دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: آیات قرآن و نظرات علما درباره نظریه تکامل داروین

  1. #1
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    کلام,فقه,اصول,
    نوشته ها
    4,108
    ارسال تشکر
    27,914
    دریافت تشکر: 19,740
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    kamanabroo's: جدید150

    پیش فرض آیات قرآن و نظرات علما درباره نظریه تکامل داروین

    چرا نظريه تكامل به لحاظ ديني چنان مشكل ساز بوده است؟

    باور به تكامل چنان كه هست ضرورتاً براي افراد ديني مشكل ساز نيست. آگاهي به اينكه اشياء طي گذر زمان تغييرات انباشتي دارند و اينكه حيات به نحوي تطور مي يابد از دوران كهن وجود داشته است. سنت اگوستين گفته است كه موجودات روي زمين مي توانند به صورت تدريجي از بذرهاي اصلي كه توسط خالق در ابتدا كشت شده اند ظهور يابند.

    اما روايت چارلز داروين از تكامل بسيار تكان دهنده بوده است. علت چيست؟(1) زيرا داروين روايتي كاملاً جديد از خلقت ارائه مي دهد. روايتي كه به ظاهر با روايات انجيلي در تعارض است؛ (2) به نظر مي رسد اگر نگوييم انتخاب طبيعي داروين نقش خدا را در خلق اشكال متنوع حيات حذف مي كند لااقل آن را كاهش مي دهد؛ (3) نظريه داروين در باب ظهور انسان از اشكال پايين تر حيات ظاهراً باورهاي كهن به منحصر به فرد بودن آدمي و تمايز اخلاقي را زير سؤال مي برد؛ (4) به نظر مي رسد تاكيد او بر نقش بارز شانس در تكامل تخريب كننده مفهوم مشيت الهي است؛ (5) به نظر مي رسد تكامل دارويني جهان را از هدف تهي كرده و زندگي آدمي را از هر اهميت ماندگار خالي مي كند؛ (6) و حداقل براي بسياري از مسيحيان روايت داروين از منشاء انسان با مفهوم گناه اوليه و هبوط ظاهراً در تعارض بوده و نياز به يك ناجي را مرتفع مي دارد.

    قابل انكار نيست كه تكامل براي دسته بزرگي از مسيحيان امريكايي تمامي موارد فوق را معني مي دهد. طي يك و نيم قرن گذشته براي بسياري از افراد تكامل دارويني مويد شرارتهاي زيادي بوده است. گاهي صداهايي از جانب متدنيني به گوش مي رسد كه مدعي اند تكامل منشاء نسبي گرايي اخلاقي، نازيسم، كمونيسم، فروپاشي زندگي خانوادگي ، افزايش بي بندوباريهاي جنسي ، ايدز و بسياري از بيماريهاي ديگر بوده است. واضح است كه براي بسياري از مردم پيامدهاي كار داروين نابود كننده است.

    چنان كه آندرو ديكسون وايت مي گويد: ورود نظرات داروين به جهان غرب مانند سيخي بود كه به لانه مورچه زده شد. جهان ديني و فكري قرن نوزدهم آماده ورود داروين نبود و بنابراين به تقلا افتاد. در كمال بي طرفي معتقدم كه حتي در حال حاضر و در آغاز هزاره جديد، ما هنوز آشكارا از شوكي كه داروين بر بسياري از باورهاي سنتي وارد كرده است گيج مانده ايم. ما هنوز در صدد يافتن راههايي براي طفره رفتن يا كنار آمدن با تصوير مشكل ساز او از حيات هستيم. اما همچنين ممكن است كه قبول انقلاب دارويني به طور قابل توجهي فهم ما از خدا را عميق تر و گسترده تر سازد.



    نظريه داروين به طور خلاصه چه مي گويد؟

    نظريه داروين بسيار ساده است. اين نظريه واجد دو وجه اساسي است، اول اين كه تمامي اشكال حيات از راه تغييرات تدريجي و طي زماني طولاني از نيايي مشترك نشاُت گرفته اند؛ و دوم آن كه تبيين اين تغييرات تدريجي كه شامل ظهور گونه هاي جديد نيز هست با انتخاب طبيعي است. انتخاب طبيعي به اين معناست كه موجودات زنده اي كه بيشترين سازگاري را با محيط زيست شان دارند توسط محيط براي بقا و توليد مثل انتخاب خواهند شد در حالي كه موجودات زنده سازگاري نايافته ( و بنابراين به لحاظ توليد مثلي ناموفق) از بين خواهند رفت. داروين در ابتدا نظريه خود را تبارزدائي توام با تغيير ناميد اما بعد اصطلاح تكامل را پذيرفت. قبل از اين كه داروين بتواند تكامل را نظريه اي علمي قلمداد كند مجبور بود سازوكاري را براي تبيين چگونگي ظهور گونه هاي جديد كه طي يك دوره زماني پديد مي آيند ارائه دهد. در 1838( بيش از بيست سال قبل از انتشار كتاب منشاء انواع ) در حالي كه داروين مشغول خواندن رساله در باب اصل جمعيت نوشته توماس مالتوس بود به ناگاه پاسخ سؤال خود را يافت. مالتوس اشاره كرده بود كه رشد جمعيت آدمي همواره به وسيله ميزان غذاي در دسترس محدود مي شود، بنابراين همواره تنازعي در ميان انبوه زادگان بر سر ميزان محدود منابع غذايي وجود خواهد داشت. در چنين رقابتي طبيعت با بيرحمي افراد قوي را انتخاب و افراد ضعيف را حذف خواهد كرد. داروين پس از خواندن مالتوس به اين نتيجه رسيد كه در هر گونه اي از موجودات زنده تنازع براي بقاءتنوع هاي مساعد را ابقاء وتنوع هاي نامساعد (ناسازگار) را حذف خواهد كرد. براي مثال در جمعيتي از سهره ها افرادي كه بصورت تصادفي شكل نوك آنها به گونه اي است كه مي تواند نوعي خاص از دانه هاي در دسترس را بشكند شانس بيشتري براي بقا از ساير سهره هاي فاقد اين خصيصه دارند. بقا پيدا كردن اين دسته به وضوح شانس بهتري براي آنها، نسبت به ساير افراد، براي توليد مثل و انتقال نوك هاي سازگار يافته تر توسط وراثت به نسل بعد فراهم مي آورد. طي يك دوره طولاني تغييرات سازگاري كوچك انباشته شده و نه تنها تغييراتي در يك گونه خاص فراهم مي آورد بلكه منجر به ظهور گونه هاي مجزا نيز مي شود. امروزه تكامل گرايان تغييرات كوچك درون يك گونه را تكامل خرد و تغييرات بزرگتر كه منجر به ظهور گونه هاي جديد مي شود را تكامل كلان گويند. وقتي كه داروين به نظريه انتخاب طبيعي حدود سال 1838 رسيد، با كمال تعجب او بيست سال ديگر نيز صبر كردو نظريه خود را منتشر نساخت؛ تنها وقتي داروين فهميد كه تفسير مشابهي از تكامل توسط آلفرد راسل والاس در شرف چاپ است با عجله خلاصه اي از نظريه خود را آماده چاپ كرد. اين خلاصه به شكل كتاب وزين و مشهور” منشاء انواع” در آمد. شايد يكي از دلايلي كه داروين آنقدر در چاپ افكارش تاًمل كرده اين است كه او مي دانسته به عنوان يك دانشمند بايستي جانب احتياط را از دست ندهد. يك دانشمند قابل تا قبل از اين كه شواهد كافي براي افكار جديد و انقلابيش نيابد آن را در معرض عموم قرار نمي دهد و بي شك داروين نيز دانشمندي مراقب بود. اما دليل ديگري كه براي تاخير انتشار كتابش مي توان ارائه داد اين است كه او انساني متواضع و ملايم بود و مي دانست آراء او تاًثيرات ديني شديدي به جا خواهد گذاشت.



    آيا مي توان ميان داروين و انجيل سازگاري برقرار كرد؟

    هم شكاكان علمي و هم مومنان ديني غالباً در اين فرض مشترك اند كه بايستي يكي از اين دو روايت را انتخاب كنيم .فيلسوف تكاملي دانيل دنت مي نويسد حداقل از ديدگاه دانشگاهيان، علم پيروز شده و دين شكست خورده است؛ ايده داروين بساط كتاب آفرينش را بر چيده و آن را تبديل به اسطوره شناسي كرده است. از طرف ديگر بسياري از افراد مذهبي معتقدند كتاب آفرينش، داروين را رد كرده است. هر دو طرف فرض را بر آن گذاشته اند كه انجيل به طريقي اطلاعات علمي در اختيار ما قرار مي دهد اما نظريه داروين و مفهوم انجيلي خلقت الهي در واقع قابل مقايسه نيستند. يكي از آنها شديداً ديني و ديگري علمي است و تعارض معني داري ميان آنها نمي تواند وجود داشته باشد.

    با اين حال وقتي داستان خلقت جديد داروين ظاهر شد، حداقل براي بسياري از افراد به نظر مي رسيد كه جايگزيني براي روايتهاي انجيلي باشد و نه متممي براي آن. انگليس و آمريكا در روزگار داروين كاملاُ تبشيرگرا(evangelical) بودند. بيشتر مؤمنان آن دوره روايات انجيلي آفرينش را تحت اللفظي معنا مي كردند. فرض بر آن بود كه سن جهان حدوداً شش هزار سال است و تمامي گونه هاي زنده به صورت مجزاو به روشي مشخص و از ابتدا توسط خدا خلق شده اند.

    زمين شناسان از قبل زمان بيشتري را براي فسيلها در نظر گرفته بودند، اما متفكران ديني راههاي هوشمندانه اي را براي تلفيق ميان يافته هاي جديد و تفسير تحت اللفظي از انجيل يافته بودند.

    داروين روايت تكان دهنده جديدي از خلقت ارائه نمود. روايتي كه به نظر مي رسيد ممكن نباشد با روايات انجيلي تاريخي كه شديداً بر اذهان نسل هاي مختلف حك شده بود تطبيق يابد. حتي امروزه يكي از چالشهايي كه علم دارويني بر سر راه فهم ديني قرار داده اين است كه چگونه داستان خلقت توسط خدا و داستان تكامل بوسيله انتخاب طبيعي را با هم بپذيريم. افراد موسوم به” خلقت گرايان” معتقدند كه چنين توافقي غير ممكن است و بنابراين به سادگي داستان داروين را نادرست و حتي غير علمي پنداشته و آن را رد مي كنند. از طرف ديگر بسياري از تكامل گرايان انجيل را به عنوان افسانه اي كه با علم ناسازگار است كنار مي نهند. اما چگونه مي توان اين دعوا را فيصله داد؟

    سر راست ترين راه اين است كه بپذيريم انجيل كتاب علمي نيست و علم دارويني هم وحي نيست. اين توصيه را در اواسط قرن نوزدهم به صورت ضمني توسط پاپ لئوي سيزدهم در اطلاعيه اي خطاب به اسقف ها با عنوان مشيت الهي ارائه گرديد. پاپ ضمن پاسخ به اين سؤال كه چگونه بايد متون مقدس را تفسيركرد به پيروان خود توصيه مي كند در متون انجيل به دنبال اطلاعات علمي نباشند. اين دستور العمل ساده كه ما بايستي دائماً متوجه آن باشيم مي تواند مقدار زيادي از اضطرابها و سرگشتگي هاي غير ضروري را كنار نهد. نكته در اينجاست كه نبايستي در بدو امر هيچگاه داستان داروين را در رقابت با روايات خلقت از ديدگاه انجيل قرار دهيم.

    كاتوليك ها و ساير كليساهاي غير بنيادگرا به مقدار زيادي از ارتكاب اين اشتباه اجتناب مي كنند اما فرقه هاي اصلي بنيادگرا و پروتستانهاي تبشيريEvangelical Protestantism همچنان اين ديدگاه كه انجيل را به مثابه يك كتاب صحيح علمي بنگرند را حفظ كرده اند. نتيجه هم آن است كه اينان علم دارويني را ناسازگار با حقايق انجيلي مي يابند.

    آيا داستان انجيل از خلقت با داستان علمي تكامل در يك راستا نيستند؟

    برخي مفسرين خصوصاً آنان كه موسوم به خلقت گرايان روز- دوره هسنتد تلاش دارند نشان دهند كه ميان روايت كشيشي از روزها در كتاب آفرينش و فهم علمي جديد از دوره ها يا برهه ها در تاريخ تكاملي كيهان هم راستايي وجود دارد. در اين تفسير آنچه روايت كشيشي خلقت به عنوان يك روز در نظر مي گيرد( در شش روز خلقت) به معناي تحت اللفظي كلمه، يعني بيست و چهار ساعت نيست بلكه بايستي آن را به صورت استعاره اي و بعنوان كل يك” دوره” در متن تكامل طبيعي در نظر گرفت.

    تلاش ها براي فهم اين نوع هم راستايي ميان انجيل و علم را گاهي همسازگرايي مي نامند. كتابهاي زيادي به رويكرد همسازگرايي اختصاص يافته است و انتشار چنين كتاب هايي بيانگر اقبال عمومي به اين رويكرد است. همسازگرايان خواهان اجتناب از در رقابت قرار دادن غير ضروري انجيل با فهم علمي هستند. بنابراين آنها به دنبال راههايي هستند كه در آن راهها، روايات انجيلي خلقت طوري از مد افتاده و قديمي تلقي نشوند كه دليلي بر جدي گرفته نشدن آنها توسط علم معاصر باشد.

    در روايت جديدي از اين دست، جرالد شرودر، دانشمند،در كتاب خدا و انفجار بزرگ مي نويسد اگر از نظريه نسبيت انيشتين كمك بگيريم مفهوم انجيلي” روز” در كتاب آفرينش را مي توان به صورت تحت اللفظي در نظر گرفت. در چارچوبهاي لخت مجزا گذر زمان به شكلي متفاوت تجربه مي شود. آنچه از يك چارچوب مرجع به نظر بيليونها سال ميرسد ممكن است در چارچوب ديگر فقط 24 ساعت باشد. به اين ترتيب زمانهايي كه در انجيل ذكر شده اند آشكارا مي توانند در” توافق” با علم قرار گيرند. مشكل همساز گرايي اين است كه هنوز در بطن امر به نص گرايي انجيل معتقد است. ممكن است گاهي بتوان نوع ضعيف تري از نص گرايي نسبت به خلقت گرايان سفت و سخت را پذيرفت. اما همواره اين نياز باقي خواهد ماند كه نشان دهيم انجيل بايستي به نحوي معيارهاي علم رايج را برآورده سازد تا بتواند محتواي خود را به نحو مناسبي باز نمايي كند. در نتيجه همساز گرايي انجيل را تبديل به منبعي مبهم و مربوط به دوران پيش مدرن از اطلاعات علمي مي سازد.

    همساز گرايي ممكن است اين امكان را فراهم آورد تا برخي از متدينان تحصيلكرده علمي بتوانند به قرائتي نص گرايانه از متون مقدس متمسك شوند. اما اين نوع خلقت گرايي نخواهد توانست به لايه هاي عميق تر معاني صوري متون ديني راه يابد؛ سطحي از عمق كه اگر تكامل و الهيات را به روشي كارآمدتر و جالب تر پيوند دهيم به آن خواهيم رسيد.



    داروينيسم دقيقاً چه چالشهايي براي ايده خدا فراهم مي كند؟

    دو چالش وجود دارد: يكي مرتبط با علم و قدرت خداوند است و ديگري مربوط به محبت، عدالت و رحمانيت او.

    اول اين كه داروين مي گفت تفاوتهاي نسبي در سازگاري موجودات زنده با محيط زيستشان تصادفي است، به اين معني كه به وسيله هيچ حكمت هدايت كننده اي جهت دار نشده است. برخي موجودات زنده به صرف تصادف تناسب بيشتري براي توليد مثل دارند. اين تصادفي بودن تنوع ها اين شائبه را ايجاد مي كند كه ما در جهاني سر درستي كه فاقد طراحي يا حاكميت حكيمانه است زندگي مي كنيم. بنابراين سؤالاتي بر سر راه اعتقاد ديني ما به مشيت الهي ايجاد خواهد شد.

    دوم اينكه به نظر مي رسد باورهاي داروين مفهوم محبت، عدالت و رحمانيت خدا را به چالش مي كشد. تنازع ميان موجودات قوي و ضعيف براي بقاء و يا ميان مناسب و نامناسب با آنچه ما از رحمانيت و انصاف در نظر داريم جور در نمي آيد. قانون انتخاب طبيعي چنان كور و عاري از عواطف به نظر مي رسد كه الهيات بعد از داروين بايستي نشان دهد كه چگونه اين قانون با مفاهيم عشق و عدالت الهي سازگار مي شود.بنابراين تكامل هم براي مشيت و هم براي نيك سرشتي خدا ابهاماتي بوجود مي آورد. هر چند كه تكاملگرايان مستقيماً بصورت اثباتي نمي توانندوجود خدا را انكار كنند اما بسياري خواهند گفت كه بيرحمي موجود در تكامل با جهاني فاقد خدا بهتر منطبق است تا با جهاني كه ريشه در قدرت و محبت خدا داشته باشد. ريچارد داكينز پس از ذكر اينكه به چه ميزان اشكال مختلف حيات نسبت به هم سوء نيت دارند به اين نتيجه مي رسد كه : جهاني كه مي بينيم دقيقاًواجد ويژگيهايي است كه مي توان آن را در عمق فاقد طراحي ، هدف، بدي يا خوبي دانست، چيزي جز بي تفاوتي هاي كور و بي رحمانه وجود ندارد.

    البته قابل ذكر است كه الهيات همواره با اين سؤال در گير بوده است كه چگونه رنج و شر با مضامين دو گانه قدرت الهي و رحمت الهي جور در مي آيد. اين همان مسئله قديمي عدالت الهي است. لذا سؤالات الهياتي اصلي كه توسط داروين ايجاد شده است به هيچ وجه سؤالات جديدي نيستند. براي بسياري از مؤمنان چالشي كه داروين براي مفاهيم مشيت و رحمانيت الهي ايجاد كرده چيزي بر مجموعه سؤالاتي كه الهيات از قبل با آنها مواجه بوده است ايجاد نمي كند. مثلاً اگر چالشي كه داروينيسم براي الهيات بوجود آورده رادر كنار تاريخ خشونتها و رنجهاي بشر و خصوصاً جنايت هاي قرن گذشته قرار دهيم كم اهميتي آن چالش را خواهيم ديد.

    با اين حال داروين و پيروانش نوعي از رنج را به ما نشان مي دهند كه از قبل براي ما پوشيده بود. آگاهي كنوني ما به داستان بسيار طولاني حيات و وقوف به رنج هاي موجود در آن كه بسيار قبل از ظهور تكاملي انسان وجود داشته است به سؤال قديمي ما عمق بيشتري مي بخشد كه چرا خدا درد و رنج را مجاز داشته است.امروزه هيچ عالم الهيات آگاهي نمي تواند از آنچه علم تكاملي در باب موضوع رنج بيگناهان در معرض قضاوت الهيات قرار مي دهد شانه خالي كند.

    امروزه به چه ميزان آراء داروين معتبر شناخته مي شود؟

    امروزه نظريه داروين كه بوسيله ژنتيك روزآمد شده بيش از هر زمان ديگر در جامعه علمي از قدرت برخوردار است. در آغاز قرن بيستم علم دارويني به نظر فاقد مدارك لازم براي اينكه در زمره نظرات قابل اعتماد علمي قرار گيرد بود. اما امروزه داروينيسم هسته اصلي علوم زيستي است. در واقع در حال حاضر تكامل دارويني تبديل به مفهومي منسجم كننده در برخي از ديگر علوم شده است.

    اما اگر به واسطه كشفيات كشيش كاتوليك گرگور مندل (1822- 1884 ) نبود در حال حاضر آراء داروين اوضاع بسيار سخت تري را پشت سر مي گذاشت. نظريه خود داروين فاقد فهم دقيقي از وراثت بود. او هيچ چيزي درباره ژنها نمي دانست. امروزه ما مي دانيم كه ژنها واحدهاي وراثت هستند. داروين به اشتباه مي پنداشت كه ويژگيهاي موجودات زنده با مخلوط شدن خصوصيات والدين كه در خون آنها موجود است شكل مي گيرد. در 1866 مندل نشان داد كه ويژگيهاي مختلف موجودات زنده از جمله رنگ گلهاي نخود فرنگي توسط واحدهاي مجزايي كه اكنون ما آنها را ژن مي ناميم منتقل مي شود و نه اينكه اين ويژگيها حاصل مخلوط شدن اسرار آميز ويژگيهاي والدين باشد.

    ژنتيك نظريه تكاملي داروين را مورد حمايت و بازبيني قرار داد. آنچه كه داروين تغييرات تصادفي مي ناميد را امروزه جهشهاي ژنتيكي بدون جهت مي خوانند. در دهه 1940 ژنتيك مندلي با نظريه داروين تركيب شده و جولين هاكسلي آن را نظريه” تركيبي جديد” ناميد چيزي كه امروزه آن را نئوداروينيسم مي ناميم. متعاقباً بسياري از زيست شناسان انتخاب طبيعي را به جاي آنكه بوسيله بقاء فرد يا گروه در نظر بگيرند آن را در قالب بقاء خزانه هاي ژني بيان كردند. براي برخي از دانشمندان تكامل اساساً موضوع انتخاب ژنها و انتقال آن به نسلهاي بعدي است.

    همچنين علم ژنتيك با نشان دادن شباهتهاي سلولي و مولكولي كه بيانگر نظريه نياي مشترك در حيات بود از نظريه تكامل حمايت كرد. مطالعات ژنتيكي بيانگر خويشاوندي ما با ديگر اشكال حيات است. براي مثال ژنوم انسان ( ژنهايي كه در گونه انساني وجود دارند ) به ميزان قابل توجهي با ژنهاي ديگر حيوانات تيره نخستينيان هم پوشي داشته و حتا با ژنوم باكتري ها نيز شباهتهايي دارد. ژنتيك به همراه كالبد شناسي تطبيقي، جنين شناسي، ديرين شناسي، زمين شناسي و ديگر علوم شواهد غير قابل بحث بيشتري را براي تكامل فراهم كرده اند.



    آيا الهيات كاتوليكي متاثر از زيست شناسي تكاملي است؟

    الهيات تكاملي عمدتاً تلاش را بر آن گذاشته است كه حداقل با علم تكاملي رايج سازگار باشد اما اين بدان معنا نيست كه همواره عميقاً متاثر از آن بوده است. طي نيمه دوم قرن بيستم تركيب مسيحيت و تكامل كه توسط ديرينه شناس يسوعي تايلهارد دوشاردن (1881-1955) ارائه شد تاثيرات زيادي را داشته است. اخيراً عده اي از عالمان الهيات كاتوليكي از افكار ديني غير كاتوليكي از جمله الهيات موسوم به” الهيات پويشي” process theology كه مربوط به كارهاي فلاسفه اي مانند آلفرد نورس وايت هد و چارلز هارشورن با آرائي عميقاً تكاملي است بهره برده اند.

    الهيات كاتوليكي با تاكيد بر اين آموزه كه خلقت خدا مدام است، و نه اين كه صرفاً” در آغاز …باشد، اين امكان كه تكامل بيانگر خلقت مستمر الهي است را مجاز مي شمرد. الهيات كاتوليكي با قدرت تمامي اشكال بنيادگرايانه” خلقت گرايي” را مردود شمرده و مي گويد علم تكامل ( كه البته بايد آن را از ماترياليسم تكاملي تمييز داد ) كاملاً با آموزه خلقت الهي سازگار است . همچنين بر اين باور است كه هر گاه وحي انجيلي بعنوان منبعي از اطلاعات كه علم ياراي كشف آن را دارد در نظر گرفته شود وحي كم ارج شده است.

    با اين حال به نظر درست مي رسد كه بگوييم الهيات كاتوليكي امروز، هم راستا با الهيات مسيحيت در حالت كلي، هنوز عميقاً متاثر از آراء تكاملي نيست. الهيات كاتوليكي متاخر بيشتر به موضوعاتي مرتبط با تاريخ انسان، آزادي، معنويت انسان، و عدالت اجتماعي مي پردازد. تفكرات الهياتي در باب طبيعت هنوز در الهيات كاتوليكي بحثي حاشيه اي است و تقريباً در بيشتر سمينارها صحبتي از آن نيست. عليرغم سنتهاي قوي كاتوليكي كه فعاليت الهي را شديداً مرتبط به جهان طبيعي مي داند، امروزه عالمان الهيات عمدتاً بر فعاليت خدا در حيطه انساني توجه داشته و به طبيعت و تكامل آن كم توجه اند.

    خوشبختانه عده عالمان الهيات كاتوليك، خصوصاً خانم ها ، كه اين يك سو نگري به تاريخ انسان به بهاي كم توجهي به جهان را به چالش مي كشند به آهستگي در حال افزايش است. آنها مدعي اند كه تفكر درباره خدا صرفاً در ارتباط با موضوعات انساني، فقط ما را بيشتر از جهان طبيعي كه تولدمان را باعث شده جدا مي كند. اين عده شروع به تعمق درباب موضوعاتي چون وحي ، آبستن شدن حضرت مريم، و رستگاري در قالب تكامل جهاني، و نه صرفاً در ارتباط با وجود انسان، كرده اند. اين به نوبه خود آنها را قادر ساخته است كه ارتباطهاي اكولوژيكي كه گونه ما را با تمامي ديگر اشكال زنده حيات در يك اجتماع زميني واحد مرتبط مي كند را مورد بررسي قرار دهند.اين عده خود را مديون داروين و پيروان اومي دانند، چرا كه آنها درك ما را از ارتباط مان با جهان طبيعت و خالق آن عميق تر ساخته اند.
    منبع: جان هاوت (2001) پاسخ هايي به 101 سؤال درباره خدا و تكامل

    چارلز داروين كه بود؟

    چارلز رابرت داروين (1882- 1809 ) درشروزبري واقع در انگليس به دنيا آمد. پدر بزرگ او انساني پرآوازه به نام اراسموس داروين(1802 1731 ) بود كه او نيز عقايد تكاملي داشت. وقتي داروين هشت ساله بود مادر او فوت كرد و فقدان مادر حادثه اي مهم در زندگي او بود. بلافاصله پس از اين رويداد داروين به يك مدرسه روزانه فرستاده شد كه در آنجا جمع آوري صدف، سكه، كاني ها و مواردي از اين دست سرگرمي مورد علاقه اش شد. احساسي كه بعدها علاقه اورا به طبيعي دان شدن برانگيخت.

    در سال 1818 داروين در يك مدرسه شبانه روزي كه بسيار نزديك به خانه آنها بود ثبت نام كرد و تا???? يعني در سن 16 سالگي در آنجا باقي ماند. سپس وارد دانشگاه ادينبرو شد.اما او درسهاي دانشگاه را بسيار كسل كننده يافت و به مطالعات انفرادي و راه پيماييهاي طولاني در اطراف شهر روي آورد. او شروع به مطالعه پزشكي كرد اما از آن نيز خوشش نيامد، و به تشويق پدر (1831 1828 ) و به قصد تحصيل علوم ديني به كمبريج رفت. هر چند كه داروين چندان هم با اخلاص وارد اين حرفه نشد. او اين خيال را در سر داشت كه زندگي در قالب يك كشيش روستايي آنجليكن اين فرصت را براي او فراهم خواهد كرد تا به ميل خود به مطالعه طبيعت بپردازد.

    داروين بعد از خروج از كمبريج آن دوره را دوره اي هدر رفته و تاُسف بار خواند. او تا جايي پيش رفت كه گفت هيچ كاري در كمبريج را با علاقه زياد دنبال نكرده مگر جمع آوري سوسكها، كه از آن بسيار لذت برده است. اما داروين در كمبريج با چند دانشمند قابل ملاقات كرد و كتابهاي مهمي نيز خواند. كتابهايي كه در او اين اشتياق شديد را برانگيخت تا ولو به نحو اندك چيزي به ساختار علوم طبيعي بيافزايد. پس از اين كه او تحصيلات خود را در كبريج كه عمدتاً متمركز بر زمين شناسي بود به پايان برد، اين فرصت را يافت تا به همراه كاپيتان روبرت فيزروي در عرشه كشتي بيگل به يك سفر دريايي بپردازد. ماموريت كشتي نقشه برداري از سواحل آمريكاي جنوبي بود. ماجراجويي پنج ساله داروين بر عرشه بيگل (1836 1831 ) نه تنها زتدگي و افكار خود داروين را متحول ساخت بلكه نهايتاُ زندگي ، باورها و فرهنگ فكري بسياري از جهانيان را نيز تغيير داد.

    منبع:فارس
    و اینجا
    ویرایش توسط kamanabroo : 28th June 2013 در ساعت 09:43 PM

  2. 2 کاربر از پست مفید kamanabroo سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th December 2012, 03:34 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th December 2012, 03:25 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th November 2009, 12:50 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th November 2008, 03:50 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •