کتاب زهیر
نویسنده : پائولو کوئلیو
برگردان آرش حجازیکتاب کیمیاگر
نویسنده : پائولو کوئلیو
ترجمه آرش حجازی
واقعاً واقعاً زیان
اگر نخونی ندانی
کتاب زهیر
نویسنده : پائولو کوئلیو
برگردان آرش حجازیکتاب کیمیاگر
نویسنده : پائولو کوئلیو
ترجمه آرش حجازی
واقعاً واقعاً زیان
اگر نخونی ندانی
من ای کیمیاگر رو خوندم واقعا عالیه خیلی کتاب قشنگیه
بین دوست داشتن و نداشتن یک لبخند فاصله اس میخندی یا بخندم
بچه ها خیلی ممنون
من چند وقتیه خیلی درگیرم ممنون که مطلب رو ادامه میدید انشاالله سرم که یکم خلوت شد دوباره هر هفته کتاب معرفی میکنم
شاید یکی این کتاب رو جلدشو ببینه فکر کنه برای بچه ها نوشته شده ولی این طور نیست میتوننید تیکه هایی از این کتاب رو در این بخش بخونیدکتاب این هفته که میخوام معرفی کنم اسمش زمزمه های عاشقانه با خدا هست
نویسنده ی این کتاب کارون مطلبی
انتشارات فرا گفت
http://www.njavan.com/forum/showthre...ا-بسپار-!
کتاب شوهر اهو خانم
نویسنده : علی محمد افغانی
از برگزیده ترین رمان های جهان
زندگی مردم عادی جامعه ما و اشنایی با آداب و رسوم ملت ما
و نمایی از یک زن واقعی در جامعه ما را به تصویر میکشد
آره بچه ه9ا این کتابای شمیمی که ستایش جان میگه عالین خخخخخخخخخخخخخخخخخیلی خوبن.منم واس کنکور خوندمشون بیشتر شبیه داستان بود ب نظرم
منم کیمیاگرو خوندم خوشکله
سلام به همه ی دوستان اول عذرخواهی میکنم به خاطر این تاخیر چند ماهه
راستش کتاب ابن هفته اسمش عطش هست درمورد یکی از شخصیت های برجسته ی مذهبی نوشته شده درمورد آقا قاضی
انتشارات این کتاب هم موسسه ی فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس هست
کتاب خوبیه به نظرم بد نیست مطالعش کنید
ویرایش توسط 312 : 15th June 2013 در ساعت 12:49 AM
خيانت فــقـر مي آورد
سلام
دوستان میخواستم کتاب این هفته رو معرفی کنم کتابی در حقیقت با چند نویسنده!!!اسم این کتاب داستان های برگزیده هست و مترجم این کتاب آقای محمد علی جمالزاده.
دلیل این که گفتم این کتاب چند نویسنده داره اینه که این کتاب داستان های برگزیده از چندین نویسنه رو گرد اوری کرده منتشر این کتاب شرکت انتشارات علمی فرهنگیه.دوست داشتم قسمتی از یکی از داستان های این کتاب رو براتون بزارم.اگر دوست داشید بگید بقیش رو هم میزارم.
کر مصلحتی(نوشته ی پیر شن)روزی که این قصه شروع شد روزی بود مانند روز های دیگر موسیو "بوناوال" صحیح و سالم و به اصطلاح سرومروگنده بود.علامت هیچ مرض قلبی و یا بلای ناگهانی در او دیده نمیشد.صبح مثل روز های دیگر چاق و سلامت از خواب بیدار شده بود و دست و رویش را شسته صبحانه خورده و نخورده پی کارو شغل خود رفته بود. اکنون نیز به خانه برگشته و برای صرف ناهار با زن و دو پسر ده ساله و هشت ساله خود در جای معمولی خود سر میز غذا نشسته لقمه های جانانه اش حکایت از اشتهای کامل او میکرد.اما چنان که الان خواهید دید ناگهان در بین غذا خوردن آثار مرض هولناک و بی سابقه ای در قیافه اش پدیدار گردید.
ریری جواب داد:بابا جانم خودش خوب میداند وعده کرده برایم یک کشتی کوچولو بخرد بابا جان مثل آدمی که اصلا این گفتگو را نشنیده باشد هیچ اعتنایی نکرد و همانطور که سرش را پایین انداخته بود چشمهایش را به بشقاب دوخته مشغول جویدن وخوردن بود ریری دست بردار نبود و از نو سوالش را تکرار کرد.پدرش به جای جواب گفت:مگر خودت نمیبینی که این کباب بره است و نان قندی نیست؟!!پسر کوچکش"ریری" نام داشت.با دهانی از نان و گوشت نیم پر از پدرش پرسید بابا جان پس آن اسباب بازی را که وعده کرده بودی کی برایم خواهی خرید؟ مادرش پرسید:چه اسباب بازی؟
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)