در بن بست مه آلود هفدهم آزادانه اسارتم را سکوت می کنم.
من به جاودانه بودن صدا باور دارم.
پس از این زمستان سرد, گنجشکان باز خواهند گشت و مرا زمزمه خواهند کرد.
بند های وجود ما را نامرئی سرشته اند تا مبادا خود اذعان کنیم به اسارتمان
.من نمی دانم آزادی از چه جنسی است؟اما در لغات محبوس شدن را باور دارم.
هیچ چیز واقعا جالبی نمی تواند وجود داشته باشد.
در این بن بست قسمتی از وجودم را جستجو می کنم که پیش تر خود آن را رها کرده ام.
من باور دارم به آرامشی که این دیار هرگز وجود ندارد.
من به بی رنگ بودن باور دارم.
تمام دیروز را در آینه به دنبال خود گشتم.
ولی هیچ نیافتم.
تمام عمر در آینه خود را انتظار می کشیدم.
ولی آینه دروغگو بود.
من باور دارم...
من باور دارم...
ولی نمی دانم بن بست به کدامین گناه در مه اسیر گشته؟
شاید چون به باورهایش باور داشته...و من به این باور دارم
10/4/93
علاقه مندی ها (Bookmarks)