یه بار یکی از همکلاسی هام تو حیاط دانشگاه روبرو ما نشسته بود.
بعد پاشد رفت گوشیشو جاگذاشت
منم برداشتم از اونجا دور شدم
بعد هی این میگشت پیداش نمیکرد
پشت سرهم با گوشی دوستش زنگ میزد که پیداش کنه من رد میکردم تماسشو
این بنده خدا از دلهره همینطور میمرد!
دیدم زیاد زنگ میزنه یبار گوشیو برداشتم صدامو عوض کردم گفتم چیه انقد زنگ میزنی؟
میخواستی جا نذاری
حالا دیگه مال منه!
آقا از اون خواهش از من خشانت!
ینی همینطور میخندیدیم با دوستما!
بعد که یکم حالش دگرگون شد بردم بهش پس دادم
فقط اندکی کتک خوردیم!
علاقه مندی ها (Bookmarks)