خواستم اولین پستم رو در مورد نظریه فیلسوفان بذارم ولی فکر کردم اگه یکی از بازدیدکنندگان که از فلسفه این دیدگاه رو داره که یکسری حرف های درشت و غیر فهم که خود فیلسوف نمیدونه چی گفته بخونه چون زمینه ای در مورد فلسفه نداره خسته میشه پس اولین پستم رو با یه داستان طنز در مورد فلسفه که فکر کنم برای همه آشناست شروع می کنم
همه گوسفندان سياه
يه مهندس، يه دانشمند، يه رياضيدان و يه فيلسوف داشتند پيادهروي ميكردند كه گوسفند سياهي رو ديدند.
مهندس ميگه: شما دربارهي گوسفندهايي كه اين حوالياند چي ميدونيد؟
دانشمند با شك و ترديد به مهندس نگاه ميكنه و جواب ميده: خب، دست كم تعدادي از اونها سياهاند.
رياضيدان چند لحظهاي به تفكر فرو ميره و در جواب ميگه: خب، دستكم يكي از اونها سياهه.
اما در نهايت فيلسوف به اونا رو ميكنه و ميگه: خب، دستكم يك طرفش كه سياهه.
من مدرك فلسفه دارم
با من بحث نكنید... من مدرك فلسفه دارم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)