دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: داستان كوتاه :‌ بدون شرح

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض داستان كوتاه :‌ بدون شرح

    لحظه اي روبروي آینۀ اتاقش وایساد تا جديترین سؤال زندگی رو از خودش بپرسه: "آیا زندگیش ارزش یکبار امتحان کردنو داشت؟". ترس تمام وجودشو فرا گرفت. اما فشار بی امانِ پوچی و یکنواختی زندگی بود که دوباره وِلوِله اي از سؤالات بیوفقه را در ذهنش به راه انداخت و انگیزه اش را براي مردن بیشتر. "چند سال،چند ماه، چند روز، و حتی چند دقیقه زندگی کردم؟". سالها بود که حرفش یکی بود. خم شد و بدون لحظه اي تردید، فلکه گاز را تا آخر باز کرد. شیر گاز، بی امان زوزه میکشید و انگار به تماشاي مرگی دوباره، حریصانه هر آنچه که داشت خالی میکرد. تلفن زنگ خورد:

    الو؟ سلام آقاي دکتر. کامران، همون مراجعی که افسردگی شدیدي داشتو که یادتون هست، باز هم مادرش زنگ زد و گفت که پسرش دوباره تهدید به خودکشی کرده. خواسته شما رو ببینه تا یه وقت ملاقات دیگه بهش بدین. بهشون وقت بدم؟


    گوشی رو گذاشت، خم شد و شیر گاز و بست.


    محمدرضا عبدي


    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهنسی هوافضا
    نوشته ها
    301
    ارسال تشکر
    868
    دریافت تشکر: 1,091
    قدرت امتیاز دهی
    390
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان كوتاه :‌ بدون شرح

    نقل قول نوشته اصلی توسط مازرون نمایش پست ها
    لحظه اي روبروي آینۀ اتاقش وایساد تا جديترین سؤال زندگی رو از خودش بپرسه: "آیا زندگیش ارزش یکبار امتحان کردنو داشت؟". ترس تمام وجودشو فرا گرفت. اما فشار بی امانِ پوچی و یکنواختی زندگی بود که دوباره وِلوِله اي از سؤالات بیوفقه را در ذهنش به راه انداخت و انگیزه اش را براي مردن بیشتر. "چند سال،چند ماه، چند روز، و حتی چند دقیقه زندگی کردم؟". سالها بود که حرفش یکی بود. خم شد و بدون لحظه اي تردید، فلکه گاز را تا آخر باز کرد. شیر گاز، بی امان زوزه میکشید و انگار به تماشاي مرگی دوباره، حریصانه هر آنچه که داشت خالی میکرد. تلفن زنگ خورد:

    الو؟ سلام آقاي دکتر. کامران، همون مراجعی که افسردگی شدیدي داشتو که یادتون هست، باز هم مادرش زنگ زد و گفت که پسرش دوباره تهدید به خودکشی کرده. خواسته شما رو ببینه تا یه وقت ملاقات دیگه بهش بدین. بهشون وقت بدم؟


    گوشی رو گذاشت، خم شد و شیر گاز و بست.


    محمدرضا عبدي


    خدا در اخرین لحظات نا امیدی هم دستهای ما را سفت می فشرد تا بگوید بنده من همیشه کنارت هستم وبیشتر از مادرت به فکرت و منتظر امدنت به سویم

  4. 3 کاربر از پست مفید میترا پوررحیم سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان كوتاه(بيايد بخونيد خودم نوشتم!)
    توسط solinaz در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: 29th March 2013, 09:53 PM
  2. 18 داستانك كوتاه كوتاه عاشورايي(حتما بخونيد)
    توسط آسد مرتضي در انجمن زندگی نامه ی شخصیت های مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th November 2012, 03:08 PM
  3. خانم ملكه داستان كوتاه؟
    توسط ساسي در انجمن مشاهیر ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th February 2011, 12:17 AM
  4. معجزه باران يك داستان كوتاه خواندني
    توسط آبجی در انجمن خواندنی ها و دیدنی ها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 6th January 2010, 12:15 PM
  5. داستانهاي كوتاه
    توسط آبجی در انجمن خواندنی ها و دیدنی ها
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 13th December 2009, 01:29 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •