دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 82 از 297 نخستنخست ... 32727374757677787980818283848586878889909192132182 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 811 تا 820 , از مجموع 2961

موضوع: دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

  1. #811
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24668
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نمیدونم چرا فکر ِ اینو نمیکنن که زانو درد دارم! فشارم پایینه! جونی برام نمونده و اگه بیفتم چقدر برام سخته بلند شدن !!!

    تازه بعداز افتادن ِقبلی، بزور دست رو زانو هام گذاشتم و جون دادم تا بلند شم!! هنوز "هاآآآآآآآآآآخ " گفتنم برا اون همه دردی که کشیده بودم تا پاشم تموم نشده بود ،هنو کمر راست نکرده بودم... که یکی دیگه زد زیر پامو خالی کرد!

    باز افتادمو حتی میترسم به بلند شدن فکر کنم!! چه فایده داره اینهمه درد بکشی بلند شی! دوباره یکی اشتباهاً!!! پاش بهت گیر کنه بیفتی!! و اون منظوری نداشته باشه...!!!

    اصلا بلند شدن رو میخوام چیکار؟؟! یه نماز و هم صحبتی با خدا ارزش ایستادن داره ...که خدا نـِشستشم قبول داره...........

    خدا!؟ خود شما گفتی وقتی خسته ای بشین!! اینروزا خیلی خسته ام... ببخشم اگه بلند نمیشم..........

    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من

  2. 10 کاربر از پست مفید سونای سپاس کرده اند .


  3. #812
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    امروز و دیروز بد ترین یا شایدم متفاوت ترین روز در دوران تحصلیم بود!
    بعد از بازگشت از اردو یه راست رفتیم سر کلاس!اونم شیمیمعلمه خیلی حرف میزنه!
    ساعت 2 شد که اکثریت راشو گرفتن و رفتن خونه!اما....
    ما تجربیا باید میموندیم!
    خسته و کوفته،کی حال داشت از ساعت 2:30 تا ساعت 5:30 بشینه سر کلاس زیست شناسی اونم با یه استاد!
    تا حالا سابقه نداشته شبم بمونم مدرسه
    اول اینکه اقای ....تا اومد سر کلاس حالمونو گرفت!
    حتی یه ذره لبخنیدیم که داشتیم خشک شد!
    تا اومد سر کلاس بهمون گفت:ببـــــــــــــــــــ ـــندین اون لبخنـــــــــــــــــدای مسخرتونو(خود درگیری داره)کلاس بی روح و کسل کننده
    داشتم جون میدادم!فقط دعا میکردم برم خونه و راحت شم از این کلاس!
    چشام سنگین بود و نمیفهمیدم چی دارم جواب میدم (همه غلط)و این باعث میشد که یه دفعه اقای .... زوم کنه روم و چش غره بره(تو جمع)
    عملا ترجیح دادم که دیگه لال شم تا از کلاس ننداختتم بیرون
    ساعتای 7:45 بود که اومدم خونه و کف زمین ولو شدم،کج میرفتم!تو دیوار و...!
    این چه کاری بود!نصف عمرم تو مدرسه!خب شبم میخوابیدم اونجا دیگه تا صبح فردام یه راست تو مدرسه باشم!ولی مدرسمون شوفاژارو روشن نکرده قندیل میبستم!
    شبم گذرونیم....
    صبح دوباره شروع شد!مدرسه و درسو ...!
    سر کلاس اقای راحمی...
    من که جزوه ی اقای راحمی رو نخونده بودم و بقیم (اکثریت)چون دیشب کلاس داشتیم،وقت نکردن بخونن!
    اقای راحمیم وارد کلاس شد و گفت کیف بذارین وسط ....امتحااااااااااااااااااا ااااااان
    هیچی بلد نبودم هیچی...برگمو قهوه ای دادم!همشم تستی بود!ولی باید با راه حل میرفتم(اونم مبحث ارایش الکترونی و اوربیتال ها)استادم فقط به فقط بخاطر ما اومدن(اقوامشون فوت شده بود)
    سر جلسه بیکاااااااااااااااااااااا ااااار بودم!حرص میخوردم و فقط میخواستم همرو خفه کنم!کاری نداشتم،شعر(چرت و پرت) میگفتم فقط:
    اینم قسمتی از شعر(چرت و پرت) من...سر کلاس خوندم(در غیاب اقای راحمیاااا)همه تشویق کردن
    با اینکه من سر این امتحان درسی نخواندم
    جواب ها هم همینجوری پراندم
    اقای راحمی رحمی به ما کن
    کلاس درس و شیمیو رها کن
    بابا ول کن،
    تو ای اموزگار علم و دانش
    بریز تو حلق ما هر دم تو دانش
    بابا ول کن،
    تو هر دم پا گذاری در کلاست
    میگویی OooooK ،فردا خلاصَت(به طور خلاصه)
    میگیرم از شما ها یک کوئیزَت(کوئیز)
    بابا ول کن،
    ماییم ما بچه های تجربی ایم
    شاگردای زرنگ مدرسه ایم
    همه گویند نام مارو نخــــــــــــــــــبَه
    پزشکای ظریف و گردو قلبمــــــــــــَــــه
    بابا ول کن

    حلیدم و خریدم و ..بس است
    و حالا نوبت بخور وبخواب است
    و در اخر:
    کنار برگه ام نامت نوشتم
    ز خوشحالی گوشه اش اشکی نهادم
    بازم تکرار خواهم کرد همچو یک گل
    اقای راحمی رحمی به من کن،
    کلاس درسو شیمی رو رهاکن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    امین یا رب العالمین
    هــــــــــــــــــــــــ ی لوله گـــــــــــــــــــاز
    ویرایش توسط solinaz : 31st October 2013 در ساعت 10:13 PM



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  4. 7 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


  5. #813
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    نوشته ها
    1,185
    ارسال تشکر
    1,675
    دریافت تشکر: 6,529
    قدرت امتیاز دهی
    24597
    Array
    "مهدی"'s: جدید17

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    روز خوبی بود؛ قدم زدن تو ولیعصر و سینما و اخرش هم خستگی!
    تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای

  6. 3 کاربر از پست مفید "مهدی" سپاس کرده اند .


  7. #814
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    دوم ریاضی
    نوشته ها
    156
    ارسال تشکر
    1,141
    دریافت تشکر: 762
    قدرت امتیاز دهی
    6689
    Array
    fatima2012's: جدید21

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    تا همین چند لحظه پیش داشتم درس میخوندم خیلیییییییییییییییییییییی ییییییی خسته شدم و الان دارم کوووووووووووور میشم
    فردا هم آزمون دارم یه دلشوره هم دارم که فک میکنم این آزمونو خراب میکنم
    دعا کنین که ازمونمو خوب بدم
    شب همگی خوش
    9/8/92
    برگ وقتی از درخت افتاد که فکر کرد طلاست

  8. 3 کاربر از پست مفید fatima2012 سپاس کرده اند .


  9. #815
    یار قدیمی
    نوشته ها
    5,480
    ارسال تشکر
    7,998
    دریافت تشکر: 20,776
    قدرت امتیاز دهی
    79813
    Array
    Sa.n's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    در کل روز بدی نبود
    ویرایش توسط Sa.n : 2nd November 2013 در ساعت 07:44 PM
    " برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "

  10. 2 کاربر از پست مفید Sa.n سپاس کرده اند .


  11. #816
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    خــــــعـــــلی روز بدی بود!هزاربار مردمو زنده شدم
    امروز 4 تا امتحان(شیمی و ریاضی و جغرافی و ادبیات)
    گیج شده بودم!زنگ تفریح نمیدونستم کدوم کتابو دستم بگیرم
    زنگ اول ادبیاتو خراب کردممیدونستم امــــــــــــــروز روز من نیست!
    اخه من اعتقاد دارم وقتی زنگ اول به ادم بد بگذره زنگ های بعدی فاتـــــحش خونده هست!!!!!!!!!!!!
    منم که ادبیاتو خراب کردم با خودم گفتم امتحان های زنگ های بعدی هم خراب میکنم...
    خراب کردم ولی نه به اندازه ی ادبیات!!!!!ادبیات از همه افتضاح تر!!!!!!!!!!!!!!!!بقیه ی امتحان خوب بود ولی اونوطور که میخواستم نشد!!!
    اخه معلم ادبیات ور میداره از کاربرگ امتحان میگیره!اونوقت سوالای کاروتمرینو هیچ کدومشو تو کلاس حل نکریدم!!!!چه جوری امتحان بدیم وقتی کلی اشکال داریم؟!
    بدتر از هــــــــــــــــــمه امروز از اون روزای بود که حســـــــــــــــابی خوابم میامد!!!!!!!!!
    خدایا! این هفته رو بگذرون هرچه زودتر!!!!!!!!!!!!!!!از هفته ی دیگم ازمونای مرآت شروع میشه!
    خدایا!هفته دیگم بگذرون،دیگه هیــــــــــچی نمیخوام!
    ویرایش توسط solinaz : 3rd November 2013 در ساعت 03:07 PM



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  12. کاربرانی که از پست مفید solinaz سپاس کرده اند.


  13. #817
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    1,528
    ارسال تشکر
    11,753
    دریافت تشکر: 9,183
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    setayesh shb's: خوشحال3

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط solinaz نمایش پست ها
    امروز و دیروز بد ترین یا شایدم متفاوت ترین روز در دوران تحصلیم بود!
    بعد از بازگشت از اردو یه راست رفتیم سر کلاس!اونم شیمیمعلمه خیلی حرف میزنه!
    ساعت 2 شد که اکثریت راشو گرفتن و رفتن خونه!اما....
    ما تجربیا باید میموندیم!
    خسته و کوفته،کی حال داشت از ساعت 2:30 تا ساعت 5:30 بشینه سر کلاس زیست شناسی اونم با یه استاد!
    تا حالا سابقه نداشته شبم بمونم مدرسه
    اول اینکه اقای ....تا اومد سر کلاس حالمونو گرفت!
    حتی یه ذره لبخنیدیم که داشتیم خشک شد!
    تا اومد سر کلاس بهمون گفت:ببـــــــــــــــــــ ـــندین اون لبخنـــــــــــــــــدای مسخرتونو(خود درگیری داره)کلاس بی روح و کسل کننده
    داشتم جون میدادم!فقط دعا میکردم برم خونه و راحت شم از این کلاس!
    چشام سنگین بود و نمیفهمیدم چی دارم جواب میدم (همه غلط)و این باعث میشد که یه دفعه اقای .... زوم کنه روم و چش غره بره(تو جمع)
    عملا ترجیح دادم که دیگه لال شم تا از کلاس ننداختتم بیرون
    ساعتای 7:45 بود که اومدم خونه و کف زمین ولو شدم،کج میرفتم!تو دیوار و...!
    این چه کاری بود!نصف عمرم تو مدرسه!خب شبم میخوابیدم اونجا دیگه تا صبح فردام یه راست تو مدرسه باشم!ولی مدرسمون شوفاژارو روشن نکرده قندیل میبستم!
    شبم گذرونیم....
    صبح دوباره شروع شد!مدرسه و درسو ...!
    سر کلاس اقای راحمی...
    من که جزوه ی اقای راحمی رو نخونده بودم و بقیم (اکثریت)چون دیشب کلاس داشتیم،وقت نکردن بخونن!
    اقای راحمیم وارد کلاس شد و گفت کیف بذارین وسط ....امتحااااااااااااااااااا ااااااان
    هیچی بلد نبودم هیچی...برگمو قهوه ای دادم!همشم تستی بود!ولی باید با راه حل میرفتم(اونم مبحث ارایش الکترونی و اوربیتال ها)استادم فقط به فقط بخاطر ما اومدن(اقوامشون فوت شده بود)
    سر جلسه بیکاااااااااااااااااااااا ااااار بودم!حرص میخوردم و فقط میخواستم همرو خفه کنم!کاری نداشتم،شعر(چرت و پرت) میگفتم فقط:
    اینم قسمتی از شعر(چرت و پرت) من...سر کلاس خوندم(در غیاب اقای راحمیاااا)همه تشویق کردن
    با اینکه من سر این امتحان درسی نخواندم
    جواب ها هم همینجوری پراندم
    اقای راحمی رحمی به ما کن
    کلاس درس و شیمیو رها کن
    بابا ول کن،
    تو ای اموزگار علم و دانش
    بریز تو حلق ما هر دم تو دانش
    بابا ول کن،
    تو هر دم پا گذاری در کلاست
    میگویی OooooK ،فردا خلاصَت(به طور خلاصه)
    میگیرم از شما ها یک کوئیزَت(کوئیز)
    بابا ول کن،
    ماییم ما بچه های تجربی ایم
    شاگردای زرنگ مدرسه ایم
    همه گویند نام مارو نخــــــــــــــــــبَه
    پزشکای ظریف و گردو قلبمــــــــــــَــــه
    بابا ول کن

    حلیدم و خریدم و ..بس است
    و حالا نوبت بخور وبخواب است
    و در اخر:
    کنار برگه ام نامت نوشتم
    ز خوشحالی گوشه اش اشکی نهادم
    بازم تکرار خواهم کرد همچو یک گل
    اقای راحمی رحمی به من کن،
    کلاس درسو شیمی رو رهاکن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    امین یا رب العالمین
    هــــــــــــــــــــــــ ی لوله گـــــــــــــــــــاز
    اینا دیگه واسه من خاطره شده من هر روزم با این حال میگذره تازه مدیرمون گفته شبا بمونید با هم بخونیدآخه یعنی که چیمن که نمیمونمالبته توان نه گفتن ندارم
    به قول خودمهــــــــــــــــــــــــ ی لوله گـــــــــــــــــــازتا تو باشی اصطلاح منو نپیچونی
    امروز روز خیلی بد بود آزمونی رو که یه هفتس دارم براش میخونم خیلیییییییییییییییییی بد دادم اونم بهخاطر این بود که حالم خیلی بده
    از یه طرف گوشی ندارم
    از یه طرف ممکنه تا تاسوعا سایت نیام
    بدنمم خیلی درد میکنه
    خدا شانس بده حالم خوب شه

    - - - به روز رسانی شده - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط solinaz نمایش پست ها
    امروز و دیروز بد ترین یا شایدم متفاوت ترین روز در دوران تحصلیم بود!
    بعد از بازگشت از اردو یه راست رفتیم سر کلاس!اونم شیمیمعلمه خیلی حرف میزنه!
    ساعت 2 شد که اکثریت راشو گرفتن و رفتن خونه!اما....
    ما تجربیا باید میموندیم!
    خسته و کوفته،کی حال داشت از ساعت 2:30 تا ساعت 5:30 بشینه سر کلاس زیست شناسی اونم با یه استاد!
    تا حالا سابقه نداشته شبم بمونم مدرسه
    اول اینکه اقای ....تا اومد سر کلاس حالمونو گرفت!
    حتی یه ذره لبخنیدیم که داشتیم خشک شد!
    تا اومد سر کلاس بهمون گفت:ببـــــــــــــــــــ ـــندین اون لبخنـــــــــــــــــدای مسخرتونو(خود درگیری داره)کلاس بی روح و کسل کننده
    داشتم جون میدادم!فقط دعا میکردم برم خونه و راحت شم از این کلاس!
    چشام سنگین بود و نمیفهمیدم چی دارم جواب میدم (همه غلط)و این باعث میشد که یه دفعه اقای .... زوم کنه روم و چش غره بره(تو جمع)
    عملا ترجیح دادم که دیگه لال شم تا از کلاس ننداختتم بیرون
    ساعتای 7:45 بود که اومدم خونه و کف زمین ولو شدم،کج میرفتم!تو دیوار و...!
    این چه کاری بود!نصف عمرم تو مدرسه!خب شبم میخوابیدم اونجا دیگه تا صبح فردام یه راست تو مدرسه باشم!ولی مدرسمون شوفاژارو روشن نکرده قندیل میبستم!
    شبم گذرونیم....
    صبح دوباره شروع شد!مدرسه و درسو ...!
    سر کلاس اقای راحمی...
    من که جزوه ی اقای راحمی رو نخونده بودم و بقیم (اکثریت)چون دیشب کلاس داشتیم،وقت نکردن بخونن!
    اقای راحمیم وارد کلاس شد و گفت کیف بذارین وسط ....امتحااااااااااااااااااا ااااااان
    هیچی بلد نبودم هیچی...برگمو قهوه ای دادم!همشم تستی بود!ولی باید با راه حل میرفتم(اونم مبحث ارایش الکترونی و اوربیتال ها)استادم فقط به فقط بخاطر ما اومدن(اقوامشون فوت شده بود)
    سر جلسه بیکاااااااااااااااااااااا ااااار بودم!حرص میخوردم و فقط میخواستم همرو خفه کنم!کاری نداشتم،شعر(چرت و پرت) میگفتم فقط:
    اینم قسمتی از شعر(چرت و پرت) من...سر کلاس خوندم(در غیاب اقای راحمیاااا)همه تشویق کردن
    با اینکه من سر این امتحان درسی نخواندم
    جواب ها هم همینجوری پراندم
    اقای راحمی رحمی به ما کن
    کلاس درس و شیمیو رها کن
    بابا ول کن،
    تو ای اموزگار علم و دانش
    بریز تو حلق ما هر دم تو دانش
    بابا ول کن،
    تو هر دم پا گذاری در کلاست
    میگویی OooooK ،فردا خلاصَت(به طور خلاصه)
    میگیرم از شما ها یک کوئیزَت(کوئیز)
    بابا ول کن،
    ماییم ما بچه های تجربی ایم
    شاگردای زرنگ مدرسه ایم
    همه گویند نام مارو نخــــــــــــــــــبَه
    پزشکای ظریف و گردو قلبمــــــــــــَــــه
    بابا ول کن

    حلیدم و خریدم و ..بس است
    و حالا نوبت بخور وبخواب است
    و در اخر:
    کنار برگه ام نامت نوشتم
    ز خوشحالی گوشه اش اشکی نهادم
    بازم تکرار خواهم کرد همچو یک گل
    اقای راحمی رحمی به من کن،
    کلاس درسو شیمی رو رهاکن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    امین یا رب العالمین
    هــــــــــــــــــــــــ ی لوله گـــــــــــــــــــاز
    اینا دیگه واسه من خاطره شده من هر روزم با این حال میگذره تازه مدیرمون گفته شبا بمونید با هم بخونیدآخه یعنی که چیمن که نمیمونمالبته توان نه گفتن ندارم
    به قول خودمهــــــــــــــــــــــــ ی لوله گـــــــــــــــــــازتا تو باشی اصطلاح منو نپیچونی
    امروز روز خیلی بد بود آزمونی رو که یه هفتس دارم براش میخونم خیلیییییییییییییییییی بد دادم اونم بهخاطر این بود که حالم خیلی بده
    از یه طرف گوشی ندارم
    از یه طرف ممکنه تا تاسوعا سایت نیام
    بدنمم خیلی درد میکنه
    خدا شانس بده حالم خوب شه

  14. 2 کاربر از پست مفید setayesh shb سپاس کرده اند .


  15. #818
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مامایی
    نوشته ها
    3,947
    ارسال تشکر
    36,060
    دریافت تشکر: 18,520
    قدرت امتیاز دهی
    28276
    Array
    yas-90's: خواهش

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    داره بارون میاد.....و من از صدای قطره های بارون روی شیشه حس خیلی خوبی دارم....خدایا شکرت
    طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند

  16. 5 کاربر از پست مفید yas-90 سپاس کرده اند .


  17. #819
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    هوشبری
    نوشته ها
    581
    ارسال تشکر
    1,293
    دریافت تشکر: 3,817
    قدرت امتیاز دهی
    8222
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)



    : (



  18. کاربرانی که از پست مفید kamel.gholami سپاس کرده اند.


  19. #820
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    [QUOTE=setayesh7777;548142]اینا دیگه واسه من خاطره شده من هر روزم با این حال میگذره تازه مدیرمون گفته شبا بمونید با هم بخونیدآخه یعنی که چیمن که نمیمونمالبته توان نه گفتن ندارم
    به قول خودمهــــــــــــــــــــــــ ی لوله گـــــــــــــــــــازتا تو باشی اصطلاح منو نپیچونی
    امروز روز خیلی بد بود آزمونی رو که یه هفتس دارم براش میخونم خیلیییییییییییییییییی بد دادم اونم بهخاطر این بود که حالم خیلی بده
    از یه طرف گوشی ندارم
    از یه طرف ممکنه تا تاسوعا سایت نیام
    بدنمم خیلی درد میکنه
    خدا شانس بده حالم خوب شه









    بی تربیت،بی حیا!!!!!!!!!!
    اصطلاح تو هست مگه؟!
    به قول معلم عربیتون:هــــــــــــــــ �� �ـی لوله گاز
    دیگه نبینم اصطلاح معلم عربیتونو بپیچونیــــــــــــــــــ ا!(فکرکنم معلمتم پیچونده!)در غیاب ایشون من موظفم ....(؟)(از ایشون دفاع کنم)چی گفتم؟!هرهرهر
    یه چیز خیلی باحال!؟!
    اینکه من 3 سال دیه میخوام دانشجو شم
    دیشب داشتم با بابام میحرفیدم،میگه:اگـــــــــ �ـــــــــر دختــــــــــــــــــر خوبـــــــــــــــــی بـــــــــــــــــاشی،دان شگاهم که رفتی واست سرویس میگیرم!(بچه 4 ساله!)
    رو حرفای بابای من اصلا نمیشه حساب باز کرد!یه دقیقه میگه افرین سلی ناز چه دختر خوبی شدی!(تازه میگه: میگم سر صف تشویقت کنن)دودقیقه بعد میگه:سلی ناز خیلی بی تربیت شدی...اااااا...!
    عاقا من میترسم!خدایا یعنی من تا 3 سال دیگه تغییر میکنم؟!
    من طاقت مسیرای دور دورو ندارم...(اگر خارج از تهران قبول شم)من اصلا راه مدرسه به خونه،خونه به مدرسه رو بلدم فقط!
    تازه اونم اینقدر با سرویس رفتم یاد گرفتم
    ویرایش توسط solinaz : 5th November 2013 در ساعت 02:47 PM



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  20. 5 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


صفحه 82 از 297 نخستنخست ... 32727374757677787980818283848586878889909192132182 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 29th November 2014, 09:41 PM
  2. خبر: برنامه‌هاي حمايت از دانش‌آموزان نخبه اجرا مي‌شود
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار عمومی نخبگان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th January 2013, 11:24 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th November 2011, 08:42 AM
  4. مقاله: راهبردهاي آموزشي اشاعة مديريت دانش
    توسط MR_Jentelman در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd February 2010, 10:16 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th January 2010, 07:28 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •