موسیقی در سفر
حاج نیاز گل‏نظر
هر مسافری در یک کشور خارجی با دریای بیگانگی روبروست. از در و دیوار گرفته تا آدم‏ها و رفتارها همگی به چشم و گوش مسافر خسته، بیگانه می‏آیند و در این میان چقدر خوشحالی دارد وقتی پرده بیگانگی کنار برود و مسافر برای لحظاتی احساس آشنایی کند. من نیز وقتی در کوچه پس کوچه‏های بخارا می‏گشتم، تقریباً چنین احساسی داشتم تا این که صبح روز 29 اسفند 1389 خورشیدی (20 مارس 2011 میلادی) به طور کاملاً اتفاقی با صدرالدین گل­نظر آشنا شدم. او به همراه شریکش در مغازه فرش و گلیم ایستاده بود. برای لحظه کوتاهی نگاه‏مان به هم دوخته شد و بی آن که من سخنی بگویم پرسید ایرانی هستی؟ پاسخ بله همان و آغاز کلام همان. انگار سال‏ها با هم آشنا بودیم. به ویژه وقتی گفتم اهل موسیقی‏ام و گه گاه دوتار می­زنم، همه معادلات به هم ریخت، چون خودش هم مطرب بود و با یک گروه هشت نفری در عروسی‏های بخارا هنرنمایی می‏کرد.

حاج نیاز گل‏نظر
به خانه­اش رفتیم. شب عید نوروز بود و همسایه‏ها به رسم معمول بخارا، هدایایی شامل انواع خوراکی‏های خانگی آورده بودند. صدرالدین قدری کمانچه نواخت و پسرش با دایره همراهی کرد. سپس کمانچه نهاد و دایره برگرفت و مورگی Maoregi خواند. این آواز مخصوص شادمانی‏های قوم تاجیک است که معمولاً با یک دایره تنها و آواز همراه می‏شود. صدرالدین قدری از آداب نوروز بخارایی‏ها صحبت کرد و از ایران هم پرسید که چگونه است. نمی‏دانم چه شد یک باره یاد پدر افتاد و گفت شب نوروز باید سری به او بزنم. از خانه بیرون آمدیم و قرار بود هر یک به سمتی برویم. او به خانه پدر و من به سوی هتل اما نمی‏دانم چه شد از پدرش پرسیدم و او گفت تنبورنواز است. انگار گمشده‏ای یافته باشم پرسیدم الان کجاست؟ می‏خواهم ببینمش. صدرالدین هم خوشحال شد و گفت با هم برویم. وقتی به در خانه رسیدیم، پیرمرد 85 ساله با ردای بلندی در آستانه در ایستاده بود و گویا عزم رفتن داشت. صدرالدین مرا به او معرفی کرد و گفت که علاقه‏مند دیدارش هستم. نامش نیاز بود و چون سفر حج رفته بود، سر هم می‏شد حاج نیاز گل‏نظر. پیرمرد با مهربانی اظهار خوشحالی کرد اما گفت الان هنگام نماز است و باید به مسجد برود. گفت شما بنشینید. من باز می‏گردم. نیم ساعتی نشستیم تا بیاید. در این مدت هم‏صحبتی با مادر پیر صدرالدین، جذابیت‏های خود را داشت. بانو مُیّسَر با 83 سال سن همچنان روزی خود را به دست خویش می‏ساخت. بوریا بافی می‏کرد. همان حصیرهایی که معمولاً به عنوان زیرانداز و یا به عنوان پرده پنجره‏های قدیمی به کار می‏رود.

بانو میسر همسر حاج نیاز گل‏نظر
حاج نیاز گل‏نظر از مسجد بازگشت و بی‏درنگ سازش را برداشت. می‏دانست برای شنیدن ساز و آوازش آمده‏ام. تنبور تاجیکی را در دست گرفت و دقایقی برای­مان نواخت. درست همانند بخشی‏های ایران همراه با نواختن، می‏خواند. سبک موسیقی وی شش مقام بود. این نوع موسیقی در آسیای میانه جنبه‏ای کاملاً هنری دارد و معمولاً توده مردم مخاطب جدی آن نیستند. فواصل موسیقی شش مقام با موسیقی دستگاهی بسیار متفاوت است. حتی نام‏های مشترک ایرانی و تاجیکی نیز نمی‏توانند راهگشا باشند. برای مثال در همین موسیقی صحبت از چهارگاه می‏شود ولی وقتی آهنگی را زیر عنوان چهارگاه می‏نوازند، هیچ ردی از چهارگاه خودمان ندارد و تقریباً فواصل راست پنجگاه را تداعی می‏کند.

حاج نیاز گل‏نظر و پسرش صدرالدین
صدرالدین گل‏نظر با کمانچه‏اش قدری تنبور نوازی پدرش را همراهی کرد. دوست داشتم ساز پدرش را بیشتر ببینم، لذا قدری همانند سه‏تار خودمان با آن کلنجار رفتم. پرده‏هایش با سه‏تار تفاوت محسوسی داشت. به هر ترتیب توانستم چند پرده را مناسب حال و هوای بیات ترک خودمان پیدا کنم. صدرالدین که همچنان کمانچه به دست داشت، با کنجکاوی زیاد کم‏کم خود را با نوای نواختن من همراه کرد. با آن که در موسیقی شش مقام چیزی شبیه بیات ترک وجود ندارد ولی صدرالدین به صورت گوشی همان نغمه‏های بیات ترک را با من همراهی می‏کرد. چون می‏دانست مخصوص ایران است و در بخارا نیست، نامش را پرسید که توضیح دادم یکی از دستگاه‏های فرعی در موسیقی کلاسیک ایرانی است. بیش از این نمی‏شد مزاحم پیرمرد شد و ناچار بدرود گفتم تا فردا بار دیگر ببینمش اما قرار فردایمان درست وسط ظهر افتاد و چون به در خانه‏اش رسیدیم استاد حاج نیاز گل‏نظر راهی مسجد بود. قدری در حیاط خانه‏اش قدم زدیم و رفتیم. گویا شنیدن ساز و آواز وی برای بار دوم به قول خود تاجیک‏ها نصیب ما نبود.


این نوشته در ماهنامه گزارش موسیقی شماره مرداد 1390 خورشیدی چاپ شده است
منبع