عهد و پیمان مهدی باکری با خداوند



خانوادۀ باکری دارای سه شهید به نام های علی، حمید و مهدی است. اجساد این سه برادر بعد از شهادت، پیدا نمی شود و هر سه بدون قبر هستند. علی، دانشجوی تبریز است که توسط رژیم شاه اعدام می شود، جسد وی به خانواده اش تحویل داده نمی شود. حمید نیز در عملیات خیبر به شهادت می رسد.
مهدی باکری، در سال 1333 در میان دوآب به دنیا می آید. با ورود به دانشگاه مرحلۀ جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز می شود. مهدی در دانشگاه، درسخوان و یاور دانشجویان و بیرون از دانشگاه، یک انقلابی پر شور و حال است. بعد از گرفتن مدرک مندسی، دوستان وی ادامه تحصیل می دهند؛ اّم او برای مبارزه از محیط دانشگاه خارج می شود.
مهدی پس از شرکت در عملیات های مختلف و پاکسازی ضد انقلاب ها، به جنوب کشور می رود و معاونت تیپ نجف اشرف را بر عهده می گیرد؛ در عملیات فتح المبین در رقابیه از ناحیۀ چشم مجروح می شود.
یک سال بعد از شهادت برادرش، حمید به دیدار امام خمینی(ره) می رود؛ همچنین وی، از آیت الله خانلری می خواهد تا برای او دعا کند تا شهید شود. شهید باکری در وصیت نامۀ خود می نویسد:
\"خدیا! چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. چقدر لذت بخش است، انسان آماده باشد، برای دیدار رَبّش! امّا چه کنم که تهیدستم!
خدایا! تو قبولم کن. دوست دارم وقتی شهید می شوم، جسدم پیدا نشود تا یک وجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم. خدایا! مرا پا کیزه بپذیر.\"
در روزهای آخر اسفند ماه 1363، عملیات بدر آغاز می شود. مهدی به همراه نیروهایش، ضربات مهلکی به ارتش عراق وارد می کنند.