دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 437

موضوع: " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر اول

    سرآغاز


    بشنو این نی چون حکایت می‌کند
    از جداییها شکایت می‌کند

    کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
    در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

    سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
    تا بگویم شرح درد اشتیاق

    هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگار وصل خویش

    من به هر جمعیتی نالان شدم
    جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

    هرکسی از ظن خود شد یار من
    از درون من نجست اسرار من

    سر من از نالهٔ من دور نیست
    لیک چشم و گوش را آن نور نیست

    تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
    لیک کس را دید جان دستور نیست

    آتشست این بانگ نای و نیست باد
    هر که این آتش ندارد نیست باد

    آتش عشقست کاندر نی فتاد
    جوشش عشقست کاندر می فتاد

    نی حریف هرکه از یاری برید
    پرده‌هااش پرده‌های ما درید

    همچو نی زهری و تریاقی کی دید
    همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید

    نی حدیث راه پر خون می‌کند
    قصه‌های عشق مجنون می‌کند

    محرم این هوش جز بیهوش نیست
    مر زبان را مشتری جز گوش نیست

    در غم ما روزها بیگاه شد
    روزها با سوزها همراه شد

    روزها گر رفت گو رو باک نیست
    تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست

    هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
    هرکه بی روزیست روزش دیر شد

    در نیابد حال پخته هیچ خام
    پس سخن کوتاه باید والسلام

    بند بگسل باش آزاد ای پسر
    چند باشی بند سیم و بند زر

    گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
    چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

    کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
    تا صدف قانع نشد پر در نشد

    هر که را جامه ز عشقی چاک شد
    او ز حرص و عیب کلی پاک شد

    شاد باش ای عشق خوش سودای ما
    ای طبیب جمله علتهای ما

    ای دوای نخوت و ناموس ما
    ای تو افلاطون و جالینوس ما

    جسم خاک از عشق بر افلاک شد
    کوه در رقص آمد و چالاک شد

    عشق جان طور آمد عاشقا
    طور مست و خر موسی صاعقا

    با لب دمساز خود گر جفتمی
    همچو نی من گفتنیها گفتمی

    هر که او از هم‌زبانی شد جدا
    بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

    چونک گل رفت و گلستان درگذشت
    نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

    جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای
    زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای

    چون نباشد عشق را پروای او
    او چو مرغی ماند بی‌پر وای او

    من چگونه هوش دارم پیش و پس
    چون نباشد نور یارم پیش و پس

    عشق خواهد کین سخن بیرون بود
    آینه غماز نبود چون بود

    آینت دانی چرا غماز نیست
    زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
    ویرایش توسط م.محسن : 25th September 2014 در ساعت 11:11 AM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. "عنکبوت سياه" خودروي خاص و عجيب "شيخ عرب"
    توسط saamaaneh در انجمن اخبار تصویری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 9th March 2013, 04:34 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd February 2013, 01:29 PM
  3. دوبلور پيشكسوت سيما از پروژه "كلاه پهلوي" مي‌گويد
    توسط داداشی در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st August 2012, 12:11 AM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th July 2010, 03:04 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th May 2010, 06:20 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •