- مرثیه ی دوست
سوگواران تو امروز خموش اند همه
که دهان های وقاحت به خروش اند همه
گر خموشانه به سوگ تو نشستند، رواست
زان که وحشت زده ی حشر وحوش اند همه
آه از این قوم ریایی که در این شهر دو روی
روزها شحنه و شب باده فروش ان همه
باغ را این تب روحی به کجا برد که باز
قمریان از همه سو خانه به دوش اند همه
ای هران قطره ز آفاق هران ابر، ببار!
بیشه و باغ به آواز تو گوش اند همه
گرچه شد میکده ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموش اند همه،
به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو نام تو ننوش اند همه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)