فصل سبز


" با من بخوان این فصل را ، باقی فسانه است "

فصلی پر از توفان و صد باران ترانه است

این قصه ای از درد ایل عاشقان است

دردی که پایانی ندارد بیکرانه است

از ایلشان روزی سیه چشمی گذر کرد

زخم دل پولادشان زان بی نشانه است

دل هایشان آرامگاه آفتاب است

چشمانشان فانوس بیدار شبانه است

با دست خود دل هایشان را دفن کرده اند

زین خاکشان هر لحظه سرشار از جوانه است

تا ریشه در آب فرات عشق دارند

فریادهای تشنگی شان جاودانه است

میعاد خنجر با گلو پیمانه با لب

پایان اندوه غریبی را بهانه است

پایان ندارد فصل سبز عشق شاعر

" این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است "