تا مرد سخن نگفته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد
تا مرد سخن نگفته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد
ویرایش توسط Sa.n : 5th July 2013 در ساعت 04:20 PM
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
دل من از هوس بوي تو اي مونس جان
خاك راهي ست كه در دست نسيم افتادست
تشنه لب کشته شود در لب شط بر چه گناه / آن که سیراب کند در لب کوثر تشنه ؟
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
همچو گرد اين تن خاكي نتواند برخواست
از سر كوي تو زان رو كه عظيم افتادست
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه ي احزان شود روزي گلستان غم مخور
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست / وان در طلب طعمه پر و بال بیاراست
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا گنج خرابات مقام است
ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند /در سر کار خرابات کنند ایمان را
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
اين پيك نامور كه رسيد از ديار دوست
آورد حرز جان ز مشكبار دوست
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)