سرزمينی که اکنون به نام ايران مشهور است، بخشی از سرزمين پهناوری است که خاستگاه نخستين تمدنها بوده و ساليان دراز پيشرو ديگر تمدنهايی بوده است که در جاهای ديگر جهان پديد آمده بودند. بيشتر مردم ايران، سرزمينشان را با پيشينهی تمدنی 2500 ساله میشناسند، حال آنکه پيشينهی تمدنی اين سرزمين دستکم به 10 هزار سال پيش میرسد و تاريخ 2500 ساله فقط به تاريخ امپراتوریهای بزرگ ايرانی باز میگردد.
سرزمين ايران با پايان گرفتن دورهی باران در 10 تا 15 هزار سال پيش از ميلاد و آغاز عصر خشکی، کمکم برای زندگی انسان مناسب شد و تکاپوی انسان پيش از تاريخ در آن آغاز شد. آثار برجای مانده از چنين انسانهايی را در سال 1949 ميلادی در غار تنگپبده( Pabda )، در کوههای بختياری در شمالشرقی شوشتر پيدا کردند. سپس در هزارهی پنجم پيش از ميلاد، که با پسروی آب و بارور شدن دشتهای ايران همراه بود، نخستين سکونتگاههای بشری در دشت سيلک، نزديک کاشان، ساخته شدند.
حدود چهار هزار سال بعد، يعنی در آغاز هزارهی نخست پيش از ميلاد، مردمانی آريايینام از شمال آسيا و از راه قفقاز و ماوراءالنهر به سرزمينی سرازير شدند که به ياد آنها، ايران نام گرفته است. آنها طی چند قرن در حکم مردمان اصلی سرزمينی درآمدند که پيشتر از وجود مردمانی متمدن بهرهمند بود .به بيان باستانشناس بزرگ فرانسوی، گريشمن، " آنها با زن و بچه و گله وارد شدند و بيشترشان همراه گروه سواران خود، وارد خدمت اميران محلی گرديدند. آنان مردمانی بودند که از راه شمشير و به عنوان سرباز مزدور ] مزدبگير [ زندگی میکردند. ايشان سربازانی را تشکيل دادند که میبايست يک روز جانشين همان اميرانی شوند که خود در خدمت ايشان بودند."(گيرشمن رومن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمهی محمد معين، انتشارات معين، چاپ اول 1383، صفحهي90)
البته، برخی تاريخشناسان بر اين باورند که آريايیها از ديرينترين ساکنان سرزمين ايران هستند و نظريهی کوچ آريايیها را نادرست میدانند. برای مثال، جهانشاه درخشانی با برسی آب و هوای جهان و بررسیهای ديگری مانند بررسی متنها کهن ايرانی و بررسیهای زبانشناختی، چنين نتيجهگيری کرده است که دستکم بخشی از بوميان آريايی در دوران يخبندان در جنوب ايران و در بستر خليج فارس زندگی میکردهاند که البته امروزه پر از آب شده است. به نظر او گرم شدن هوا و پيشروی آب در خليج فارس اين مردمان را ناگزير کرد به سوی شمال، که آب و هوای خنکتری داشت، کوچ کنند؛ البته، در آغاز به ميانرودان و فلسطين که نسبت به فلات ايران گرمتر بودند. به نظر درخشانی، به همين دليل نام شهری مانند "اريحا(با پيشينهای ده هزار ساله) در فلسطين و نام رودهای دجله و فرات و بسياری از نامهای جغرافيايی ميانرودان تنها با زبان آريايیها مفهوم پيدا میکنند.( دانشنامهی کاشان، بخش سوم از کتاب سوم، صفحهی 89 و 90)
به هر حال، در اينجا بنا نداريم به اختلاف نظر تاريخشناسان بپردازيم، بلکه برای آغاز شناختمان از ايرانی فراتر از 2500 سال، چکيدهی پژوهشها و نظرهای رومن گريشمن را دربارهی دوران پيش از آريايیها از کتاب وی با نام ايران از آغاز تا اسلام، میآوريم.
انسان غار
1. بررسیهای زمينشناختی نشان داده است در دورانی که بخش زيادی از خاک اروپا را تودههای يخ پوشانده بود، فلات ايران دورهی باران را پشت سر میگذاشت؛ دورهای که طی آن حتی درههايی را که بر بلندیها قرار داشتند، آب فراگرفته بود.
2. بين 10 تا 15 هزار سال پيش از ميلاد، کمکم دورهی خشکی آغاز شد و درپی نظم پيدا کردن جريان رودخانهها، نهشتههای رسوبی در بستر آنها برجای ماند و قطعهزمينهايی را به وجود آوردند که بهزودی سر از آب بيرون زدند.
3. در اين دوران، انسان پيش از تاريخ از در غارها يا پناهگاههای سنگی، که سقف آنها را با شاخ و برگ درختان ساخته بود، زندگی میکرد و با ابزارهای سنگی به شکار جانوران میپرداخت. آثار آن انسانها را، از جمله چکش سنگی و تبری که به چوبدستی شکافدار وصل میشد، در غار تنگپبده در کوههای بختياری پيدا کردهاند.(گريشمن و همکاران، 1949)
4. انسان آن دوران نوعی ظرف سفالی ناهموار را، که بهطور ناقص پخته بود، نيز به کار میبرد. اين ظرفها را زنان میساختند و کار ديگر آنها، نگهبانی از آتش و گردآوری ريشههای خوردنی و ميوههای وحشی بود. به نظر میرسد مشاهدهی چگونگی رشد گياهان در طبيعت، او را به سوی آغاز کردن کشاورزی در زمينهای رسوبی رهنمون شد.
هزارهی پنجم پيش از ميلاد
5. خشک شدن روزافزون درهها و کوچکشدن درياچههای بزرگ و افزايش نهشتههای رودخانه، زمينهای باردهی را فراهم کرد و سرانجام در حدود هزارهی پنجم پيش از ميلاد، شرايط برای شکلگيری نخستين تمدن بشری در دشت سيلک، نزديک کاشان، فراهم شد. انسان اين دوران همچنان شکارچی بود، اما کشاورزی گسترش يافته و ذخيره کردن آذوغه نيز معمول شده بود.
6. در اين زمان نخستين پيشرفت در فن کوزهگری رخ داد و آن پيدايش ظرفهای نقشدار بود؛ کاسههای ناهمواری که روی آنها خطهای افقی و عمودی کشيده شده بود. اين شيوهی نقش زدن برداشتی از شيوهی سبد سازی است، زيرا هنوز چيزی از آن زمان نگذشته بود که انسان سبدهايی را به جای ظرف به کار میبرد که روی آنها را با گل رس اندود و در آفتاب خشک کرده بودند. نخستين دوکها نخريسی، از جنس گلپخته يا سنگ و داس و تبر سنگی و صيقلی شده، از آثار به جای مانده از آن مردمان است.
7. در پايان هزارهی پنجم پيش از ميلاد، انسان مس را شناخت و با چکشکاری سنگ آن، چيزهايی از آن میساخت، زيرا او هنوز با ذوب کردن فلز آشنا نبود. مردو زن اين دوره به آرايش کردن گرايش داشتند. آنها حلقهی انگشتر و دستبند را از صدفهای بزرگ و کوچک میساختند و خالکوبی يا دستکم بزک کردن هم معمول بود و مواد آن را به کمک دسته هاون کوچکی در هاون ظريفی نرم میکردند.
8. ذوق هنری در کندهکاری روی استخوان جلوهگر است. بدون شک، زيباترين قطعهای که تا کنون کشف شده، دستهی چاقويی است که انسان اين دوران را نشان میدهد؛ در حالی که شبکلاهی بر سر نهاده و لنگی با کمربند به دور کمر بسته است. اين يکی از ديرينترين تصويرهايی است که از انسان خاور نزديک شناخته شده است
9. مرده را به شيوهی درهم پيچيدهای در کف اتاق دفن میکردند. اين نزديکی مردگان، زندگان را از نياز به تهيهی هديه برای آنها، معاف میکرد، زيرا روح فقيد میتوانست در خوراک خانواده شرکت کند. انسان از ديرباز بر اين باور بود که پس از مرگ به همان صورت که روی زمين زندگی کرده است، خواهد زيست. در غاری تبری از سنگ صيقلی کنار استخوانها در دسترس مرده گذاشته شده بود و نزديک سر نيز دو فک گوسفند نهاده بودند. جسد مردگان را به رنگ قرمز درمیآوردند. اين کار در جاهای ديگر نيز ديده شده است و به نظر میرسد که يا کالبد انسان زنده با پوششی از رنگ قرمز پوشيده شده بود و يا گرد اکسيد آهن را پيش از دفن روی جسد پاشيده باشند.
10. صدفهايی که مردمان سيلک در اين دوره به عنوان زينت به کار میبردند، از سوی پژوهشگران بررسی و مشخص شده که از خليج فارس، يعنی از فاصلهای حدود هزار کيلومتر آورده شدهاند. به نظر میرسد اين کالاها را فروشندگان دورهگرد به سيلک آورده باشند.
هزارهی چهارم پيش از ميلاد
11. خانه گستردهتر گرديد و دارای درهايی شد که جای قرارگيری آنها اکنون آشکار است. چينه جای خود را به خشت گلی، که تازه اختراع شده بود، داد. البته، خشت فقط کلوخهای از خاک بود که آن را در کف دست و به صورت ناصاف درست کرده و در آفتاب خشک میکردند. رنگ قرمز، که با آن ديوراهای اتاق را میاندودند، ابزار تزيين داخلی بود.
12. نوعی ظرف در کنار ساختههای قديمی پديدار شد که کوچکتر از آنها بود، ولی با دقت بيشتری ساخته و به شيوهی بهتری در کورهی اصلاح شدهای پخته میشد. پيدايش اين ظرف نشانهی اختراع چرخ است که عبارت از يک تختهی سادهی باريک بود که روی زمين قرار میگرفت و فردی آن را میچرخاند.
13. گوزهگر با خطهای سادهای جانورانی را تصوير کرده است که بازگو کنندهی جنبش واقعيتپردازی کامل(رئاليسم) است. در همين زمان به سادهکردن موضوعهای طبيعی(ناتوراليستی) نمود و در راه به وجود آوردن سبکی که در آن اغلب تشخيص موضوع اصلی دشوار است، گام برداشت. در هيچ جای ديگر نظير اين فن شناخته نشده است که نشان میدهد فلات ايران زادگاه اصلی ظرفهای نقشدار است. در ديگر سرزمينهای آن روزگار ديرين، نشانهای از چنان رئاليسم قوی، که با اين سرعت به مرحلهی سبک خيالپردازانه رسيده باشد، برجای نمانده است.
14. فلز آرامآرام برای ساختن ابزار به کار رفت و سنک نيز ارزش اولی خود را حفظ کرد. مس را هنوز چکشکاری میکردند، ولی ذوب نمیکردند و آن را برای درفشهای کوچک و سنجاق به کار میبردند. جواهر فراوانتر شد و مواد تازهای مانند عقيق و فيروزه به آن افزوده شد.
15. علاوه بر استخوانهای جانوران اهلی دورهی پيشين، استخوانهای نوعی سگ تازی و اسبی از نوع پرزژواسکی نيز به دست آمده است. اين اسب چارپای کوچکی است تنومند و جسور، با يالی ستبر و برافراشته و به نظر میرسد که معرف طبقهی ميان گورخر و اسب جديد باشد. به کار گيری اين جانوران مسافرت و جابهجايی و کشاورزی را آسان کرد.
16. بازرگانی ميان سرزمينهای دور رونق گرفت. جو و گندم، که بومی ايران است، از ايران به مصر و اروپا وارد شد. ارزن که اصل آن از هند بود، به ايتاليا فرستاده شد و برعکس، جو دوسر و خشخاش اروپا در آسيا رواج يافت و حتی به چين هم رسيد.
17. آجر صاف و مستطيلی شکل، که با خاک نرم ساخته میشد، جايگزين آجر بيضوی شکل شد. قطعههای سفالی بزرگ، که در ديوارها کار میگذاشتند، خانه را از رطوبت حفظ میکرد. زينت داخلی هنوز با رنگ قرمز بود، اما رنگ سفيد هم پديد آمد.
18. مرده را هنوز در کف خانه دفن میکردند و بر استخوانهای وی نشانههايی با رنگ گل اخری نقش میکردند.
19. چرخ کوزهگری و کورهی آجرپزی کامل شد و کوزهگران ظرفهای گوناگونی با نقشها و رنگهای گوناگون میساختند. نقشها آرام آرام از واقعگرايی فاصله گرفت و تنوع سبک به وجود آمد. به اين ترتيب که دم جانور دراز و کشيدهتر شد و شاخها نيز بدون تناسب پهن و بزرگ گرديد و همين ترتيب در مورد گردن مرغ درازپا معمول شد. اندکی بعد فقط شاخ را نمايش میدادند و آن، مرکب بود از دايرهای بزرگ متصل به بدنی کوچک. بدنی پلنگی به صورت ساده با مثلی نمايش داده میشد.
20. کوزهگر اين دوران به فن قالبسازی هم اشنا بود و برای مجسمهی همه نوع جانوران، اسباببازی برای کودکان و يا هديههای نذری به پيشگاه ربالنوعها، قالبسازی میکرد. تعدادی مجسمههای سفالين از ربهالنوع مادر و خداوند خصب نعمت و فراوانی در دست است که اغلب بدون سر پيدا شده و اين نقص از روی عمد بوده است، زيرا میخواستهاند به اين راه ديگران را از بهکارگيری پيکرههای سفالين، پس از مرگ مالک آن، جلوگيری کنند.
21. فلزکاری پيشرفت چشمگيری پيدا کرد. مس را ذوب و ريختهگری میکردند. ابزارهای فلزی بيشتر شد اما ابزار سنگی هنوز فراوان به کار میرفت و آرامآرام جای خودرا به تبر صاف، تبر همواره مسی و کجبيل دارای ثقبهی اتصال داد. دشنه و چاقوی مسی در خانههای اين دوره پيدا شده است.
22. بازرگانی پيشرفت کرد. برای تشخيص مالکيت بر کالا، مهر را به کار گرفتند. روی کلوخی از گل رس نشان میگذاشتند و آن را در دهانهی خمره جا میدادند و يا به طنابی میبستند. ديرينترين مهری، که مدتها تغييری در آن ديده نشد، به صورت تکمهی مخروطی شکلی از سنگ متصل به يک حلقه بود.
23. شکل و صورت ظرفهای سفالين تثبيت شد و در پيرامون ايران پرتوافکن شد و در اثر خوبی آن، منطقهی پراکندگی اش پيوسته دورتر شد. اين فن در طول جادهی جنوبی تا سيستان کشيده شد و از آنجا به بلوچستان و درهی سند راه يافت و از سوی شمال شالودهی فرهنگ و تمدنی را که در واحهی مرو پيدا شده است، بنا نهاد. مغرب زمين نيز بعدها از اختراع فلات ايران استفاده کرد.
24. در پايان اين دوره در منطقهی جنوب غربی دشت سوزيانا(شوش)، که امتداد طبيعی ميانرودان(بينالنهرين) بود، مرکزيتی برای زندگی مدنی پيدا شد و همانجا بود که نخستين دولت متمدن در فلات ايران برپا شد؛ يعنی تمدن عيلام.
هزارهی سوم پيش از ميلاد
25. عيلامیها از کوههايی که دشت سوزيانا(شوش) را از شمال و شرق دربرمیگرفتند، فرود آمده و در ربع نخست هزارهی سوم پيش از ميلاد، سلسلهای تشکيل داده بودند و بر منطقهی گستردهای از دشتها و کوهها، شامل بخشهای مهمی از ساحل خليج فارس و بوشهر، حکومت میکردند.
26. با شکلگيری سلسلهی سامی سارگن، از فرمانروايان آکد در ميانرودان، عيلامیها برای آزادی و استقلال خود به جنگهای شديدی روی آوردند که به دليل برابر نبودن نيروهای دو طرف، شوش دوبار به دست بيگانگان افتاد. يکی از پسران سارگن، به نام مانتيشوسو، از خليج فارس گذشتندتا راههايی که از آنها مواد ساختمانی و فلز از کوهستانهای ايران آورده میشد، زير نظر داشته باشند. چند شورش عيلامیها نيز به شدن سرکوب شد.
27. از فرمانروايان برجستهی عيلام، پوزور اينشوشیناک( Puzur-Inshushinak ) بود که شهر شوش را آباد کرد و بناهای باشکوهی در آن ساخت. وی پس از مرگ نرمسين، از فرمانروايان آکد، استقلال عيلام را اعلام کرد و به فرماندهی سپاه خود به بابل يورش آورد و حتی به آکد رسيد. با وجود اين، آکدیها توانستند استقلال خود را حفظ کنند.
28. پيشرفت پوزور اينشوشیناک، ديگر قومهای ساکن در کوهستانهای پيرامون عيلام را نيز به تلاش برای بازيافتن آزادی وو استقلال واداشت. لولوبی و گوتی از جملهی آنها بودند که به بابل يورش بردند. از اين دو قوم دو نقشبرجستهی سنگی برجای مانده است. نقشبرجستهای در سرپلزهاب، که تصوير رئيس محلی، به نام ستل هورين شيخ خان، را نشان میدهد در حالی که کانی در دست دارد و دشمنان مغلوب را، که تقاضای بخشش دارند، پايمال میکند. نقشبرجستهی دوم، در ورودی دهکدهی جديد سرپل، کندهکاری شده و شاه انوبانونی، پادشاه لولوبی، را نشان میدهد با ريشی دراز و چهارگوش، کلاهی دايرهای، جامهای کوتاه، مسلح و طنابی را گرفته که اسيرانی را به هم بسته و همهی آنان برهنهاند و دستهايشان از پشت بسته است.
29. پس از اين، دورهای از آشوب و ناآمنی و حکومتهای ناپايدار بر منطقه گذشت. حدود نيمهی اين هزاره، بابل بر اثر يورش گوتیها، که از کوههای خود در شرق زاب کوچک، در درهی ديالهی عليا فرود آمده بودند، پايمال شد. عيلام نيز از يورشها آنان در امان نماند و اين يورشگران وحشی تا حدود يک قرن و ربع قرن، شهرها و کشتزارهای منطقه را ويران کردند و شيرازهی پادشاهی را گسستند. سپس سلسلهی جديدی به نام اور به وجود آمد و برای بيرون راندن آنها تلاش کرد. بار ديگر فرمانروايان بابل بر شوش و سراسر دشت آن چيره شدند، اما چندان نپاييدند و پيروزمندی از کشور سيماش، از کوههای غرب اصفهان، بر شوش و عيلام فرمان راند. سپس ايسين برخاست و سيماش را بيرون راند، اما عيلام بار ديگر به دست بيگانگان افتاد.
30. ايران در هزارهی سوم پيش از ميلاد مورد توجه بيشتر حکومتهای پيرامون خود بود. ايران گذرگاهی برای سرب بود که از ارمنستان میآمد و لاجورد که آن را از بدخشان میآوردند. خود گنجينهای از کانیها بارزش مانند طلا، مس و قلع بود. سنگهای ساختمانی و چوب آن را برای ساختن بناهای باشکوه به بابل میبردند. فرمانروايان بابل در جنگهای خود با ايرانيان، دو هدف را در سر داشتند. هدف نخست، هدف سياسی بود که برای جلوگيری از شکلگيری هر گونه حکومت منظم و پايدار در سرزمنهای پيرامون بابل پیگيری میشد. هدف دوم، هدف اقتصادی و جابهجا کردن ثروت ايرانيان به بابل بود. به هر حال، همانطور که گفته شد، ايرانيان دو سلسلهی بزرگ از بابلیها را سرنگون کردند.
31. در اين دوره، فن کوزهگری به شکل ظرفهای سفالی نقشدار دوام يافت. ظرفی به شکل خمرهای کوچک به دست آمده که بخش زيرين آن برجسته است و فقط بخش بالايی آن به رنگ سياه تزيين شده است. مشخصترين موضوع نقاشی، کاکل پرندگان است که مايهی اصلی شيوهی معروف هنر ميانرودان، يعنی عقابی در حال گرفتن طعمهی خود، است. در گورها نيز گوهرهای مفرغی و سيمين يافت شده است. سنجاقهای مفرقی برای ثابت نگهداشتن دامن جامه بسيار پيدا شده است. در آن زمان مفرغ کمياب بود و به احتمال زياد از طلا و نقره بيشتر ارزش داشت. در واقع، ايران در اين زمان وارد عصر مفرق میشود.
هزارهی دوم پيش از ميلاد
32. مهمترين رویداد اين دوره، پيدايش مردمانی از اصل هند و اروپايی در ميان مردمانی است که میتوانيم آنان را بوميان ايران بناميم. آنان بر اثر فشار قومهای ديگر، سرزمين خود را در دشتهای اوراسی، در جنوب روسيه، ترک گفتند و طی کوچ کردن، دو دسته شدند. يک دسته، که آن را شاخهی غربی میناميم، دريای سياه را دور زد و پس از گذشتن از بالکان و بسفر، در آسيای صغير نفوذ کرد و اتحاديهی ختيان(هيتیها) را به وجود آوردند.
33. شاخهی شرقی، که به نام هند و ايرانی شناخته میشود، در شرق دريای خزر حرکت کرد و يک دسته، که جنگجوتر بودند، از قفقاز گذشتند و تا فرات پيش رفتند. آنان با هوريان بومی، که قومی اصيل بودند، پادشاه ميتانی را تشکيل دادند. آنان فرمانروايی خود را نه تنها در شمال ميانرودان گسترش دادند، بلکه دولت آشور را نيز محدود کردند. آنها با پيوستکردن درههای زاگرس شمالی، که مسکن قوم گوتی بود، به قلمرو خود، فرمانروايیشان را پايدار کردند. بهترين دوران اين پادشاهی، حدود سال 1450 پيش از ميلاد بود که مصر با آن متحد شد و نيرومندترين فرعونها با دختران پادشاهان ميتانی ازدواج میکردند. اين پادشاهی در پايان سدهی چهاردهم پيش از ميلادی در پی درگيریها درونی و يورشهای هيتیها از هم پاشيد.
34. هند و ايرانيان دربارهی پرورش اسب، که به نظر میرسد خود آنان در آسيای صغير وارد کرده باشند، پيماننامههايی به جا گذاشتهاند. يک گروه از اين سوران جنگی، در طول چينخوردگیهای زاگرس مرکزی به حرکت افتادند و در ناحيهای در جنوب جادهی بزرگ کاروانی، ناحيهای که بعدها به عنوان مرکز پرورش اسب شناخته شد، نفوذ کردند. اين قوم از سوی قوم کاسی، که از اصل آسيانی بودند، تحليل رفتند. سرانجام شاخهی شرقی جنبش هند و اروپايی به سوی شرق رفت و پس از گذشتن از گذرگاههای هندوکش، در طول پندشير و رودهای کابل فرود آمدند.
35. سلسلهی جديدی در عيلام پديدار شد که پادشاهان آن خود را پيامبر خدا، پدر و شاه میخواندند. سندهای اقتصادی اين دوران به زبان آکدی نوشته شده، اما وجود واژههای بسيار بومی، شاهدی بر گسترش تمدن بومی است. در دين نيز توجه به ويژگیهای بومی ديده میشود چنانکه خدايان بومی بر خدايان بابلی برتری داشتند.
36. در آغاز هزارهی دوم، عيلامیها به بابل يورش بردند و يکی از فرمانروايان آنها در لارسا، سلسلهای بنيان نهاد. عيلامیها سلسلهی ايسين را برچيدند و بر شهر اوروک و بابل چيره شدند. اما نشستن حمورابی بر تخت شاهنشاهی بابل، از گسترش عيلامیها جلوگيری کرد. عيلامیها در لارسا شکست خوردند. سپس دوران چيرگی قوم کاسی بر منطقه فرا رسيد.
37. عيلام در زمان فرمانروايی شوتروکناخونتهی اول(1171-1207 پيش از ميلاد) به اوج شکوفايی خود رسيد. وی پرستگاههای مهمی در همهی شهرهای زير فرمان خود برپا کرد. او به بابل يورش برد و و آخرين نمايندهی سلسلهی کاسی را برانداخت و پسر خود، کوتيرناخونته را جانشين کرد و اين پادشاه مجسمهی مردوک، خدای ملی بابل را به شوش جابهجا کرد.
38. در زمان شاه شيلهاک اينشوشيناک(1151-1165 پيش از ميلاد) عيلامیها به سرزمينهای دوردستتری دست يافتند. آنان تا ناحيهی دياله نفوذ کردند و به کرکوک رسيدند. آشور را دور راندند و بابل را محاصره کردند. همهی درهی دجله، بخش زيادی از خليج فارس و رشته کوه زاگرس زير فرمان عيلامیها رفت. به اين ترتيب، همهی بخشهای غربی ايران زير فرمان نخستين شاهنشاهی ايران درآمد.
39. در پايان هزارهی دوم پيش از ميلاد، سلسلهی جديدی در بابل شکل گرفت که بختالنصر پادشاه آن بود. وی پس از چند تلاش ناکام، سرانجام عيلام را شکست داد و بر شوش دست يافت. او مجسمهی مردوک را پيروزمندانه به پرستشگاه خويش در بابل بازگرداند. يکبار ديگر عيلام به تاريخ پيوست و اين بار سه قرن به درازا کشيد.
40. در هزارهی سوم پيش از ميلاد، اختراع مفرق باعث کامل شدن روش تولد ابزارهای فلزی شد و درخواست برای مواد خام روزافزون شد. اين سرچشمهی ثروت ايران را به عنوان يکی از مهمترين تهيه کنندگان مس، قلع، سرب، چوب و سنگ، مورد توجه همسايگان غربی و نيز هندوستان قرار داد.
هزارهی اول پيش از ميلاد
41. در آغاز هزارهی نخست پيش از ميلاد، نفوذ دوم ايرانيان(آريايیها) در ايران آغاز شد. آنان از همان راههای پيشين اما با موجهای پشتسر هم به اين سرزمين روی آوردند. آنان پس از نفوذی آرامآرام، که چند قرن به درازا کشيد، اربابان اين منطقه شدند و از آنجا برای چيرهشدن بر جهان حرکت کردند.
42. شاخهی شرقی ايرانيان، که از ماوراءالنهر آمده بودند، نمیتوانست به سوی هندوکش گسترده شود، زيرا همهی ناحيهی رخج و پنجاب را پيشتر شاخهی آرياييان- هندوان گرفته بودند. بنابراين، تازهواردان به ناچار راهی غرب شدند و در مسير جادهی طبيعی، که از بلخ به سوی قلب میرفت، پيش رفتند. اين بخش ايران از هند کمتر مورد توجه بود و فقط از جهت مساحت ارزش داشت.
43. آريايیهايی که به ايران آمدند، مانند آريايیهايی که به اروپا رفتند، در اصل چوپان بودند و در ميان آنان کشاورزی جايگاه اندکی داشت. آنان پرورش دهندهی اسب بودند و سوارهنظام و گردونهرانانشان در پيشرفت بیباکی و شجاعت آنان تاثير فراوانی داشت.
44. در آن زمان که آريايیها به ايران آمدند، تمدنهای باشکوهی در غرب ايران وجود داشت. عيلام، که شامل سوزيانا(شوش) بود و تا رشتهکوههای ساحلی ادامه داشت و ميانرودان که سومر، بابل و آشور را تجربه کرده بود. آنچه مانع پيشروی آريايیها شد نيز همين تمدنها بود نه رشتهکوههای زاگرس. آريايیها در آن زمان توان رويارويی با اين تمدنها را نداشتند.
45. آريايیها طی چهار قرن قوم بومی و اصلی ايران را مستهلک کردند و تمدن ويژهی خود را بنيان نهادند. بنيان اين تمدن تا اندازهی زيادی بر فرهنگهای سرزمينهای همسايه، که هر چند راه پيشرفت او را به سوی غرب سد کرده بودند، ولی هميشه دشمن او به شمار نمیرفتند، استوار بود.
46. سواران آرايايی با زن و بچه و گله وارد شدند و مزيت تقسيم ناحيه را به ممالک کوچک متعدد به دست آوردند. بيشتر آنان همراه گروه سواران خود در خدمت فرمانروايان محلی وارد شدند. آنان مردانی بودند که از راه شمشير و به عنوان سرباز مزدور زندگی میکردند. ايشان سربازانی را تشکيل دادند که میبايست يک روز جانشين همان فرمانروايانی شوند که خود در خدمت ايشان بودند. آرامآرام جانشينی رخ داد.
47. بخشی از آريايیها در منطقهی باستانی و پيش از تاريخی سيلک(کاشان) ساکن شدند. ظرفهای نقشدار زيادی از تپههای سيلک به دست آمده است و تصوير انسان را بر ظرف سفالی برای نخستين بار در ميان سفالهای اين منطقه میبينيم. تصوير انسان در سيلک بسيار قديمیتر از يونان است. تصويرهايی از مردان جنگجو، دارای کلاهخود با جيغه و پر و نيمتنهی کوتاه و چسبان. روی يک مهر استوانهای صورت جنگاوری بر پشت اسب نقشبسته که با غولی میجنگد. روی مهر ديگری، مردی روی گردونهای، که دو اسب آن را میکشند، ايستاده و تيری به سوی جانوری، که میخواهد شکار کند، پرتاب میکند.
48. به کارگيری يک در ميان آجرخام و سنگ در ساختن ديوارها، نشانهی فن ساختمانی است که تا اين زمان در فلات ايران ديده نمیشود. فاتحان بايد آن را از جای ديگر، شايد از سرزمينهای شمالیتر ، طی کوچ خود يادگرفته باشند. ابزارهای آهنی نيز در اين دوره فراوان میشود که البته دليلی وجود ندارد که آن را به تازهواردان نسبت بدهيم.
49. دهکدهی پيش از تاريخی سيلک، که طايفهای از سوارکاران بر آن يورش بردند، آرامآرام به يک شهر استوار تبديل شد. کاخها، ساختمانهای فرعی و شايد يک پرستشگاه و محلههای مسکونی که برج و بارويی محکم آنها را دربرمیگرفت. نيروهای تازه وارد نه تنها با فروانروايان محلی بلکه با شاهنشاهی آشور نيز جنگيدند.
50. سرانجام آريايیها با شکلگيری دولت ماد به سوی تمدن گام نهادند. آنان آشوریها و ديگر سلسلههای منطقهی ميانرودان را به زير فرمان خود بردند و آرامآرام راه را برای شکلگيری نخستين و بزرگترين امپراتوری جهان هموار کردند.
http://www.jazirehdanesh.com/find.php?item=9.136.416.fa
علاقه مندی ها (Bookmarks)