دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 41

موضوع: دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

  1. #1
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    درود بر شما

    ابتدا ! من دانشگاه آزادی نیستم ولی دانشگاه آزادیا رو دوست دارم !

    با توجه به اینکه دانشگاآزاد در هر نقطه ازین کشور یک شعبه دارد !

    گفتم اسم داستان "مشوش" جدیدمو !! بدین اسم بزارم !

    با این تفاوت که بجای اساتید و دانشجویان؛

    از شخصیت ها"کاربران" نخبگان در داستان

    خیالی و مشوش !! ام استفاده خواهم کرد !!


    پیشنهادی ! انتقادی ! تخریبی ! تعریفی ! و هرچیزی در مورد این جستار باشد

    با گوش باز ! "روی باز بود دیگه؟!" پذیرا هستم!

    ضمنن دوستان اگر خواستید شما نیز در رابطه با این موضوع داستان بنویسید !



  2. #2
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    داستان یکم !

    کلاس درس موسیقی استاد الماس پارسی ! انتهای سالن دست چپ

    برپا شده... ؛

    استاد ؛ بنا رو بر امتحان سختی !! گذاشته

    من با موهای ژولیده و سر و وضعی نامرتب !! قصد ورود بدون اجازه

    و آروم !! به کلاس رو داشتم...؛ پدرام "++" با دیدن من بشکل کماندویی

    دستشو بالا برد و با صدایی آروم گفت استاد...؛ تیمسار دادبین اومد تو !

    زیر لب به پدی غر غر میکردم که استاد ؛ فرمود دادبین !

    گفتم بله استاد !

    گفت بیا پا تخته !

    یعنی اون لحظه پدرام دم دستم بود؛ طی چند مرحله گوشش اشو جدا میکردم!

    و میزاشتم رو تخته سیاه !"سفید!"

    خلاصه رفتم و من من کنان ؛ و با صدای نحیفی !! گفتم بپرسید استاد !

    الماس پارسی؛ تاریخچه ی موسیقی راک رو از این حقیر پرسید

    بنده طی یک حرکت مدبرانه !! موضوع رو به جنگ داخلی بلغارستان!

    ربط داده و مدام در حال سخن گفتن بودم !

    که سیده زهرا ! victor ؛ ازون ته کلاس طی سخنانی درس خوانانه !! از من انتقاد کرد

    و به جهت ضایع کردن این حقیر ! توضیحاتی در باب موسیقی راک داده

    و دست به سینه ایستاد و بشکل این شکلک!

    خود را به استاد پارسی نشان داده؛ بلکم نمره ای به او و منفی ئی به من دهد !

    و شد آنچه پدرام و زهرا میخواستند !!

    درین حین رئیس دانشکده ؛ استاد ماری مریم! ؛ یهو وارد کلاس شد

    و استاد رو به گفتگو دعوت کرد !

    اینجا بود که کلاس متشنج شد !

    مجید جی سی از سفرنامه ی جولان و بیروت میگفت !

    و از شکست های عشقی اش !

    و نیلوفر "توت فرنگی" و آبجی مونا! "سونای" از سخنان جی سی بر آشفته و بر او خرده گرفتند

    که چرا در شکست عشقی 27 ام ات ؛ دل آن جوانک لبنانی را شکسته ای؟!

    بنده که نظاره گر این قضیه بودم؛ لوله ی خودکار خودمو از کیفم در آورده

    و طی اقداماتی موذیانه؛ به سمت گوش محمد "م.محسن" شلیک میکردم!

    محمد که در حال درس خواندن بود ! عینک خود را بر چشمانش چسپانیده

    گاه؛ سرش رو بر میگردوند تا عامل تیر اندازی رو شناسایی کند !

    اما هیچوقت موفق نمیشد !

    "کماندو بودمآ !"

    ...!

    ادامه ی داستان در قسمت های بعدی
    ویرایش توسط Capitan Totti : 25th February 2015 در ساعت 02:12 PM


  3. #3
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    پیش نهاد

    انتقاد !

    منتظرم !

  4. 5 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


  5. #4
    یار همیشگی
    نوشته ها
    4,341
    ارسال تشکر
    10,614
    دریافت تشکر: 19,174
    قدرت امتیاز دهی
    3108
    Array
    تووت فرنگی's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    نقل قول نوشته اصلی توسط Capitan Totti نمایش پست ها
    پیش نهاد

    انتقاد !

    منتظرم !

    به چگونگی پایان داستان تون هم فکری کرده اید ؟

  6. 4 کاربر از پست مفید تووت فرنگی سپاس کرده اند .


  7. #5
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    نقل قول نوشته اصلی توسط Capitan Totti نمایش پست ها
    که فاطمه؟! victor ؛ ازون ته کلاس طی سخنانی درس خوانانه !! از من انتقاد کرد

    و به جهت ضایع کردن این حقیر ! توضیحاتی در باب موسیقی راک داده

    و دست به سینه ایستاد و بشکل این شکلک!

    خود را به استاد پارسی نشان داده؛ بلکم نمره ای به او و منفی ئی به من دهد !

    و شد آنچه پدرام و فاطمه؟ میخواستند !!



    خیلی خوب هست ، ادامه بدین تا پیری و ...
    من حضور داشته باشم در اکثر قسمت ها لطفاً که دنبال کنم داستان رو

    هر چی علاقه ای به این اسم ندارم (با عرض پوزش از همګی البته ) هی به من بګین فاطمه!
    اسمم رو که در پروفایل دیدین قبلاً !!!
    سیده زهرا هستم ، بعله
    ویرایش توسط "VICTOR" : 25th February 2015 در ساعت 02:15 PM دلیل: حواسم نبود به یه قسمت ، دقیق نخونده بودم ، ویرایش شد

  8. 6 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  9. #6
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    نقل قول نوشته اصلی توسط تووت فرنگی نمایش پست ها
    به چگونگی پایان داستان تون هم فکری کرده اید ؟
    ال درود!

    چون داستان طنز آلود هست ! "البته بیشتر مسخره آلود هست!"

    میشه تا مرحله ی گرفتن مدرک !! و رسیدن به نتایج خوب !! و فرهنگی ئی ادامه اش داد !


    نقل قول نوشته اصلی توسط "VICTOR" نمایش پست ها

    طی سخنانی درس خوانانه؟ اون هم در باب تاریخ؟ من؟ شی شده (به قول چه ی فامیل دور) ؟

    خیلی خوب هست ، ادامه بدین تا پیری و ...
    من حضور داشته باشم در اکثر قسمت ها لطفاً که دنبال کنم داستان رو

    هر چی علاقه ای به این اسم ندارم (با عرض پوزش از همګی البته ) هی به من بګین فاطمه!
    اسمم رو که در پروفایل دیدین قبلاً !!!
    سیده زهرا هستم ، بعله
    ال درود!

    بله ! کوشش است بیشتر کاربران فعال نخبگان ؛ جزء نقش ها باشند ! و در کلاس درس !

    تصحیح شد
    ویرایش توسط Capitan Totti : 25th February 2015 در ساعت 02:45 PM

  10. 6 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


  11. #7
    همکار تالار مهندسی برق
    رشته تحصیلی
    برق
    نوشته ها
    272
    ارسال تشکر
    1,123
    دریافت تشکر: 2,078
    قدرت امتیاز دهی
    1580
    Array
    پدرام++'s: جدید44

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    عالی بود پدر فقط نقش منو بیشترو بیشتر کنین
    حیف داستان قبلی نشد اجرا شه اونجا یه خانواده داشتیم یه عالمه خاهر و من تک پسر
    در کل همه چی خوب بود سپاس . میتونیم داستانو تو فضاهایی مثه خابگاه پسرا ، اردو ، سلف دانشگا و...اینا هم ببریم بنظرم خوب بشه
    قبل از عاشق شدن یاد بگیرید
    چطور از وابستگیتان کم کنید بدون آنکه از دلبستگیتان کم شود

  12. 6 کاربر از پست مفید پدرام++ سپاس کرده اند .


  13. #8
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    نقل قول نوشته اصلی توسط پدرام++ نمایش پست ها
    عالی بود پدر فقط نقش منو بیشترو بیشتر کنین
    حیف داستان قبلی نشد اجرا شه اونجا یه خانواده داشتیم یه عالمه خاهر و من تک پسر
    در کل همه چی خوب بود سپاس . میتونیم داستانو تو فضاهایی مثه خابگاه پسرا ، اردو ، سلف دانشگا و...اینا هم ببریم بنظرم خوب بشه

    الدرود !

    داستان قبلی هنوزم بحالت استند بای !! مونده رو هوا


  14. 6 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


  15. #9
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    داستان دوم !

    درین حین که بنده در حال اذیت کردن سایر دوستان بوده ام !

    به ناگه لوله خودکارم به سمت یک فرد بی جنبه بنام معصومه "masoume92" کج شد

    و تعدادی گلوله !! بر ایشان اصابت کرد !

    او در حرکتی آمیخته به عصبانیت شدید ویولون خود را به سمت من پرتاب کرد

    اما قضا و قدر الهی از اصابت آن به بنده جلوگیری کرد و یک راست بر صوت سلی ناز "solinaz" اصابت کرده

    و ایشان با فریادی آتشین نسبت به این روند اعتراض خود را بیان کرده

    و درین حین استاد پارسی ؛ به کلاس برگشته و با لحنی تند ؛ فرمود چه خبرهههههه !

    سیده زهرا باز هم اندر خودشیرینی فرو رفته و اول تا آخر داستان را شرح داده

    و استاد؛ با نگاهی تامل انگیز ! مرا خفه کرد !

    و گوش معصومه را پیچانید و دستی بر سر سلی ناز کشید !

    درین حین؛ سروه "سروه73" در حال گفتگو با نیلوفر بوده و از مسائل اقتصادی و سیاسی موجود

    ابراز گلایه کرده و ا طی اقدامی خود سرانه کلاس رو ترک کرد !

    نیلوفر که ازین روند ؛ بسیار متعجب گشته ؛ با شکلی شبیه این شکلک

    رو به سلی ناز کرده و نسبت به اتفاقات اخیر از وی سوالاتی پرسید !

    نیلوفر : خوبی؟!

    سلی ناز : نه

    نیلوفر: چرا ؟

    سلی ناز : نمیدونم

    پدرام با دیدن این صحنه جامه دریده و بسوی کمیته ی انظباتی دانشگاه ره سپار شد !

    در راه مونا را دید که آمپولی در دست ! بدنیال موشی سپید رنگ ! افتاده و آن را تهدید به افشاگری

    و مرگ بهمراه درد ! میکرد !

    پدی؛ رو به سوی موش نهاده و با حرکتی تکاوری ؛ موش را گرفته و به سمت کلاس پرتاب نمود !

    مونا ازین حرکت بسیار بر آشفت و با گرز گران خود " کیف دستی!" بر پیکره ی پدی کوفته و وی را از دو ناحیه ی

    معده و صفرا ! مصدوم نمود !

    وقتی محسن "مهابادی زاده "! که مسئول کمیته ی انضباتی بوده ! این حرکت را بدید

    من و پدی را احضار کرد !

    من نمیدونم من این وسط چیکارم !!

    ولی بهرحال ! با گام هایی بلند سوی کمیته ی انظباتی روانه گشته و خود را به دست تقدیر سپردیم...!

    سلی ناز و نیلوفر و زهرا و مونا وقتی چنین دیدند ؛ بر آشفتند و از استاد پارسی خواستند

    برای ما وساطتت کند !

    چهره ی من و پدی

    چهره ی استاد پارسی

    چهر ی سلی ناز

    چهره ی نیلوفر

    چهره ی زهرا

    چهره ی مونا

    بهرحال؛ پارسی با وساطتت خود ؛ بر نگر و نگرش محسن ؛ تاثیر بخشید

    و من درمانده !! و پدی و حسن؟ "312" از آنجا رهایی یافتیم !

    حسن از کجا وارد قصه شده نمیدونم !

    ادامه ی داستان در پست بعدی...


  16. 11 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


  17. #10
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    كارشناسي برستاري
    نوشته ها
    691
    ارسال تشکر
    2,195
    دریافت تشکر: 3,080
    قدرت امتیاز دهی
    3683
    Array
    سروه74's: جدید113

    پیش فرض پاسخ : دانشگاه آزاد اسلامی واحد نخبگان !! "داستان"

    نقل قول نوشته اصلی توسط Capitan Totti نمایش پست ها
    داستان دوم !

    درین حین که بنده در حال اذیت کردن سایر دوستان بوده ام !

    به ناگه لوله خودکارم به سمت یک فرد بی جنبه بنام معصومه "masoume92" کج شد

    و تعدادی گلوله !! بر ایشان اصابت کرد !

    او در حرکتی آمیخته به عصبانیت شدید ویولون خود را به سمت من پرتاب کرد

    اما قضا و قدر الهی از اصابت آن به بنده جلوگیری کرد و یک راست بر صوت سلی ناز "solinaz" اصابت کرده

    و ایشان با فریادی آتشین نسبت به این روند اعتراض خود را بیان کرده

    و درین حین استاد پارسی ؛ به کلاس برگشته و با لحنی تند ؛ فرمود چه خبرهههههه !

    سیده زهرا باز هم اندر خودشیرینی فرو رفته و اول تا آخر داستان را شرح داده

    و استاد؛ با نگاهی تامل انگیز ! مرا خفه کرد !

    و گوش معصومه را پیچانید و دستی بر سر سلی ناز کشید !

    درین حین؛ سروه "سروه73" در حال گفتگو با نیلوفر بوده و از مسائل اقتصادی و سیاسی موجود

    ابراز گلایه کرده و ا طی اقدامی خود سرانه کلاس رو ترک کرد !

    نیلوفر که ازین روند ؛ بسیار متعجب گشته ؛ با شکلی شبیه این شکلک

    رو به سلی ناز کرده و نسبت به اتفاقات اخیر از وی سوالاتی پرسید !

    نیلوفر : خوبی؟!

    سلی ناز : نه

    نیلوفر: چرا ؟

    سلی ناز : نمیدونم

    پدرام با دیدن این صحنه جامه دریده و بسوی کمیته ی انظباتی دانشگاه ره سپار شد !

    در راه مونا را دید که آمپولی در دست ! بدنیال موشی سپید رنگ ! افتاده و آن را تهدید به افشاگری

    و مرگ بهمراه درد ! میکرد !

    پدی؛ رو به سوی موش نهاده و با حرکتی تکاوری ؛ موش را گرفته و به سمت کلاس پرتاب نمود !

    مونا ازین حرکت بسیار بر آشفت و با گرز گران خود " کیف دستی!" بر پیکره ی پدی کوفته و وی را از دو ناحیه ی

    معده و صفرا ! مصدوم نمود !

    وقتی محسن "مهابادی زاده "! که مسئول کمیته ی انضباتی بوده ! این حرکت را بدید

    من و پدی را احضار کرد !

    من نمیدونم من این وسط چیکارم !!

    ولی بهرحال ! با گام هایی بلند سوی کمیته ی انظباتی روانه گشته و خود را به دست تقدیر سپردیم...!

    سلی ناز و نیلوفر و زهرا و مونا وقتی چنین دیدند ؛ بر آشفتند و از استاد پارسی خواستند

    برای ما وساطتت کند !

    چهره ی من و پدی

    چهره ی استاد پارسی

    چهر ی سلی ناز

    چهره ی نیلوفر

    چهره ی زهرا

    چهره ی مونا

    بهرحال؛ پارسی با وساطتت خود ؛ بر نگر و نگرش محسن ؛ تاثیر بخشید

    و من درمانده !! و پدی و حسن؟ "312" از آنجا رهایی یافتیم !

    حسن از کجا وارد قصه شده نمیدونم !

    ادامه ی داستان در پست بعدی...


    ولی من سروه74ام
    (حالاخودمونیم ولی من نقشم کمرنگ بود)
    ولی بازم ممنون
    زندگی بهتر ازاین ​نمیشه

  18. 7 کاربر از پست مفید سروه74 سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 21st January 2015, 11:26 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 19th February 2014, 07:01 PM
  3. پلیس "وی‌چت" و "اینستاگرام" را زیر نظر دارد
    توسط vahid5835 در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 10th December 2013, 07:39 PM
  4. مقاله: نقدی بر داستان كوتاه " كیمیا " اثری از " علیرضا ذیحق "
    توسط AreZoO در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 2nd October 2010, 03:21 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 10:48 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •