یکی پرسید از آن شوریده ایام
که تو چه دوست داری گفت دشنام
که مردم هر چه دیگر می دهندم
به جز دشنام منت می نهندم
وحشی بافقی
یکی پرسید از آن شوریده ایام
که تو چه دوست داری گفت دشنام
که مردم هر چه دیگر می دهندم
به جز دشنام منت می نهندم
وحشی بافقی
دنیا فقط خومان و انعکاسمان
درسته طولانیه اما به نظر من ارزششو داره.
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا ...
خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا
***
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا ...
التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
***
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا
... با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟
***
فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود...
جان من، اینهمه بی باک نمیباید بود...
***
همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟ ...
همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟
***
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟ ...
زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی
***
جمع با جمع نباشند و پریشان با شی...
یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
***
ما نباشیم، که باشد که جفای تو کشد؟
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟
***
شب به کاشانه ی اغیار نمیباید بود ...
غیر را شمع شب تار نمیباید بود
***
همه جا با همه کس یار نمیباید بود ...
یار اغیار دل آزار نمیباید بود
***
تشنه ی خون من زار نمیباید بود ...
تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود
***
من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست
موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست
***
دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد ...
جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد
***
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد ...
هیچ سنگین دل بیداد گر این کار نکرد
***
این ستمها دگری با من بیمار نکرد ...
هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
***
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم، آزار مکش از پی آزردن من
***
جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است ...
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
***
چشم امید به روی تو گشادن غلط است ...
روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
***
رفتن اولی است ز کوی تو، ستادن غلط است ...
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
***
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد
***
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست ...
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
***
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست ...
خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
***
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست...
چه توان کرد؟ پشیمانم و تدبیری نیست
***
شرح درماندگی خود به که تقریر کنم؟
عاجزم، چاره ی من چیست؟ چه تدبیر کنم؟
***
نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است ...
گل این باغ بسی، سرو روان بسیار است
***
جان من، همچو تو غارتگر جان بسیار است ...
ترک زرین کمر موی میان بسیار است
***
بالب همچوشکر،تنگ دهان بسیاراست ...
نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است
***
دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند
قصد آزردن یاران موافق نکند
***
مدتی شد که در آزارم و میدانی تو ...
به کمند تو گرفتارم و میدانی تو
***
از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو ...
داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو
***
خون دل از مژه میبارم و میدانی تو ...
از برای تو چنین زارم و میدانی تو
***
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده ی یک حرف نبودم هرگز
***
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت ...
دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
***
گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت...
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
***
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت ...
سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
***
بشنو این پند و مکن قصد دل آزرده ی خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ی خویش
***
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم؟ ...
از سر کوی تو خود کام به ناکام روم؟
***
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم؟ ...
از پی ات آیم و با من نشوی رام روم؟
***
دور دور از تو من تیره سر انجام روم ...
نبود زهره که همراه تو یک گام روم
***
کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد؟
جان من، این روشی نیست که نیکو باشد
***
از چه با من نشوی رام، چه میپرهیزی؟ ...
یار شو با من بیمار، چه میپرهیزی؟
***
چیست مانع ز من زار، چه میپرهیزی؟ ...
بگشا لعل شکربار، چه میپرهیزی؟
***
حرف زن ای بت خونخوار، چه میپرهیزی؟ ...
نه حدیثی کنی اظهار، چه میپرهیزی؟
***
که تورا گفت به ارباب وفا حرف مزن؟
چین بر ابرو زن و یکبار به ما حرف مزن؟
***
درد من کشته ی شمشیر بلا میداند ...
سوز من سوخته ی داغ جفا میداند
***
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند ...
همه کس حال من بی سر و پا میداند
***
پاکبازم، همه کس طور مرا میداند ...
عاشقی همچو منت نیست، خدا میداند
***
چاره ی من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
***
از سر کوی تو با دیده ی تر خواهم رفت ...
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
***
تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت...
گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت
***
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت...
نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت
***
از جفای تو من زار چو رفتم، رفتم
لطف کن لطف که این بار چو رفتم، رفتم
***
چند در کوی تو باخاک برابر باشم؟ ...
چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟
***
چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟ ...
از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم؟
***
میروم تا بسجود بت دیگر باشم ...
باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
***
خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی؟
طاقتم نیست از این بیش، تحمل تا کی؟
***
سبزه ی دامن نسرین تورا بنده شوم ...
ابتدای خط مشکین تورا بنده شوم
***
چین بر ابرو زدن و کین تورا بنده شوم ...
گره ابروی پر چین تورا بنده شوم
***
حرف نا گفتن و تمکین تورا بنده شوم ...
طرز محبوبی و آیین تورا بنده شوم
***
الله، الله، ز که این قاعده آموخته ای؟
کیست استاد تو، اینها ز که آموخته ای؟
***
اینهمه جور که من از پی هم میبینم ...
زود خود را به سر کوی عدم میبینم
***
دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم ...
همه کس خرم و من درد و الم میبینم
***
لطف بسیار طمع دارم و کم میبینم...
هستم آزرده و بسیار ستم میبینم
***
خرده بر حرف درشت من آزرده نگیر
حرف آزرده درشتانه بود، خرده مگیر
***
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم ...
از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
***
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم ...
همه جا قصه ی درد تو روایت نکنم
***
دیگر این قصه ی بی حد و نهایت نکنم...
خویش را شهره ی هر شهر و ولایت نکنم
***
خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی، سهل است
سوی تو گوشه ی چشمی ز تو گاهی سهل است
فردوسي
برای داشتن چیزی که تا به حال نداشته اید
باید کسی باشید که تا به حال نبوده اید
گذر کرد با چند کس همگروه
يکي روز شاه جهان سوي کوه
سيه رنگ و تيرهتن و تيزتاز
پديد آمد از دور چيزي دراز
ز دود دهانش جهان تيرهگون
دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون
گرفتش يکي سنگ و شد تيزچنگ
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
جهانسوز مار از جهانجوي جست
به زور کياني رهانيد دست
همان و همين سنگ بشکست گرد
برآمد به سنگ گران سنگ خرد
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
فروغي پديد آمد از هر دو سنگ
ازين طبع سنگ آتش آمد فراز
نشد مار کشته وليکن ز راز
نيايش همي کرد و خواند آفرين
جهاندار پيش جهان آفرين
همين آتش آنگاه قبله نهاد
که او را فروغي چنين هديه داد
پرستيد بايد اگر بخردي
بگفتا فروغيست اين ايزدي
همان شاه در گرد او با گروه
شب آمد برافروخت آتش چو کوه
سده نام آن جشن فرخنده کرد
يکي جشن کرد آن شب و باده خورد
بسي باد چون او دگر شهريار
ز هوشنگ ماند اين سده يادگار
جهاني به نيکي ازو ياد کرد
کز آباد کردن جهان شاد کرد
شاعر عزیز ملک الشعرای بهار
uody
گنج کيخسرو در چنگ رضا خان تا چند؟
ملک افريدون پاما ل ستوران تا چند؟
ملک غارت شد و مليون گشتند تباه
ليک ميليونها شد بهره ی سردار سپاه
مملکت مفلس و آگنده ز زر مخزن شاه
مرغ بريان به سر خوان لئيمی، وانگاه
بهر نانی دل يک طايفه بريان تا چند؟....
حسین پناهی
من زندگي را دوست دارم ولي
از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم
ولي از کشيش ها مي ترسم!
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبانها مي ترسم!
عشق را دوست دارم
ولي از زنها مي ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولي ز آئينه مي ترسم!
سلام رادوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم!
من مي ترسم
پس هستم
اينچنين مي گذرد روز و روزگارمن!
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!
سعدي
برای داشتن چیزی که تا به حال نداشته اید
باید کسی باشید که تا به حال نبوده اید
آن یار که عهد دوستاری بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
فرخی یزدی
ویرایش توسط amin_745 : 1st April 2011 در ساعت 01:16 PM
همیشه رفتن رسیدن نیست.ولی برای رسیدن باید رفت در بن بست هم راه آسمان باز است پس پرواز را بیاموزیم
قسم به عزت و قدر مقام آزادی
که روح بخش جهان است نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بود آنکس
که داشت از دل و جان احترام آزادی
نیما یوشیج
ویرایش توسط *alien* : 1st April 2011 در ساعت 02:27 PM
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
ویرایش توسط amin_745 : 1st April 2011 در ساعت 11:48 PM
همیشه رفتن رسیدن نیست.ولی برای رسیدن باید رفت در بن بست هم راه آسمان باز است پس پرواز را بیاموزیم
ای رفیقان گرهی سخت به کار افتاده
سر و کارم به سر زلف نگار افتاده
ره پر از سنگ و نفس تنگ و کمیتم شده لنگ
دستی ای قافله سالار که بار افتاده
دنیا فقط خومان و انعکاسمان
نیما یوشیج
شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن.
به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.
شب است،
جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.
و من اندیشناکم باز:
ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟
ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...
در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟
فروغ
دنیا فقط خومان و انعکاسمان
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)