دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: ديوانگي و عشق !!!!

  1. #1
    دوست آشنا
    نوشته ها
    678
    ارسال تشکر
    171
    دریافت تشکر: 265
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض ديوانگي و عشق !!!!

    زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود ٬ فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.
    ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!

    ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!
    چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬ همه قبول کردند.
    ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !
    همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند.
    نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.
    خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.
    اصالت به ميان ابرها رفت.
    هوس به مرکز زمين راه افتاد.
    دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت.
    طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.
    حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق.
    آرام آرام همه قايم شده بودند و
    ديوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ...
    اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.
    تعجبی هم ندارد. قايم کردن عشق خيلی سخت است.
    ديوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزديک می شد٬ که عشق رفت وسط يک دسته گل رز آرام نشت.
    ديوانگی فرياد زد: دارم ميام. دارم ميام ...
    همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود.
    بعد هم نظافت را يافت. خلاصه نوبت به ديگران رسيد. اما از عشق خبری نبود.
    ديوانگی ديگر خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.
    ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.
    صدای ناله ای بلند شد.
    عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد٬ دست هايش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت.
    شاخه ی درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.
    ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت
    حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟
    عشق جواب داد: مهم نيست دوست من٬ تو ديگه نمي تونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يار من باش.
    همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.
    و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...!!!
    بة نام خدايي كة براى قلب دوست
    و براى اثبات دوستى اشك را افريد


  2. 2 کاربر از پست مفید سلوى سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شعرهای تنهایی
    توسط SK8ER_GIRL در انجمن قطعات ادبی
    پاسخ ها: 2573
    آخرين نوشته: 7th January 2016, 12:46 PM
  2. داستان عشق و دیوانگی
    توسط آبجی در انجمن خواندنی ها و دیدنی ها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th November 2009, 03:42 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •