جوآن چاندوز بائز
جایی که یخ پاره ها آویزانند و شکوفه ها می رقصندولی در قلب من بهاری نیستتو بهار من بودی ، تابستان من همبی تو ، همیشه زمستان استگله ها به سوی شمال می روند و یاس ها می شکفندشب ها ،یاس ها اتاق روشن از مهتاب مرا عطر آگین می کنندتو بهار من بودی ، تابستان من هممن به شمال می روم و تا تو را جستجو کنممانند پرنده ای بر بال باد، قلب من پیش می رودبهار، قلبم را به شمال درخشان فرستادتو بهار من هستی ، تابستان من همو من آرام نمی گیرم تا تو را بیابم
علاقه مندی ها (Bookmarks)