چنان سيب سرخی،
در دست می فشارمت
چنان سیب سرخی كه آب شيرين را از خاك می نوشد، تو را می نوشم
در تملكم نيستی، نه شبت، نه هوايت، و نه سپيده دمت
نه! من تو را با دست هايم محصور نمی كنم
كه بوی خوش تو، متعلق به تمام سرزمين من است
به تمام كاج های بلند سرزمين من
تنها، گاه گاه چنان سيب سرخی در دست می فشارمت
چنان سيب سرخی كه آب شيرين را از خاك می نوشد، تو را می نوشم
از كوئين چی مالی جايی كه چشم هايت آغاز شدند
تا فرونترا جايی كه پاهايت، برای من متولد گشت
دانه دانه خاكش را می بويم، دانه دانه اش را، كه زادگاه من است
پيش از اين شايد مرده بودم من، پيش از آنكه بيايی، قبل از اينكه عاشقت باشم
پيش از اين شايد مرده بودم من، تا تو آمدی
و تا دهانت به قلب من بوسه ای زد، و تا عشق در من زاده شد
تداعی بوسه هايت، از پس خيابانی بلند، خيابانی بلند با نام زندگی
ادامه ام داد، ادامه ام داد چونان مردی مجروح
كه دست بر ديوار، خود را به كلبه معشوقه اش می كشاند
مردی در آستانه مرگی، تا در پس خيابانی بلند تو را يافتم
تو را شناختم، و من امروز، در سرزمين خويش خوشبختم
سرزمينی از بوسه هايت، و آتشفشان سينه هايت
شاخه كوچك فندق، نفير شكستن يكی شاخه، چنان ضجه باران
يا زنگ كليسايی متروك، و يا قلبی پاره پاره است
نفير شكستن يكی شاخه، چنان فرياد پاييزی است شكسته در سكوت برگی
در خاطره ای خوش از رطوبتی
شاخه كوچك فندق، ترانه ای است در خودآگاه تنم
در خودآگاهی كه در ان ريشه ام فرياد می زند
سرزمين من مجروح است .
علاقه مندی ها (Bookmarks)