باید کبوتر بود و تا صحن تو پر زد
باید پشیمان آمد و سر را به در زد
از شهر-از این تُنگِ تَنگِ بی سر و ته-
باید گذشت و دل به دریایی دگر زد
باید گذشت از این هوای تلخ دوری
مردن میان راه «قم-مشهد»، می ارزد
مثل درختی کهنه که پایش اسیر است
عکس حرم بر ریشه ی پیرم تبر زد
عکس حرم را دیدم و این زخم کهنه
آتش به دل انداخت آتش بر جگر زد
ای دل مبادا نا امید از عشق باشی
بر حلقه ی این درب باید بیشتر زد
با پا رسیدن کار عاشق نیست ای عشق
باید کبوتر بود تا صحن تو پر زد
رضا مهدی زاده
علاقه مندی ها (Bookmarks)