اما برا اینکه نمازت دوباره نماز شه ...( البته من مشاوره مذهبی نمیدما..در حدش نیستم... )
به نظر من جدا کن این قضایا رو..
اینکه به اون شخص نرسیدی جای خود ( یه گوشه از ذهنت بذار تا بعد به اون درجه از ارامش فکری برسی که متوجه شی و قبول کنی صلاحت بوده..مـــطـــــمـــــئـــ ــن باش به امید خدا به این میرسی)
و خدا و محبتش بهت هم جای خود ...
حتی اگر هم بر فرض محال خدا نداد و حتی اگر تنبیه شدی باز بنظرم سعی کن لج نکنی!
من خودم سال دوازده ماه اگر حس تنهایی کنم ..یازده ! ماهش رو میگم خدا هست..و دلم قرصه.. اونقدر اعتماد به نفسم میزنه بالا جو که میگم خدا منو از همه بیشتر دوس داره اما یماه هست توو سال که اتفاقا خیلی هم ماه پر فضیلتی هست
اما (متاسفانه و صد هزار بار متاسفانه ) توو اون ماه همه ی لحظاتش حس میکنم خدا دوسم نداره..حس میکننم خدا دورم انداخته... و انواع و اقسام صدا تو گوشم میپیچه و اون دور انداخته شدن و پس زدن همیشه جلو چشممه ... بخاطر همین ها خیلی عذاب میکشم... شاید باورت نشه به حدی که میگم وقتی خدا منو نخواد دیگه چی دارم/؟ و اون ماه همیشه از شرمندگیی سرم پایینه! و بسیار تو خودم هستم.. به حدی که وقتی خیلی این زمزمه ها تو گوشم زیاد میشه چراغا رو خاموش میکننم میرم زیر میزی گوشه اتاق و جایی
اما........... این صداها رو دعوا میکنم میگم هر چی هست بین منو خداست..منو نمیخواد؟! من میخوامش ! به شماها ( صداها و شیطونه) هــــــــــیـــــــــــــ ـچ ربطی نداره... ( البته میدونم اینم اشتباست که میگم خدا منو نمیخواد ولی خب دیگه متاسفانه اون ماه به طرز وحشتناکی دچار این افکار میشم)
به خدا فکر میکنم و هیچی نمیگم! نه اعتراضی نه چیزی ! فقط بغض و فقط گریه! نماز میخوام بخونم همش تو ذهنم میاد خدا که دوس نداره پیشش باشی و ..چرا میخوای بخونی !؟ اما با اینحال میخونم ( چون یه استادی میگفتن نزارین هیچی این اتصال رو قطع کنه ..در پناه خدا )
مث بچه ای که مامانش باهاش قهر میکنه..اما بچه طاقت نداره مدام منت کشی میکنه و میره مامانش رو بغل میکنه اما باز مامانش بی محلی میکنه تا بچه متوجه اشتباش بشه...
مث اون بچه احساس بی پناهی میکنم
تو هم همینطور همه ی این صداهایی که بهت میگن در حقت کم لطفی شده و میگن با خدا لج کنی رو به شدت دعوا کن
به عشقت به خدا فکر کن... به اون وقتایی که میگفتن بهت حاج خانوم...
ببین حانی خدا میدونسته یه مدت شاید لج کنی یه مدت نماز نخونی یمدت ازش دلگیر شی و .... اما باز انقد دوسِت داشته که بگه اینا عیبی نداره و با این حال چیزی رو که برات کم بوده ازت دور کرده تا بهترین نصیبت بشه...حتی به این قیمت که ازش دلگیر شدی ...
اینو بنا به حکمتی بهت نداد...اما هزار چی داری که ارزششون خیلی بیشتره.. سلامت و صحت خودت و خونوادت..دوتا نی نی گل توو خونوادت و ...و....و....
پس فکر کن... میبینی چقدر بازم تشنه ای که خدارو ستایش کنی و هیچ لذتی بالاتر از سجده های نمازت و درد دلت با خدا نیست...میبینی بازم چقدر تشنه ای تا رو سجادت برا خدا اونقدر حرف بزنی که خوابت ببره .... میبینی چقدر تشنه ای بازم بگی خداوند ستایش کسی که اورا میستاید میشنود...حاج خانوم خدا ستایش هات رو دید و بهترین رو برات رقم زد... ازش ممنون باش
البته خب سخته اما ظرفیتش رو داری
اینم بارها بخون خیلی جواب میده
بارالها…
از كوي تو بيرون نشود
پاي خيالم
نكند فرق به حالم ....
چه براني،
چه بخواني…
چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشاني…
نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني..
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی
الهي...
علاقه مندی ها (Bookmarks)