با آنکه همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من
با آنکه هر شب ناله ها چون مرغ شب سر داده ام من
در سر ندارم هوسی، چشمی ندارم به کسی، آزاده ام من

با آنکه از بی حاصلی سر در گریبانم چو گل
شادم که از روشن دلی پاکیزه دامانم چو گل
خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من

یا رب چو من افتاده ای کو؟
افتاده آزاده ای کو
تا رفته از جانم برون سودای هستی
آسوده ام آسوده از غوغای هستی

گلبانگ مستی آفرین همچون رهی سر داده ام من
مرغ شباهنگم ولی در دادم غم افتاده ام من
خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من