این غزل رو تقدیم میکنم به خواهر های خوب وطنم انشاالله توی آغوش پاک و امن آروم بگیرید
*
پشت افکار نهیلیستی خود

کنـــج یک رویکرد خوابش برد
شهر را گشت و گشت، خسته نشد
شهــر را خسته کـــرد خوابش بــــرد

نصف شب بود، دختری تنها
دوره می کرد خاطراتش را
آنقدر دوره کرد تــا .... آخـــر
مثل یک دوره گرد خوابش برد

از "خدایا چقدر بدبختم
تا "خدایا ببخش مجبورم"
توی ماشین نشست و رفت ... که رفت

روی پاهای مرد خوابش برد

بار اول کمـــی عرق کــــرد و
سرخ شد بعد رفت توی اتاق
بعد با گریه روی تخت نشست ...
بعد با خـون و درد خوابش برد

یاد آورد روز آخر را
فحش ها زجه های مادر را

بعد با فحش "گم شو از خونه _
_ دیگه هم برنگرد" خوابش برد

نصف شب بود، دختری تنها
با کلنجار ها قدم میزد

چند ساعت گذشت و خود را از
روی پل پرت کرد ....خوابش برد



| مرتضی عابدپور لنگرودی |