نـاله را هرچند میخـواهم که پنهـانی کنم
سینه میگوید که من تنگ آمدم، فریاد کن
نـاله را هرچند میخـواهم که پنهـانی کنم
سینه میگوید که من تنگ آمدم، فریاد کن
هوا گرفته بود ، باران می بارید ، كودكی آهسته گفت : خدایا گریه نكن درست میشه ...
مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت
بي وحشت از تبردر دامن نسيم سحر غنچه واكنمبا دست هاي بر شده تا آسمان پاكخورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنمگنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهندسرسبز و استوار، گل افشان و سربلنداين دشت خشك غمزده را با صفا كنم
ناز کمترکن که من اهل تمنا نیستم
زنده باعشقم واسیر سود وسودا نیستم
هوا گرفته بود ، باران می بارید ، كودكی آهسته گفت : خدایا گریه نكن درست میشه ...
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
ورم صد جامه بر تن چون کنم شبهای تنهائی
تصور با تو در یک بستر ای گل پیرهن خود را
**
وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس
چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
**
وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار
کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا
**
وه که ز همراهیت محتشم افتاده شد
بسته بند ستم خستهی زخم جفا
**
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
وفا مجوی زخوبان که در شکستن عهد
چو در شکست سر زلف خود سبک دستند
و کاش دستان سرد پاییزی ام را می گرفتی
ای پاییز دوست داشتنی من
بی تو هیچم بی تو پاییزم
دوستت دارم ای عشق پاییزی من
وگر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست
وقتی آخر یه قصه، غصه ی تلخ فراقه
خاطرات سبز و رنگی همشون یه مشت سرابه
قلم از سکه میفته، چشم میشه یه رود پر آب
دل اسیر درد دلتنگی میشه یه دشت مرداب
چو کوروش از اهورا یاد می کرد زمین از عدل او بیداد می کرد
ترفند امروز......... سایر موضوعات دیجیتالی.......... کلاس فتوشاپ
عکس روی تو چو در آیینه ی جام افتاد
عارف از خنده ی می در طمع خام افتاد
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
**
فلک جلوه کنان بنگرد سمند تورا
کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد
**
فتنه بر انگیخت دل خون شهان ریخت دل
با همه آمیخت دل گرچه جدا میرود
**
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد
**
فرق است آب خضر که ظلمات جای اوست
تا خاک ما که منبعش الله اکبر است
**
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
**
فراخی در جهان چندان اثر کرد
که یک دانه غله صد بیشتر کرد
***
فغان کاین لولیام شوخ شهر آشوب شیرین کار
چنانبردند صبر از دل که ترکان خان یغما را
**
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وآنچه گویند روانیست نگوییم رواست
**
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
**
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف رخ وعارض وقامت
**
فرصت شمار صحبت کزاین دوراه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن
**
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
**
فاطی؛ تو و حق معرفت یعنی چه؟
در یافت ذات بی صفت یعنی چه؟
ناخوانده الف به " یاء" نخواهی ره یافت
ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟
***
فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
**
فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت 1
هوشنگ ابتهاج
**
فاطمه ای تو بازگو فلسفه حیات را
ساخته جد و جهد تو سفینه النجات را
زنده نگاه داشتی وآتوالزکوةرا
حی علی الفلاح را حی علی الصلوة را
**
"فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست
**
فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک
چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم
**
فکر آن باش که تو جانی و تن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
***
فرح خاطر من خاطره شهر شماست
خود غم آبادم و خاطر فرح آباد هنوز
**
فرودآ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
**
فردا که رهزنان دی از راه میرسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی
**
فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کن
که من سلطان عشق و شهریار شعر ایرانم"
***
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
**
فرزند سرفراز خدا را چه عیب داشت
ای مادر فلک که سیه بخت زادیم
**
فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
که دوک و پنبه برازد بزال پشت خمیده
**
فراق را به فراق تو مبتلا سازم
چنان که خون بچکانم ز دیدگان فراق 2
**
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
**
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
**
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
**
فاش گویم: آتش عشقی بزرگ
در درونم در وجودم پا گرفت
این دلم کز عاشقی ها می گریخت
بار دیگر عاشقی از سر گرفت
**
فانوس شب وداع ، با هر سوسو
می گفت که آن کوچه ی رویایی کو؟
او بود و کمی شعر و هوایی ابری
امروز نه ابریست، نه شعریست، نه او ...
***
فرق من و اصحاب کهف این است
که سکّه های من از اوّل رواج نداشت
**
فشاندی گیسوان بر اشک چشمم
عجب دسته گلی بر آب دادی
**
فریاد زدم داد زدم دوستتان را
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید 3
**
فیض صبح زندهدل بیش است از دلهای شب
مرگ پیران از جوانان بیشــــــــــــتر سوزد مرا 4
**
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی به ز مال اوقافست 5
**
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت 6
**
فریاد ز دست نقش فریاد
وآن دست که نقش می نگارد
**
فی الجمله نماند صبر و ارام
کم تز جرنی و کم اداریک
**
فضای سینه بر از عشق بی کرانه ی توست
کدم نما و فرود ا که خانه خانه ی توست
**
فردا که غنجه شود میوه
فردا که روز وا شدن گلهاست
شست و شویی کن و وانگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
طوطی و کلاغ هر دو زشت و سیاه بودند طوطی اعتراض کرد و زیبا شد اما کلاغ به رضای خدا راضی شد اکنون طوطی در قفس است و کلاغ آزاد
رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن اما از آنچه در پي آن بودم رنگي نيافتم.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)