من در اين بستر بي خواب راز
نقش روياي رخسار تو مي جويم باز
با همة جشم تورا مي جويم
باهمة شوق تورا مي خواهم
زير لب باز تورا مي خواهم
مردة يي دردل تابوب تكان مي خورد ارام ارم
اسمان زيبا ومهتابي است
وماة ان شبجراغ روشن وزيبا
بسي دور است
از اين جاي كة من هستم
كة حتي كشتي رويا
ندارد رةبة نزديكش
نة را بيش وبس دارم
نة تاب ماندن ومردان
كة بابند بة زنجيرش
دريغا روح من خاموش وبي نور است
دلم بيجارة اي بيمار و رنجور است
براي حيران دور از من
جسان فرياد برادرم كة مردم
اسمان زيبا ومهتابي است
ولي
برمن
جة بي نور است
جة بي نوراست
اسمان زيبا ومهتابي است
وماة ان شبجراغ روشن وزيبا
بسي دور است
از اين جاي كة من هستم
كة حتي كشتي رويا
ندارد رةبة نزديكش
نة را بيش وبس دارم
نة تاب ماندن ومردان
كة بابند بة زنجيرش
دريغا روح من خاموش وبي نور است
دلم بيجارة اي بيمار و رنجور است
براي حيران دور از من
جسان فرياد برادرم كة مردم
اسمان زيبا ومهتابي است
ولي
برمن
جة بي نور است
جة بي نوراست
قطار مي رود
تو ميروي
تمام ايستكاة ميرود
ومن جة قدر سادة ام
كة سال هاي سال در انتظار تو
وهمجنان بة نردةهاي ايستكاة رفتة تكية
دادةام
هنوز حرف مي زنم هنوز راة مي روم
بة سمت جاي خيالت،بة اشتباة مي روم
هنوز هم بة عكس تو سلام مي كنم ولي
بدون هيج باسخي دوبارة راة مي روم
هنوز ماجراي ما سر زبان مردم است
بة هر طرف كة مي روم براشك واة مي روم
تو نيستي هنوز من ،بة ياد با تو بودنم
بة كوجة مي روم بة اين،از دليل بودنم
هنوز هم براي تو بر از دليل بودنم
همين كة حرف مي زنم،همين كة راة مي روم
خوشا شب نشستن بة بهلوي تو
تماشاي برواز كيسو تو
خوشا با تو سركرم صحبت شدن
وسجدة بة محراب ابروي تو
خوشا در نكاة تو جون مي خراب
خوشا نازنين جشم نازوي تو
دوجشم براز كهرباي خموش
كة ناكة مرا ميكشد سوي تو
خوشا بازي دست اعجاز كر
كة كل جيند از باغ جاوي تو
بيا بر شوم از تو تا بر شود
سكوت زمين از هياهوي تو
حرف های عاشقانه
سنگین ترین سکوت های شبانه ام را
در اولین شب پاییزی خواهم شکست
تا عاشقانه تر نجوا کنم:
دوستت دارم
روزی به تو خواهم گفت
روزی به تو خواهم گفت ازغربتم روزی که با ریزش برگها خزان زندگی من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوی خورشید دلت را آرزو می کرد .
آن روز که ابرهای سیاه وسفید سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ی آن به کویر سرد گونه های استخوانیم فرو ریخت .
آن روزهمه چیزرا در یک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سیلاب اشک هایمان یکی گردد
آخرین ستاره ی آسمان راشمردم
اما
شمردن زیبایی تو را نمی توانم
من تاخانه ی غروب خورشید پیش رفتم
اما هیچگاه خانه ی توراندیدم
دیشب خوابت رادیدم
نه زیباییت
نه خانه ات
فقط حسرتی كه چراخواب زندگیه همیشه گیم نبود
چراخوش ترین لحظات زندگی دریك خواب كوتاه خلاصه شده
صدایت آرام بود
نمی دانم میان كدامین تلاطم اسیر گشتم !!
فكر می كنی زمان عاشقی فرا رسیده باشد ؟!
خش خش برگها لالایی رفتنت شد
سكوت را در كدامین پستو پنهان كردی ؟
من از هجوم آرام صدایت
به ارتفاغ پست نیستی های مردد هجرت كردم ...
....
بخوان طراوت مطلق !
ببین
برای عاشقانه های دوباره چه زود پیر گشته ام ...
اكنون می توانم مثل دختركی هفت ساله بنویسم : آب
و غرق شوم بی آنكه دست و پایی بزنم
می توانم بنویسم : باد
و پرواز كنم بی آنكه هراسی از سقوط داشته باشم .
می توانم بنویسم : درخت
و سبز شوم بدون هیچ درنگی .
می توانم تو را بنویسم
و بعد به آرامی ببوسمت بی آنكه كسی ببیند .
می توام بنویسم :مرگ
و بمیرم !
به همین سادگی .
عاشقي حس غريبي است،خدا مي داند
عشق دنياي عجيبي است ،خدا مي داند
قصةي عاشقي واخر دلتنكي ها
داستان نيست واقعي نيست ،خدا مي داند
ما عاشق اينم كة هشياربمانيم
كل بودة اكر مانع شود خار بماند
ما سخت زسوادي خويش كذشتيم
جنديست براينم بردار بمانيم
عاشقي حس غريبي است،خدا مي داند
عشق دنياي عجيبي است ،خدا مي داند
قصةي عاشقي واخر دلتنكي ها
داستان نيست واقعي نيست ،خدا مي داند
ما عاشق اينم كة هشياربمانيم
كل بودة اكر مانع شود خار بماند
ما سخت زسوادي خويش كذشتيم
جنديست براينم بردار بمانيم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)