راه حل این بود که سعی کردم چیزهایی که رو اعصابمه (مثلا بعضی رفتارای همکلاسیام ) رو سعی کنم کمتر بهشون توجه کنم
وقتی از اساتید دانشکده خودمون نامید شدم ، رفتم سراغ اساتید دانشکده پزشکی با اونا طرح برداشتم
یه چیزی هم از تجربیاتم بگم
تا حد امکان سعی کن مجری طرح باشی نه همکار
چون وقتی همکار طرحی ، اسمت همکاره ها ولی همه کارا پای توئه
همزمان با یکی از اساتید دانشکده خودمون هم صحبت کردم ، درک می کرد ( البته 20% رو ) ولی به هر حال یه طرح داد بهم ( طرحش بد نبود ، کلا این مدل طرح ها رو به دانشجو های سالای 4 به بعد می دادند ولی خب چون من صادقانه رفتم هدفمو گفتم ، به من داد این طرح رو )
همزمان رفتم دنبال اساتید دانشکده پزشکی که بتونم با اونا طرح بردارم
از طریق کمیته تحقیقات رفتم با یکی از اساتید گروه پوست ، یه طرحی در ارتباط با سالک رو پیشنهاد داد و الان در مرحله تصویب پروپوزالیم
یه بار رفتم گروه فارماکولوژی ، همکار یه طرح شدم ، کار با حیوان بود ، عملا در اون طرح همه کارا رو ما کردیم ولی بازم اسممون همکار بود نه مجری! ولی خب در اون طرح خیلی چیزا یاد گرفتم که به نظرم می ارزید .
همزمان وارد کارای آموزشی هم شدم ، دبیر استعداد درخشان دانشکده شدم ، با یه گروهی باهم یه کارگاه رو برگزار کردیم ( یعنی سرچ کردیم در ارتباط با موضوع و بعد ترجمه بعد سرجمع بندی و آخر کارگاه شد و یه کتاب هم می شه )
خیلی کارای دیگه هم هست که می گذرم ازشون
قصدم از این حرفا و عنوان این مطالب فقط و فقط این بود که بگم می شه حرکت کرد ، من هم روز اول ، ترم اول فک می کردم نمی شه ، نیست ، منم این حسی رو شما و خیلیای دیگه دارن الان تجربه کردم ولی وقتی تصمیم گرفتم که تلاش کنم ، شروع کنم ، از در و دیوار هم کمک میومد این در حالی بود که همین افرادی که کمکم کردن ، خیلیاشون سنگ های بزرگی رو قبلا جلو پام انداخته بودن .
اگه هدفت واقعا پیشرفت کردنه باید بری ، مطمئنا هزاران راه هست که تو فقط 10 تاشو رفتی
علاقه مندی ها (Bookmarks)