دلـم مي لـرزد وقتي مي آيي..
و بي صـداپستهایم را مي خـواني..
و مي روي!
دلـم مي لـرزد وقتي مي آيي..
و بي صـداپستهایم را مي خـواني..
و مي روي!
چو عطر و شبنم گلها اگر نشانه توست
قدم به سینه من نه که خانه خانه توست
ز دلنوشته من چون خبر نداری، باز
سرود رفتن ما را ببین ترانه توست
نمی دونستم کجا بنویسم اینجا می نویسم در وصف اکثرمون :
«و مِنَ الناسِ مَن یَعبُدُ اللهَ عَلی حرفٍ ، فَاِن اَصابَهو خَیرٌ اطْمَاَنَّ بهی و اِن اَصابتهو فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلی وَجْهِهی خَسِرَ الدُّنیا و الآخِرَةَ ، ذلِکَ هُوَ الخُسرانُ المُبینُ»
آیه ی 11 سوره ی حج
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی هاحسرت ها را می شمارم
و باختن هاوصدای شکستن را... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردموکدام خواهش را نشنیدموبه کدام دلتنگی خندیدمکه چنین دلتنگــــــــــــــــم
خدایا! به ما بیاموز که معرفی خود به عنوان "دکتر فلانی" در پشت تلفن کار خوبی نیست!
...
ویرایش توسط mogan/k : 24th July 2015 در ساعت 02:56 AM
حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
چقدر اين حرف سيمين دانشور قشنگه که ميگه :
هر وقت و ساعت که ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ " ﯾﮏ "زنﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﮯ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ که
ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﮮ " ﯾﮏ زن " ﻣﺮﺩ " ﺑﺎﺷﮯ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﺯﻥ " ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
زن " ﺗﻮﺟﻪ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ " ﭘﺎﮎ " ﺑﺎﺷﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﻭﻗﺘﯽ زنى ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮮ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺍﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ " ﻋﺸﻖ " ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﮯ ﻧﻪ ﺑﺎﻫﻮﺱ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪ
ﺩﻝ " ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﺴﺮﺍ " ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ فهميدى
زن شکننده و حساس است
انوقت ميتوانى نام خودت را بگذارى " مرد "
دیشب
بالشم
عجـــــیب بوی نبودنت را می داد...
جایت خالی!
تا صبح به اشک شستمش...
برگرد و برای ماه های مانده
در تنگم
ماهی بریز !
من
دیگر
زورم به این زندگی نمی رسد ...
- - - به روز رسانی شده - - -
هزاران بار مینویسم و پاک میکنم
مینویسم و پاک میکنم!
و این یکی از ان بدترین دردهای دنیاست، که گاهی دلت پر از حرف باشد اما قلم با تو یاری نکند!
[
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)