پنجره اتاق من توری داره
هر شب پشت پنجره . دوتا مارمولک میان . یکیش کرمه یکیش صورتی
اینقد عشقولانه کنار هم وایمیستن
پنجره اتاق من توری داره
هر شب پشت پنجره . دوتا مارمولک میان . یکیش کرمه یکیش صورتی
اینقد عشقولانه کنار هم وایمیستن
کشتین منو با این همه خاطرات مارمولکی
والا مارمولکم موجود زنده ست و هیچ خطر جانی هم واسه هیچکس نداره..سونایی ممنونم از این همه اطلاعات خیلی خوب بود
من نمیدونم این تیمسارمون چطوری این جنایاتو در حق موش و مارمولک کرده!!!!
بخدا اگر جیغ و داد و بیداد این آبجیا نبود من مسالمت آمیز در کنار همه ی مخلوقات خدا زندگی میکردم..
امان از دست اینا
بذارید یه داستان بگم از این عروس خانوم ما!
یه روز تو خونه نشسته بودم البته قبل از دوران دانشگاه .. پشت کنکور لم داده بودم کهههه....
صدای زنگ تلفن بلند شد!
با خودم گفتم کیه اول صبح؟!!!
بر خلاف میل باطنی دل از زمین کندم و گوشی رو برداشتم!
گفتم : الو بفرمایید!
دیدم یه صدایی با ترس و لرز میگه : مریمممم!
میگم: اااا ، ندا توییی؟؟؟
میگه : آره بلند شو بیا خونه ی ما!
میگم: چته؟ چیزی شده؟
میگه واااااااای مریم ماارمولکککککککککک!!! وااایی داره نگاه میکنه!!! واییی الان دمشو تکون داد!!! واااااایییی داره میاد طرفم .. جیییغ داد و بیداد !!!
من که ترکیده بودم از خنده و دستم رو دلم بود میگم: بابا کاری باهات نداره کهههه!!!
میگه: میخندیییی!!! میدونی الان من تو چه وضعیمممم!!
میگم: چه وضعی؟
میگه: از صب که دیدمش دو تا بالشت گذاشتم زیر پام و واسادم رو بالشتا
منو میگین منفجر شده بودم از خندهههه
اما میدونستم چه عروس ترسویی داریم و نمیخواستم دل نازکشو بشکنم
گفتم : چجوری تلفن و برداشتی؟
گفت: با هزااااااااااار تا زحمت و ترس و لرز هی بالشتا دستم بوده و تا تکون میخورده میپریدم روش
من دیگه داشتم میمردم از خنده و دلم درد گرفته بود چون آروم و بی صدا میخندیدممم
با حالت مظلومانه ای گفت : میاییییی؟؟!!
نیای داداشت بی غذا میمونه هااااا.. من تا ظهر که بیاد از جام جُم نمیخورم
گفتم: گوشی رو بذار اومدم
خونه داداش تو شهرک بود و من باید نیم ساعت با ماشین طی میکردم که برسم اما گفتم شکم داداشو چیکار کنم؟
خلاصه رفتم خونه شونو زنگ زدم!حالا عروس خانوم با چه ترسی اومد و چقدر پشت در موندم بماند
تا درو باز کرد پرید داخل و رو همون بالشتا واستادو گفت: اوناش اونجاست! مریم جووووووووونِ خودت بکشش
من نمیدونستم بخندم یا مارمولکو دنبال کنم!!
خلاصه با هزارتا دنگ و فنگ و جیغ و فرار خانوم من فاتحانه تو جنگ پیروز شدم و مارمولک بیچاره دار فانی رو وداع گفت!"با عرض پوزش از خدمت سونایی جونم"
والا من خودمم بخوام نمیذارند دستم به خون موجودات نحیف و ظریفی چون مارمولک آلوده نشه
اینم از ماجرای عروس خانوم ما!
عزیزم این که خوجل بود... همیشه میگن ترس از عدم شناخته...
اگه چند دقیقه بهش نگاه کنی و بگی اونم حق زندگی داره و مث عروسکات نارش کنی ( البته کلامی ) مشکلت باهاش حل میشه
البته یکم ترس رو حق داری.... ولی دیگه نه این حد که از ترس بفکر کشتنش بیفتی خدای نکرده حدای نکرده....
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)