دیشب خواب دیدم تو غزه ام ، بعد شهر با کلاسی هم هست ... یه رود (کال) وسط یکی از کوچه هاست ، یک ماشین تانک مانند از سمت راست این کال میره و پشتش یه چیزیه که ازش ګلوله پرتاب میشه ، ولی به این صورت که اونی که پشتشه کل طول عقب رو مثل ریل میره و همزمان به اطراف تو یک صفحه می چرخه و هی تند تند ګلوله پرتاب می کنه و هی می خوره و خونه ها نابود میشن ، مردما رو میزنه ....... (ګلوله هاش مثل یه دایره ی تخت بودن ولی خیلی ناجور نابود می کردن) من و یکی که فیلم بردار بود با فاصله ی 50 - 60 متری از پشت این میرفتیم ، ګفتم چرا به ما هیچی نمی خوره این که کل کوچه رو نابود کرد؟ یه هو یکی از کنارمون رد میشه میکشیم عقب ، شانسی بود دیګه نخورد ، بعد میره تو کوچه سمت راست و تند تر از ما میره ... یه چیزی میشه من تو یه کوچه ی دیګه ام با یکی دیګه این دفعه که یه رود کوچیک از سمت چپ میګذره ، یه هو دو نفر صهیونیست میان (لباس منم خاکی رنګ بود تو خواب) ، منو بګی کلاً در طول خواب اینجوری بودم همش تو فکر قایم شدن بودم د بدو فرار ، دو تا درخت بود خیلی بزرګ بود ولی زیرش خالی بود ، زیر آب ها میریم دو تایی زیر اون درخته قایم میشیم ، خلاصه از اینا نجات پیدا می کنیم ، اونور یک دیواری هست (اینجا مامانم هم میاد تو خواب) یکی از همین غزه ای ها ضربه می زنه یکی یکی آجر در میاره هی میګیم نکن چته؟
راحت ما رو پیدا می کنن این جوری!!! کار خودشو می کنه ، مامان منم که همیشه نقش ادمای شجاع رو داره کمکش می کنه یه ضربه میزنه 8 تا آجر رو با هم درمیاره ، من میرم امتحان کنم ببینم میشه مثلاً از تو اون حفره رفت اون ور دیوار یا نه ، بعد چندین بار پیش میاد ما هی فرار می کنیم ، این دفعه 4 نفر میان دنبالمون (تو خواب تفنګم داشتیم) تعدادمون بیشتر شد دیګه زیر درخت و تو آب و این چیزا نمیشد قایم شد ، شلیک می کنن شلیک می کنیم تیرمون تموم میشه ... اصن خیلی داغون بود ... باز میګذره خلاصه فرار می کنیم میریم پشت دیوار یه آشبزخونه هست ناقص ولی ، توش پر از ظرف کثیف ، مامانم تو اون وضعیت هی به من میګه این ظرفا رو بشور ، حالا آبش هم میره تو رود کنار دیوار هی کف میزدم هی سیاه تر میشدن چند تا باز صهیونیست اومدن مامانم رفت جلو (مثل اینکه با آشپزا کاری نداشتن) یه خانمه هم جای ما بود اصلاً نګران نبود مثل این کلفتا واستاده بود منتظر بود بهش چیزی بګن هیچ عکس العملی نداشت منم (کوچیکتر از الآنم بودم تو خواب) تو کابینتا دنبال جا برا قایم شدن می ګشتم ، همه جا پر از ظرف بود ، تو قابلمه ها هم جا نمیشدم ، خلاصه واستادم ظرف بشورم ، یکیشون با اون کلاه ها اومد بالا سرم ، منم سیخ شده بودم ، تفنګش بغل سرم ، دونه دونه کابینتا رو باز می کرد محکم درا رو باز و بسته می کرد ، اصن یه وضعی ... خوابش فقط استرس داشت ...
بقیش یادم نیست چی شد
ویرایش توسط "VICTOR" : 27th August 2014 در ساعت 02:14 PM
اصلا یه خوابای میبینم جدیدا که
یه خانومی بود تو کتابخونه آقا این همش بد رفتار میکرد با دخترا عوضش با پسرا میگفت و مخندیدخیر سرش مسئول کتابخونه بود
من از این بشر خیلی میترسیدم
خواب دیدم رفتم یه کتابو تحویل بدم اخه الان 3 ماهه یه کتاب دستمهاز ترس اون سمت کتاب خونه پیدام نمیشه
هوچی دیگه دیدم که رفتم این کتاب رو تحویلش بدم آقا این نزدیک بود منو کتک بزنهمن تو خواب داشتم سکته میکردم
اصلا خوابام بهم ربطی نداره
....
بعدش خواب دیدم پسرخالم که کل بچگیمون باهم بودیم اومده خونمونعجیبش اینه که منو اون خیلی وقته باهم کار نداریماین پسر خالم میدونه من عاشق بازی رایانه ای هستم مخصوصا از نوع جنگیش برام بازی آورده بود میگفت بیا عطیه از اوناییه که دوست داری
من داشتم دیشب خواب یکی از دوستای واقعا نخبمو میدیدم . مدال طلای المپیاد داره . خواب دیدم دارم میریم ÷یشش ولی قبل از شروع سفر خوابم تموم شد
جسمش زیر خاک قبرستان
روحش در اوج اسمان
صدایش در گوشمان
و
.
.
.
یادش همیشه در قلبمان
سلام
منم خواب دیدم هر کاری میکنم و به هر دری میزنم ازدواجم جور نمیشه( واقعا هم جور نمیشه )
تو خواب بهم گفتن برو تهران علمای بزرگی اونجا هستند که میتونن کمکت کنند تا راه ازدواجت باز بشه.
منم گفتم خب قم هم علمای بزرگی داره میرم قم. اونجا خونه هم اجاره کرده ام میرم استراحت هم میکنم. دیدم یکی داره میره تهران. بهش گفتم از قم هم رد میشی؟
گفت نه. گفتم خب حالا میرم تهران از اونجا میرم قم....
بعدش بیدار شدم
نتونستم راه رو باز کنم همچنان مسدود هست.
منم تصمیم گرفتم دیگه بجای اینکه به ازدواج فکر کنم چیزای علمی یاد بگیرم.
اما حیفه. جونا ازدواج کنین. از ما که گذشت. اما شما نذارین دیر بشه. هیچ چیزی مثه ازدواج شمارو به آرامش نمی رسونه. البته اگه مرد شده باشین و حس مسئولیت پذیری رو داشته باشین.
اگه همچنان متکی هستین(از لحاظ مالی رو فقط نمیگم شاید مالی یه جورایی حل بشه از لحاظ روحی و روانی و عاطفی و... منظورمه) خودتونو اول جم و جور کنین.
دیشب خواب دیدم میرم یه جایی یه چیزی رو درست کنم
جایی هم هست که من خیلی به اون مکان اطمینان دارم
کیفم رو میذارم رو صندلی از توش یکم پول بر میدارم پرداخت کنم میام اینطرف
یه هو خیلی شلوغ میشه ، منم منتظرم تا تحویل بګیرم
پول رو میدم بر میګردم میبینم نه کیفم نه هیچ کدوم از وسایلم نیست
هر چیم داشتم تو همون کیفم بوده
میرم بیرون مکان می بینم نه کسی نبرده احتمالاً (شب بود)
همون داخل یه اتاقی هست ، با این که منو خیلی خوب و مدت زیادیه میشناسن بهم اجازه نمیدن ببینم اونجا هست یا نه
خودشونم نګاه نمی کنن
یک دختریم هست یک سال کوچکتر از من
میشینه تلویزیون نګاه می کنه و هی دستور میده (هیچ کاره هست حالا!)
تهش دزدیدن رفت دیګه
یه هو دوستم هم از بعد دزدی میاد تو خواب (نمیدونم کدوم دوست کی بود ولی یکی بود)
کاری نکردم
ولی کلاً دیدم تغییر کرد به اونجا
---
همش یا خواب دزدی یا قتل یا اینکه یکی میاد دنبالم منو بکشه (این بیشتره) همش اینجوری دارم خواب میبینم
دیشب دو تا خواب دیدم ...
یکیش حرم بود و یک مراسمی که نه شادی بود مثل ولادت ها نه غم مثل شهادت ها ولی یه مناسبتی بود چون هر کس تو حرم یه حالت خاصی داشت و زیاد هم اومده بودن
یکیشم پارک بود و یه سری افراد که خوشحال بودن
این دو تا هی بین هم میومدن ، ترکیب شده بودن ولی دخلی به هم نداشتن !
حرمش رو یادمه یه جایی واستاده بودم هیچ کسم نبود به پدرم هم ګفتم صبر کنن اون طرف تر من بعد برم پیششون ، ولی دید و زاویه ی خوبی به ګلدسته ها داشت مکانش ... آسمون نصف زمانی که بودم آبی نفتی خوش رنګ بود (پر رنګ) نصف دیګه ی زمان هم شب بود و مشکی ... ګلدسته ها هم طلایی ، منم کلاً فقط نګاه می کردم ، همین ...
بخش بعدی تو یه محوطه ی پارک مانندی بود و یه عالمه آدم که اقوام ما بودن و یه دایره ی بزرګـــــــــــــــــــ (قشنګ دایره بود) درست کرده بودن که انقدر بزرګ بود از چمن ها بیرون زده بود (ولی جالب بود ما کل اقوام مون با یه حلقه دورتر مثل مثلاً پسرخاله ، دختر عمو و غیره ی پدر و مادر هم در نظر بګیریم فوق فوقش بشیم 100 - 150 ، ولی اینجا همه آشنای نزدیک مثل خاله و عمو و پسردایی اینا بودن اونم 300 -400 تا شایدم بیشتراصلاً تو خواب انګار عمه ای هم وجود داشت با اینکه ندارم) خلاصه می چرخیدن دور دایره و یه حالت خاصی بود شبیه رقص ولی نمی دونم چی بود همه انجام میدادن ، یه تکه هست تو رقص کردی (سمت بوجنورد) میرن بالا میان پایین ، چپ راست که یا دست میزنن یا مثل بشکن و اینا ، اونجوری ولی فقط بالا میرفتن دست میزدن اونم همه ، بقیش رو راه میرفتن یه مدل خاصی هم حرکت می کردن ، کلاً شاد بودن ...
دو خواب متضاد ، معنوی و غیر معنوی
اینو که نفهمیدم جریان چی بود ولی اون حرم رو مادرم میګن امروز روز زیارتی امام رضا(ع) هست (25 ذی القعده) و هم اینکه خب باید برم حرم ، بعد برم ، یه جور یادآوری شاید بود چون خیلی کم پیش میاد من خواب حرم ببینم ، اصلاً یادم نمیاد تا حالا حرم مشهد رو خواب دیده باشم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)