دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30

موضوع: مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    رفتن دوباره مینا به جنگل در صبح صادق



    زنان آماده گشتند سوی جنگل

    به همراهشان بانوی جنگل




    صدای هی هی آن مرد چوپان

    تنیده با صدای گوسفندان




    خروس صبح در سازش دمیده است

    سیاهی از سحر یکجا پریده است




    زنان یک یک برفتند تا ((ملک باغ))

    به باغی چون ارم با هدهد و زاغ




    ولی مینا دگر آواز سر داد

    پلنگ منتظر را هم خبر داد




    به دست ((پشت پتی))، پا چکمه پوشید

    برای کار جنگل سخت کوشید




    ز بوی نسترن مینا شده مست

    زنان گفتند که مینا رفته از دست




    ز بهر چیست مینا گشته شیدا

    چنین عاشق کجا باشد به دنیا؟




    دوباره یک به یک افتاده در راه

    همه همچون ستاره در پی ماه




    ((گراز در پی)) گذشتند از لب سنگ

    طلوع صبح جنگل گشته صد رنگ




    رسیدند چشمه و مرغان پریدند

    صدای بلبل عاشق شنیدند




    که می گفت به! چه ایامی است با گل

    همه چیز است مهیّا بهر بلبل




    چو آبی خورده اند، گشتند خرسند

    لب مینا به نجوا بود و لبخند




    دگرباره شده مینا غزلخوان

    غزلخوان پلنگ است از دل و جان




    رسیدند جای هر روزه نشستند

    یکایک هیزمی جمع کرده بستند




    ولی مینا چو بلبل در پی گل

    غزلخوانی است سرمست از می و مل




    نشسته گوشه ای آواز می خواند

    سرود عاشقی با ناز می خواند




    پلنگ بی تاب گشته یک شب و روز

    ز بهر دوری مینا دلش سوز




    شنید آواز گرم آشنا را

    نوای نازنین خوش صدا را




    بسوی آن صدا پرواز کرده است

    دلش را رهن آن آواز کرده است






    ببیند قامت آن دلربایش

    رساند خویش را بر آن صدایش




    پیاپی نعره زد جنگل هراسید

    کجا جنگل چنین غرّان به خود دید




    رسیده تا به مینا گشته مدهوش

    همی بنشسته با گلها هم آغوش




    چو آن سرگشته در جنگل عیان شد

    زنان گفتند که دیگر بیم جان شد




    فراری گشته اند هر یک به سویی

    تنیده شد به جنگل، های و هویی




    پرید آهو ز جایی و دوان شد

    کمی رفت و دگرباره نهان شد




    دو چشمش اشک چون درّی ببارید

    بروی برگ گلها می خرامید




    ندیدن آهوان روز و شبی شاد

    همیشه در کمین دیدند صیّاد




    تمام انس و جن از جا رمیدند

    چو ماری هم به سوراخی خزیدند




    ولی مینا نشست آرام و آرام

    به یک دستش گل و دست دگر جام




    برای او پلنگ جمع کرده هیزم

    عجب جایی برایش گشته انجم




    زنان گشتند حیران و پریشان

    تعجّب از پلنگ و ترس از جان




    که هر چه بود جمع کردند و بستند

    که عهد خود به مینا را شکستند




    به راه افتاده اند گویی پریدند

    به اندک لحظه ای تا ده رسیدند




    پلنگ اندر حریم دوست بنشست

    که گویی مست او را جامی است در دست




    نگه می کرد بر چشمان مینا

    نگاهی بر رخش با صد تمنّا




    بلوط پیر ناظر بر همه کار

    ز خواب صبحگاهی گشته بیدار




    نشسته هدهدی روی درختی

    بسان نو عروسی روی تختی




    نسیم صبحگه اندر بر یار

    تمام خفتگان را کرده بیدار







    پلنگ ترسناک تیز دندان

    به زور عشق گشته نرم و خندان




    به فرمان دل خود مهربان بود

    در آن جنگل به مینا پاسبان بود




    همیشه مونس و غمخوار او بود

    همه جا بازویی در کار او بود




    چه گویم کول می کرد هیزمش را

    به مژگان می ربود آن انجُمش را




    گهی تا پای ده همراه او بود

    بسی همدم کلید راه او بود




    چنان عشق در دل و جانش سرازیر

    نه از سگ می هراسید و نه از تیر




    تمام ده از این بابت غمینند

    مبادا که پلنگ در راه بینند




    دگر مینا بت بتخانه اش شد

    دگر مینا چراغ خانه اش شد




    دل مینا به جنگل خوی کرده

    دو چشم از عشق او چون جوی کرده




    نمی خواهد دوباره بازگردد

    که با آن مردمان همراز گردد





    ولی با آن همه در راه افتاد

    پلنگ همراه او دارد دل شاد




    رسیدند تا کنار ده غروب است

    که مینا هیزمش چند تکه چوب است




    به راه افتاده مینا سوی کل چو

    پلنگ بنشسته و ره می کشد بو




    خداحافظ تو ای آرام جانم

    همیشه نام تو ورد زبانم




    دو راهش در ره و دل پیش یار است

    جدایی سنت این روزگار است




    پلنگ از غیرت ده بود آگاه

    به این علت نشسته نیمه راه




    دو چشمش در ره و دل قیل و قال است

    فراقی را که امید وصال است




    دل آشفته او را وعده می داد

    ولی دل در درون سینه فریاد




    دل است و کار او با مصلحت نیست

    سیاست پیشه را این معرفت نیست


    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
    پاورقی:


    انجُم : هیزم تر و تازه



    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ..............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز


    ادامه دارد ...

    ویرایش توسط م.محسن : 18th June 2013 در ساعت 05:16 AM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 12 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •