دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: خاطرات بچگي خودتو بگو !!

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #6
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    شــَهرسازی
    نوشته ها
    1,502
    ارسال تشکر
    3,632
    دریافت تشکر: 9,836
    قدرت امتیاز دهی
    352
    Array
    ستاره کویر's: جدید11

    پیش فرض پاسخ : خاطرات بچگي خودتو بگو !!

    سلام

    این خاطره ای که @جوان ایرانی تو قسمت داستان های بچگی
    #43 نوشت منو یاد یه خاطره ای انداخت

    نه به ایشون نه به من

    مامان بزرگ منم تو خونشون مرغ و خروس داشتن ... یه خروسی داشتن که خیلی خیلی سر و صدا میکرد .. یه مدت قاطی کرده بود! همش سروصدا میکرد!
    دیگه امون همه رو بریده بود .. من خیلی یاهاش بازی میکرد نمیدونم چرا با وجود اون همه تنفری که همه ازش داشتن من عاشقش شده بودم
    خیلی خوشگل بود رنگی رنگی و بززززرگ ... میرفت یه جا قایم میشد منم پیداش میکردم کلی ذوق میکـــردم

    حالا اینا رو گفتم تا برسیم به بخش اصلی داستان!!!
    دیگه همه از دستش کلافه شده بودن .. یه روز نزدیکای ظهر بود که منو بردن خونهی مامان بزرگم قبلش برادرم با مامانم رفته بودم ... نمیدونستم چرا منونشوندن پای برنامه کودک گفتم بعدا با بابا بیـــا .. خلاصــه
    وقتی رسیدم خونه مامان بزرگم مثله همه روزا بدون سلام و احوالپرسی دویدم تو حیــاط ... هی صدا زدم قوقولی ... قوقولیدیدم خبری نیست ..
    گفتم آخ جون باز قایم شده .. رفتم هی گشتم هی گشتم دیدم نه واقعا انگاری نیست که نیست
    رفتم سروقت مامانیم ... تو آشپز خونه بودن و مشغول آشپزی .. وقتی وارد شدم همه داشتن منو نگاه می کردن ... پرسیدم کجاست هرچی میگردم دنبالش نیست ...
    هیچکی هیچی نگـــفت ...
    چون میترسیدم سوال دیگه ای بپرسم رفتم رو تاب نشستم .. موقع غذا صدام کردن .... وقتی دیدم غذا مرغِ دلم ریخــت ..
    نشستم بغل بابام ...اشکام دونه دونه می ریخت ...
    بعد انتظار داشتن من از اون غذا بخورم تمام روز تو حیاط نشستـــم و گریه کردم ....
    میگفتم قوقولیِ منو کشتین , خوردین


    5
    سالم بود جزئیات رو از خانواده پبرسیدم
    رنگین کمونِ 6 رنگ
    -----------------------------
    سوالات مربوط به بخش هنر و شهرسازی
    با ما در ارتباط باشید

  2. 4 کاربر از پست مفید ستاره کویر سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بحث: داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!
    توسط باستان شناس در انجمن ادبیات عامه
    پاسخ ها: 43
    آخرين نوشته: 26th November 2011, 11:33 AM
  2. لشکر خوبان را بشناسیم
    توسط MR_Jentelman در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th January 2011, 05:15 PM
  3. مقاله: ادبيات دفاع مقدس در معبر خاطرات و خطرات
    توسط AreZoO در انجمن ادبیات پایداری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 23rd October 2010, 04:20 PM
  4. فراموشي و دوري از خاطرات
    توسط سلوى در انجمن روانشناسی اجتماعی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd December 2009, 07:28 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •