توضیح: این حوادث و رویدادها در ازمنه قدیمه و در بلاد تُپُلستان! رخ داده و به قلم قلمبهشاه سبیلو ثبت و ضبط شده که عینا تقدیم میگردد.
... مِن بعد آنکه وزیر حرب را با لگدی همایونی از تالار مکتبه به بیرون پرتاب کردیم، دستور دادیم تا کتابگذار اعظم را فیالفور حاضر کنند تا پیش از سررسیدن مهمانهای همایونی، راپورتی را از نحوه تمشیت امور مکتبه همایونی عرضه کند تا جنابِ همایونی ما خالی از ذهن در برابر مهمانهای ظریفه نباشیم و رسوایی عظیم مِن باب فقدان معلومات لازم حاصل نگردد! کتابگذار اعظم با ورود به تالار مکتبه شیرجهای جانانه بر روی پاهای همایونی زد و پس از نثار بوسهای در برابر هیبت بیبدیل همایونیمان چونان طفل مؤدبی دو زانو نشست و طوماری را باز کرده و با صدایی رسا و بچهترسان شروع به قرائت آن کرد: "در ایام خجستۀ مَلِک پادشاه، جم جاه، ملائک سپاه، صاحب رای، حشمت جاه، تمثال ماه، سکندر ظفر، اختر اثر، شیر ژیان و صاحب ملک و کیان، قطب دایره سلطنت و اختر تابناک مملکت، سلطان صاحبقران، فرمانده املاک بیکران، صاحب عنوان پرطمطراقِ سگ سبیل و قلمبۀ تپلی چرب و شیرین چونان عسل نائین، السلطان العادل الباذل العارف الغازی الناز نازی، حضرت قلمبه شاه سبیلو ..." دو لِنگی وسط بیاناتش پریدیم که ای پدرسوختۀ زبانباز! هرچند از این توصیفات همایونی خوشمان آمد ولی کوتاهش کن و گرنه میدهیم کوتاهت کنند! کتابگذار اعظم که از هیبت و صولت صدای ما هول عظیمی کرده ادامه داد: "مکتبه همایونی با نظر صائب همایونی و با نظارت شاهزاده بانو، گیس قشنگ خانم در کمال سلامت تمشیت شده و جای هیچ تشویشی برای خاطر عاطر همایونی نمیماند". به وی توپیدیم (سرعت سیخ شدن سبیل همایونی در توپیدنهایمان کمی سبب خوف شده) که ای ابله درازگوش! کل راپورتت همین دوکلمه بود؟ کتابگذار اعظم پاسخمان را داد که قربان سبیلِ خوشفرمتان شوم! نمیخواستم با تطویل خود باعث انزجار خاطر همایونی شوم. به وی بار دیگر البته کمی کنترلشدهتر توپیدیم (در حالیکه سبیل همایونیمان از فرم سیخ شدگیش همچنان خارج نشده بود) که ای حیفِ نان! فی الفور معلوماتی از سوراخ سمبههای این مکتبه به ما بدهید تا در برابر مهمانهای فرنگی خود بور نشویم! کتابگذار اعظم نالید که ای شهنشاه! ما مخزنی از کتب قدیمه و جدیده داریم و مخزنی نیز برای جراید و گازتهای داخله و خارجه تعبیه کردهایم که از حیث کمّ و کیف در کل عالم کمنظیر و بیبدیل است. اطاقی برای اهل علم و اطاقی هم برای شاهزادههای دربار مِن باب کسبِ علم و مطالعه بنا و تجهیز شده که اینها همه ناشی از الطاف و عنایات خاصِّه شهنشاه علمدوست و دانشپرور این مُلک و دیار است. لحظهای به درایت خود احسنت گفته و سینه همایونی را جلو داده و فرمودیم: "خداوند وجود همایونیمان را از برای دانشمندان و علمطلبان ممالک محروسه مستدام بدارد." کتابگذار اعظم با تمام وجود ناگهان فریاد برآورد: آمممممممممممین! بدانگونه که ما نیز از شنیدن صدای بسیار بلند و نخراشیده وی خوف کردیم ولی چون دعای خیر بود به روی همایونیمان نیاوردیم! پس از آن، از کتابگذار اعظم خواستیم که جلوتر بیاید و در گوش وی آهسته گفتیم: "شما برای پذیرایی از مهمانان علی الخصوص مهمانان ظریفه! اطاق علی حدهای مانند اطاق کافیشاپ یا تیاتر یا حتی اطاق سرسره ناصری یا هر اطاق دیگری با هرعنوان کوفت و زهر مار دیگری ندارید؟" با تحیر برای لحظهای دو شاخ را بر سر کتابگذار اعظم، سبز شده دیدیم که البته فی الفور معلوممان شد که این تنها حاصل توهم همایونی بوده است. با اینحال، کتابگذار اعظم آب دهان خود را قورت داده و با صدای بیرمقی در حالیکه چشم در چشمان همایونیمان دوخته بود گفت: "الی زماننا الحاضر ما چنین خدماتی را نداشتهایم!" با شنیدن این کلام، خون جلوی چشمان همایونیمان را گرفت و سبیلهای همایونیمان لحظهای سیختر و به رنگ سرخ درآمد. در همین حال، نعرهای گوشخراش زده و در حالیکه با لگدی همایونی کتابگذار اعظم را به بیرون از مکتبه پرت میکردیم فریاد زدیم: "مردهشور این مکتبهات را ببرند با این خدمات قرون وسطائیت! پدرسوخته!"
علاقه مندی ها (Bookmarks)