دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: آخه من یه دخترم!!!!!

  1. #1
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    کلام,فقه,اصول,
    نوشته ها
    4,108
    ارسال تشکر
    27,914
    دریافت تشکر: 19,740
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    kamanabroo's: جدید150

    پیش فرض آخه من یه دخترم!!!!!


    مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک
    چشمش را ازدست داده بود. من کلاس سوم دبستان
    بودم و برادرم کلاس اول. برای من آنقدر قیافه مامان
    عادی شده بود که در نقاشی‌هایم هم متوجه نقص
    عضو او نمی‌شدم و همیشه او را با دو چشم نقاشی
    می‌کردم. فقط در اتوبوس یا خیابان وقتی بچه‌ها و مادر
    و پدرشان با تعجب به مامان نگاه می‌کردند و پدر و
    مادرها که سعی می‌کردند سوال بچه خود را به
    نحویکه مامان متوجه یا ناراحت نشود، جواب بدهند،
    متوجه این موضوع می ‌شدم و گهگاه یادم می‌افتاد که
    مامان یک چشم ندارد. یک روز برادرم از مدرسه آمد و با
    دیدن مامان یک‌دفعه گریه کرد. مامان او را نوازش کرد و
    علت گریه‌اش را پرسید. برادرم دفتر نقاشی را نشانش
    داد. مامان با دیدن دفتر بغضی کرد و سعی کرد جلوی
    گریه‌اش را بگیرد. مامان دفتر را گذاشت زمین و برادرم
    را درآغوش گرفت و بوسید. به او گفت: فردا می‌رود
    مدرسه و با معلم نقاشی صحبت می‌کند. برادرم
    اشک‌هایش را پاک کرد و دوید سمت کوچه تا با
    دوستانش بازی کند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم
    شدم و دفتر را برداشتم. نقاشی داداش را نگاه کردم و
    فرق بین دختر و پسر بودن را آن زمان فهمیدم.موضوع
    نقاشی کشیدن چهره اعضای خانواده بود. برادرم
    مامان را درحالی‌که دست من و برادرم را دردست
    داشت، کشیده بود. او یک چشم مامان را نکشیده بود و
    آن را به صورت یک گودال سیاه نقاشی کرده بود. معلم
    نقاشی دور چشم مامان با خودکار قرمز یک دایره بزرگ
    کشیده بود و زیر آن نمره 10 داده بود و نوشته بود که
    پسرم دقت کن هر آدمی دو چشم دارد. با دیدن
    نقاشی اشک‌هایم سرازیر شد. از برادرم بدم آمد. رفتم
    آشپزخانه و مامان را که داشت پیاز سرخ می کرد، از
    پشت بغل کردم. او مرا نوازش کرد. گفتم: مامان پس
    چرا من همیشه در نقاشی‌هایم شما را کامل نقاشی
    می‌کنم. گفتم: از داداش بدم می‌آید و گریه کردم.
    مامان روی زمین زانو زد و به من نگاه کرد اشک‌هایم را
    پاک کرد و گفت عزیزم گریه نکن تو نبایستی از برادرت
    ناراحت بشوی او یک پسر است. پسرها واقع بین‌تر از
    دخترها هستند؛ آنها همه چیز را آنطور که هست
    می‌بینند ولی دخترها آنطورکه دوست دارند باشد،
    می‌بینند. بعد مرا بوسید و گفت: بهتر است تو هم یاد
    بگیری که دیگر نقاشی‌هایت را درست بکشی.فردای
    آن روز مامان و من رفتیم به مدرسه برادرم. زنگ تفریح
    بود. مامان رفت اتاق مدیر. خانم مدیر پس از
    احوال‌پرسی با مامان علت آمدنش را جویا شد. مامان
    گفت: آمدم تا معلم نقاشی کلاس اول الف را ببینم.
    خانم مدیر پرسید: مشکلی پیش آمده؟ مامان گفت: نه
    همینطوری. همه معلم‌های پسرم را می‌شناسم جز
    معلم نقاشی؛آمدم که ایشان را هم ملاقات کنم. خانم
    مدیر مامان را بردند داخل اتاقی که معلم‌ها نشسته
    بودند. خانم مدیر اشاره کرد به خانم جوان و زیبایی و
    گفت: ایشان معلم نقاشی پسرتان هستند. به معلم
    نقاشی هم گفت: ایشان مادر دانش آموز ج-ا کلاس اول
    الف هستند. مامان دستش را به سوی خانم نقاشی
    دراز کرد. معلم نقاشی که هنگام واردشدن ما درحال
    نوشیدن چای بود، بلند شد و سرفه‌ای کرد و با مامان
    دست داد. لحظاتی مامان و خانم نقاشی به یکدیگر
    نگاه کردند. مامان گفت: از ملاقات شما بسیار
    خوشوقتم. معلم نقاشی گفت: من هم همینطور خانم.
    مامان با بقیه معلم‌هایی که می‌شناخت هم
    احوال‌پرسی کرد و از اینکه مزاحم وقت استراحت آنها
    شده بود، عذرخواهی و از همه خداحافظی کرد و خارج
    شدیم. معلم نقاشی دنبال مامان از اتاق خارج شد و
    درحالیکه صدایش می لرزید گفت: خانم من نمیدانستم .
    ..مامان حرفش را قطع کرد و گفت: خواهش میکنم
    خانم بفرمایید چایتان سرد می شود. معلم نقاشی یک
    قدم نزدیکتر آمد و خواست چیزی بگوید که مامان گفت:
    فکر می‌کنم نمره 10 برای واقع‌بینی یک کودک خیلی
    کم است. اینطور نیست؟ معلم نقاشی گفت: بله حق
    با شماست. خانم نقاشی بازهم دستش را دراز کرد و
    این بار با دودست دست‌های مامان را فشار داد. مامان
    از خانم مدیر هم خداحافظی کرد. آن روز عصر برادرم
    خندان درحالی‌که داخل راهروی خانه لی‌‌لی می‌کرد،
    آمد و تا مامان را دید دفتر نقاشی را بازکرد و نمره‌اش را
    نشان داد. معلم نقاشی روی نمره قبلی خط کشیده
    بود و نمره 20 جایش نوشته بود. داداش خیلی
    خوشحال بود و گفت: خانم گفت دفترت را بده فکر کنم
    دیروز اشتباه کردم بعد هم 20 داد. مامان هم لبخندی
    زد و او را بوسید و گفت: بله نقاشی پسر من عالیه! و
    طوری که داداش متوجه نشود به من چشمک زد و
    گفت: مگه نه؟ من هم گفتم: آره خیلی خوب کشیده،
    اما صدایم لرزید و نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم.
    داداش گفت: چرا گریه می‌کنی؟
    گفتم آخه من یه دخترم!!!!!






  2. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    دندانپزشکی
    نوشته ها
    783
    ارسال تشکر
    6,304
    دریافت تشکر: 5,135
    قدرت امتیاز دهی
    15585
    Array

    پیش فرض پاسخ : آخه من یه دخترم!!!!!

    من هیچ نتیجه گیری منطقی از این داستان نکردمـــــــــــ ....
    "آخرین برگ این دفتر هم به پایان رسید"


  3. 4 کاربر از پست مفید Majid_GC سپاس کرده اند .


  4. #3
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : آخه من یه دخترم!!!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Majid_GC نمایش پست ها
    من هیچ نتیجه گیری منطقی از این داستان نکردمـــــــــــ ....

    تفاوتهای بین دختر و پسر و نحوه برخورد با هریک......

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  5. 4 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  6. #4
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    دندانپزشکی
    نوشته ها
    783
    ارسال تشکر
    6,304
    دریافت تشکر: 5,135
    قدرت امتیاز دهی
    15585
    Array

    پیش فرض پاسخ : آخه من یه دخترم!!!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط نارون1 نمایش پست ها
    تفاوتهای بین دختر و پسر و نحوه برخورد با هریک......
    تفاوت های بین دختر و پسر رو نباید از روی داستان نتیجه گیری کرد !

    در ضمن این مطلب هیچ تفاوتی رو منطقی بررسی نمی کرد !

    به علاوه ی اینکه درباره کودک داره تو داستان بحث میشه که عملا نمیشه کمی سن و رفتار های مختلف رو به جنسیت نسبت داد ...
    "آخرین برگ این دفتر هم به پایان رسید"


  7. 5 کاربر از پست مفید Majid_GC سپاس کرده اند .


  8. #5
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : آخه من یه دخترم!!!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Majid_GC نمایش پست ها
    تفاوت های بین دختر و پسر رو نباید از روی داستان نتیجه گیری کرد !

    در ضمن این مطلب هیچ تفاوتی رو منطقی بررسی نمی کرد !

    به علاوه ی اینکه درباره کودک داره تو داستان بحث میشه که عملا نمیشه کمی سن و رفتار های مختلف رو به جنسیت نسبت داد ...

    تفاوتهای بین دختر و پسر ، و نقش های قالبی و هویت جنسیتی هرکدام از دوران کودکی پی ریزی میشه ......

    از هرچیزی حتی یک داستان میشه نتیجه گیری اخلاقی و منطقی کرد ...... بسته به نوع مطلب داره

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  9. 5 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  10. #6
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    دندانپزشکی
    نوشته ها
    783
    ارسال تشکر
    6,304
    دریافت تشکر: 5,135
    قدرت امتیاز دهی
    15585
    Array

    پیش فرض پاسخ : آخه من یه دخترم!!!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط نارون1 نمایش پست ها
    تفاوتهای بین دختر و پسر ، و نقش های قالبی و هویت جنسیتی هرکدام از دوران کودکی پی ریزی میشه ......

    از هرچیزی حتی یک داستان میشه نتیجه گیری اخلاقی و منطقی کرد ...... بسته به نوع مطلب داره
    درستـــــــــــه ...
    "آخرین برگ این دفتر هم به پایان رسید"


  11. 5 کاربر از پست مفید Majid_GC سپاس کرده اند .


  12. #7
    دوست آشنا
    نوشته ها
    672
    ارسال تشکر
    1,826
    دریافت تشکر: 4,412
    قدرت امتیاز دهی
    2953
    Array
    BaAaroOoN's: جدید134

    پیش فرض پاسخ : آخه من یه دخترم!!!!!

    اینو من خیلی وخ پیش خونده بودم!منظورش دیگرخواهی دخترهاس نسبت به پسرا.....خب به خاطر یه سری تفاوت ها بین دختر و پسر این اتفاق میفته دیگه...!آقایون!شمام سریع جبهه گیری نکنید دیگه!قبول کنین که یه خرده خودخواهیتون بیشتره!!!!همین که تو کوچیک ترین کارا مثلا کارای خونه به مادرتون یه کوچولو هم کمک نمیکنین خودش یه نشونه ی همین مساله س دیگه!

  13. 4 کاربر از پست مفید BaAaroOoN سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •