گفته بودم که به دریا نزنم دل اماکو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنموقتی تو نیستیچقدر دل تنگ می شوم گاهی خیلی زیاد...و این دلتنگی می بردم تا ترس.یک ترس دائمی که نکند این دلتنگی ها همیشگی بشو
گفته بودم که به دریا نزنم دل اماکو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنموقتی تو نیستیچقدر دل تنگ می شوم گاهی خیلی زیاد...و این دلتنگی می بردم تا ترس.یک ترس دائمی که نکند این دلتنگی ها همیشگی بشو
كوكِ دوستت دارم !!
زبانت كوك نمی شود !..به آنچه ..گوش من محتاج شنیدنــش است
یک نفر مرا در ایستگاه شبجا گذاشته استدرست مثل چمدانی کهتو جا گذاشتی اش پیش منبرای من نهبرای چمدان ات برگرد !
این روزهاوسط هر شعری که می خوانم[سوسو کنان]قطاری رد می شود!و در هر واگنهزار صندلی است
که به هوای قافیهی "مسافر" ردیف شده اند
تولدی دیگرهمه ی هستی من آیه ی تاریکی ستکه تو را در خود تکرار کنانبه سحرگاه شکفتن ها و رستن ها خواهد بردمن در این آیه تو را آه کشیدم آهمن در این آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
در هیچ خیابانی
قدم نگذاشتم
جز اینکه فکر کردم
شاید
از کنار ِ تو در آن گذشتهام
در روزگاری که
محبوبم نبودهایو بر هیچ نیمکتی
ننشستم
جز اینکه فکر کردم
شاید
کنار ِ من بر آن نشستهای
در روزگاری که محبوبت نبودهام..
داشتم از این شهر می رفتمصدایم کردیجا ماندماز کشتی که رفت و غرق شدالبته این می تواند یک قصه باشددر این شهر دود و آهندریا کجا بودکه من بخواهم سوار کشتی شومو تو صدایم کنیفقط می توانم بگویم :تونجاتم دادی
تا اسیرم کنی ..." رسول یونان "
در تو صیادی است
با آب و دانه
و هزار چاقوی تیز
و در من
حماقتی گنجشک وار
که آسوده ام می کشاند
بر بام تو
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)