دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 40

موضوع: افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

  1. #31
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

    قسمت بیست و هشتم (لوح یازدهم):

    گيل گمش با او- با اورشهنبي، با كشتيبان- مي گويد:«- پس، اورشهنبي! چه گونه به نزديك ئوتنهپيشتيم توانم رفت؟ مرا به او، به جانب او رهنمون شو!... با من بازگوي تا چه گونه بدو مي توانم رسيد... اگر از دريا مي توانم گذشت، تا بگذرم، ورنه، هم از دشت بخواهم رفت.»


    و اورشهنبي با او- با گيل گمش- مي گويد:«- دستان تو، گيل گمش، ترا نگذاشتند تا به ساحل ديگر رسي... آنك، صندوق هي سنگ را بشكسته اي و دست خويش، بر گذشتن از تالاب درياي مرگ را ناممكن كرده اي... صندوق هاي سنگ، شكسته اند و ديگر ترا بدان سوها، به جانب آبخست زندگي نمي توانم برد... اكنون برخيز، گيل گمش! تبر از كنار خود بردار، به جنگل درون شو، يكصد و بيست درخت بينداز چنانكه بلندي هر يك شست ارش باشد... آن گونه درخت ها بينداز، سر هر يك به تبر تيزكن به پيش من آر!»


    پس گيل گمش تبر از كنار خود برداشت. به جانب جنگل شتاب كرد. يكصد و بيست درخت بلند بر زمين افكند، چنانكه بلندي هر يك شست ارش بود. سر هر يك به تبر تيز كرد و به نزديك كشتيبان آورد.


    پس به كشتي درنشستند و تيرها به كشتي درنهادند. كشتي را در آب پيش بردند و با بادبان ها، در دل دريا شتاب كردند. مي بايد كه چهل روز و پنج روز بر آب دريا بگذرند.


    اينك نخستين روز و ديگر روز و سوم روز بر گذشته است و اورشهنبي به تالاب درياي مرگ مي رسد.


    و اورشهنبي با او- با گيل گمش مي گويد:«-از آن تيرها يكي را، به تبر، سخت در كف دريا بكوب! مي بايد بپرهيزي تا از آب مرگ به دستت نرسد، ورنه در جاي بخواهي مرد!... اكنون تير ديگري بردار، و آن را سخت در كف دريا بكوب!... سومين را، گيل گمش، سومين را بكوب!


    «- چارمين را، گيل گمش، چارمين را بكوب!


    «- پنجمين را، گيل گمش، پنجمين را بكوب!


    «- ششمين را، گيل گمش، ششمين را بكوب!


    «- هفتمين را، گيل گمش، هفتمين را بكوب!


    «- هشتمين را، گيل گمش، هشمين را بكوب!


    «- نهمين را، گيل گمش، نهمين را بكوب!


    «- دهمين را، گيل گمش، دهمين را بكوب!


    «- يازدهمين را، گيل گمش، يازدهمين را بكوب!


    «- دوازدهمين را، گيل گمش، دوازدهمين را بكوب!-».


    و همچنان... تا گيل گمش يكصد و بيست تير بركف تالاب درياي مرگ بكوفت.
    آنك گيل گمش بند از ميان باز مي گشايد، پوست شير از شانه به زير مي افنكد و به دستي توانمند، ديرك كشتي را از جاي برمي كند...








    ئوتنهپيشتيم در دور دست ها نظر مي كند و با خود، در كنگاش با خود، چنين مي گويد:«- صندوق هاي سنگ كشتي، ناپيدا چراست؟ و چگونه بيگانهئي كه منش رخصت نداده ام به كشتي درنشسته است؟... آن كه مي آيد، از تبار آدمي نمي تواند بود. من بدو درمي نگرم: خود مگر نه آدميي است؟ من بدو درمي نگرم: خود مگر نه خدائي است؟ آنك، سراپا به من ماننده است. با دستان زورمند، تيرها را در آب هاي مرگ فرو مي كوبد تا صندوق هاي سنگ را جانشين شوند؛ هم آن صندوق ها كه اورشهنبي، بايد كه به هنگام عبور از آب هاي مرگ، به آب اندر افكند... اكنون كشتي به سلامت از كنار تيرها مي گذرد و ديري نمانده است تا خود به كنار جزيره در رسند. اما تيرها به آخر رسيد؛ آنك مرد بيگانه دگل را از جاي برآورد و با تبر به دو نيمه كرد. پس هر دو نيم را به آب اندر بكوفت، و كشتي با فشاري سخت، با فشار آخرين، به ساحل رسيد»


    ئوتنهپيشتيم از خانه به زير مي آيد و به جانب بيگانه شتاب مي كند.


    و ئوتنهپيشتيم با او- با گيل گمش- چنين مي گويد:«- نام خود را به زبان آر، نام خود را با من بگوي!... من خود ئوتنهپيشتيم ام: آن كه زندگي را بازيافته!»


    و گيل گمش با او- با ئوتنهپيشتيم آمرزيد همچنين مي گويد:«- نام من گيل گمش است. از كوهساران ئنو بدين جاي آمده ام. راهي بس دراز، راه شهمش را در نوشته ام... اينك، ئوتنهپيشتيم، نگاه چشمان من سرانجام بر تو افتادند.»
    ئوتنهپيشتيم با او- با گيل گمش- چنين مي گويد:«- چرا رخان تو اينچنين بپژمرده، چرا پيشاني تو بدين تيرگي است؟ چرا روان تو اين گونه آشفته، بالاي تو اين سان خميده است؟ چرا درد در جان تو خانه گرفته؟... چنان چون سرگشتگان راه هاي دور به چشم مي رسي. از توفان و باد و آفتاب برتافته اي. رخان تو از تابش نيمروزي سوخته است... از راه هاي دور، از دشت هاي دور بدينجا شتاب چرا كرده ئي؟»


    و گيل گمش با او- با ئوتنهپيشتيم دور مي گويد: «- رخانم چگونه پژمرده نباشد و پيشاني مرا چين تيرگي چگونه فرو نپوشد! چه گونه روان من آشفته نباشد و بالايم چگونه خميده نباشد! چه گونه درد در جان من منزل نگزيند! چگونه چونان سرگشتگان راه هاي دور به چشم درنيايم! رخان من چه گونه از توفان و باد و آفتاب و از تابش نيمروزي برنتابد؟ چه گونه از راه هاي دور، از دشت هاي دور بدين جا نشتابم؟... برادر خرد من، پلنگ دشت، انكيدو، رفيق جوان من كه خود از چيزي دريغ نكرد تا از كوه سدر به فراز برشديم، تا گاو آسمان را گرفته به خون دركشيديم، تا خومبهبه- آن را كه در جنگل مقدس سدر خانه داشت- به خاك افكنديم،تا شير آن را در تنگناب دره هاي كوهستانن كشتيم،- همدم من كه در همه سختي ها و خطرها انباز من بود، انكيدو كه من دوست مي داشتم، كه من بسيار دوست مي داشتم- بهره آدمي بدو رسيد. شش روز و شبان بر او گريستم و در خاكش نگذاشتم. تا بدان زمان كه كرم در او افتاد. من مرگ را باز دانستم، و هراس از مرگ را آموختم.

    از اين روي به دشت ها گريختم... مرا تقدير رفيق من سخت گران افتاده است. از اين روي از دور دست ها بدينجاي شتاب كرده ام و راهي بس دراز به پشت سر نهاده... چه گونه مي توانم خاموش بمانم؟ چه گونه مي توانم فرياد بركشتم؟ رفيق من كه من دوست مي دارم غبار زمين شده. انكيدو رفيق من خاك شده... آيا من نيز نمي بايد تا به آرامش افتم و ديگر تا به ابد برنخيزم؟»


    و گيل گمش با او- با ئوتنهپيشتيم- مي گويد:«- من چنان انديشيدم كه مي خواهم به نزديك ئوتنهپيشتيم روم، ئوتنهپيشتيم دور، هم آن آمرزيده نيكوبخت كه زندگي را بازيافته... از اين روي بيرون آمدم، و به سرزمين ها سرگشته شدم. از اين روز از كوهساراني برگذشتم كه برگذشتن از آن همه سخت دشوار است. از اين روي از رودبارها و درياها برگذشتم. نه به خرسندي از بخت نيكو سيراب شدم، كه از رنج بسي نوشيدم. خوردني هاي من همه درد بود. پيش از آن كه به سيدوريسابيتو رسم، جامه هاي من فرو ريخت. مي بايست پرنده آسمان را به زير افكنم، بزكوهي و غزال و گوزن را به خون كشم و از ايشان خورش كنم. نيزه من مي بايست تا شير و پلنگ و سگان صحرائي را به خون كشد، و پوست ايشان تن پوش من باشد... باشد كه شياطين مرگ قفل بر دوازه هاي خود زنند؛ باشد كه دروازه ها را به قير و سنگ برآوردند. مي خواهم كه شياطين مرگ را به نابودي بكشانم تا جشن ايشان ازين بيش نپايد!... ئوتنهپيشتيم! زندگي را به من آشنا كن؛ تو زندگي را باز دانسته اي.»


    و ئوتنهپيشتيم با او- با گيل گمش- مي گويد: «- خشم را از خود دور كن! خدايان و آدميان، هر يكي را نصيبي هست... مادر و پدرت، ترا به هيأت آدميان در وجود آورده اند، گو دو پاره از سه پاره وجود تو خدايانه باد... يك پاره وجود تو آدمي است، و ترا به جانب تقدير آدميان مي كشاند. جاودانگي، بهره آدميان نيست. مرگ هراس انگيز، غايت هر زندگي است... خانه را آيا جاودانه پي مي افكنيم، يا پيمان را جاودانه مي بنديم؟ برادران آيا ميراث پدر را جاودانه بخش ميكنند؟ آدمي آيا جاودانه از نشاط توليد برخوردار مي ماند؟ رودبار آيا به هر روزي طفيان ميكند؟ و خاك زمين را در خود ميدارد؟ مرغ كولي لو و مرغ كريپپا آيا در بهاري جاودانه به سر مي برند و چشمان ايشان جاودانه در آفتاب مي نگرد؟... از آغاز زمان،دوامي در ميان نبوده است. نه مگر خفتگان و مردگان به يكديگر ماننده اند؟ نه مگر بر آن هر دو، از مرگ، اثري هست؟... هم در آن هنگام كه آفتاب، نوزادهئي را درودي مي فرستد، همه توم خداوند سرنوشت، و ئنوننهكي- ارواح بزرگ توانمند- گرد مي آيند و او را هر آنچه نصيب است مي دهند. زندگي و مرگ آدمي را ايشانند كه تقدير مي كنند... روزهاي زندگي را به شماره مي دهند، اما روزهاي مرگ را برنمي شمرند!»





  2. #32
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

    قسمت بیست و نهم (لوح دوازدهم):

    گيل گمش با اوروك، بر شهري كه حصار آن بلند است، فرمانرواست.
    او- شاه گيل گمش- كاهنان جادوگر و تسخيركنندگان ارواح را پيش مي خواند.
    «- روان انكيدو را فرا خوانيد! با من بگوئيد تا سايه انكيدو را چگونه توانم كه ببينم. مي خواهم تا سرنوشت مردگان را از او باز بپرسم!»


    پس سالديده ترين كاهنان با او- با پادشاه- مي گويد «- گيل گمش! اگر به دنياي زيرين خاك، به خانه خداي بزرگ مردگان مي خواهي رفت، تا جامههاي چركين به تن درپوشي. روغن نغز مي بايد كه بر خويش نيندائي، تا بوي خوش آن ارواح مطرود را نفريبد كه پيرامون تو به پرواز در آيند... كمان را مي بايد كه از دست باز نگذاري تا آنها كه به تير تو در مرگ افتاده اند بر تو گرد نيابند... گاو سر را مي بايد كه از دست باز نهي تا ارواح مردگان از تو نرمند... پوزار مي بايد كه بر پاي نپوشي و گامها مي بايد كه به نرمي بر خاك نهي... خاتوني را كه دوست مي داري مي بايد كه نبوسي؛ و خاتوني را كه بر او خشمگيني مي بايد كه نكوبي. فرزندي را كه دوست مي داري مي بايد كه به آغوش نفشاري، و فرزندي را كه بر او خشمگيني مي بايد كه بر او خشم نگيري؛ تا خود ضجه مردم زيرين خاك پريشانت نسازد.»


    گيل گمش به راه بيابان بزرگ گام مي نهد؛ گيل گمش به راه دروازه جهان زيرين خاك گام مي نهد... او- گيل گمش- به خانه تاريك ئيركلله مي رسد. به جانب خان او گام مي نهد؛ هم بدان سراي كه هر آنكو به درون آمده ديگرباره باز نگشته است... راهي كه در مي نوشت، خود راهي بود كه مر آن را واگشتي نبود.

    منزلگاهي كه بدان اندر مي شد، منزلگاهي است كه ساكنانش همه از روشنائي بي بهره اند؛ غبار زمين خوردني ايشان است و خاك رس خوردني ايشان است. چشم ايشان در روشنائي نمي نگرد. در تاريكي مي نشينند اندام ايشان همه از پر فرو پوشيده، بالي چنان چون بال پرندگان دارند.


    پس- گيل گمش بر در مي كوبد و دربان را چنين آواز مي دهد:


    «- آهاي! دروازه بان! دروازه را باز كن تا من بتوانم كه درون آيم! اگر نه، حالي در را بخواهم شكست و كلون دروازه را خرد بخواهم كرد!»




    دروازه بان، در به روي او باز گشود. بالاپوش از او برداشت. با او از هفت دروازه بلند برگذشت و يكايك جامههاي او بگرفت چنانكه او- گيل گمش- سراپا عريان به كشور مردگان درآمد.





  3. #33
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

    قسمت سی ام(لوح دوازدهم):

    قسمت آخر و پایان

    پس چندان كه او- گيل گمش- در برابر ئهرشكيگل آمد، با او چنين گفت:


    «- بگذار تا انكيدو، رفيق من، به نزد من آيد. مي خواهم كه او را از سرنوشت مردگان بپرسم!»


    پاسدار و كليددار ئهرشكي گل اما، مرده را باز داشته بودند. و خداوند، ئهرشكي گل، نيز مرده را باز مي داشت.


    پس ئهرشكي گل بلند، با گيل گمش چنين گفت:


    «- مرده را نمي تواني كه ببيني! ترا بدين جاي نخوانده اند!»


    و گيل گمش غمزده از سراي مرگ بازگشت. از هفت دروازه برگذشت و يكايك جامه هاي خود برداشت. به آب عميقي رسيد. و به نزد ئهآ- خداي داناي ژرفاها- استغاثه كرد؛ و با او- با ئهآ- به زاري چنين گفت:


    «- به شتاب در زمين سوراخي بگشاي! روان انكيدو با را بيرون آر تا با برادر خود گيل گمش سخن بگويد.»


    پس نرگل زورمند شتابان در زمين سوراخي بگشود و سايه انكيدو را برون آورد. يكديگر را بشناختند. دور از يكديگر بماندند، و با يكديگر سخن مي گفتند. گيل گمش به بانگ بلند آواز مي داد و سايه در پاسخ او غرشي مي كرد.




    گيل گمش با او- با سايه- گفت:


    «- سخن بگو، يار من! سخن بگو، يار من! اكنون مرا از قانون خاكي كه ديدي آگاهي بده!»


    و سايه گفت:«- نمي توانم از آن با تو سخني بگويم اي رفيق، نمي توانم سخني بگويم... اگر از قانون خاكي كه ديده ام با تو سخني بگويم، بر زمين بخواهي نشست و تلخ و زار بخواهي گريست!»


    گيل گمش گفت:«- اي رفيق، مي خواهم كه هميشه بنشينم؛ مي خواهم كه هميشه بگريم!»


    و سايه گفت:«- اينك، در من نظر كن! ببين تا رفيقي كه تو او را به دست مي سودي و از او جان تو خودش مي بود، كرم ها چگونه او را چونان جامه ژندهئي مي خورند!... انكيدو، دوست تو، كه دست ترا به دست مي گرفت، چنان چون خاك رس شده. انكيدو غبار زمين شده... انكيدو، دست تو، در خاك افتاد و خاك شد!»
    و چندان كه گيل گمش لب به پرسشي باز گشود، سايه انكيدو ناپيدا گشت.


    پس گيل گمش با اوروك بازگشت؛ به شهري كه حصارهاي استوار بلند دارد، و پرستشگاهش بر فراز خاكريز مقدس به آسمان سربرافراخته.


    گيل گمش بر زمين افتاد تا بخسبد؛ و در تالار درخشنده قصر، مرگ در آغوشش كشيد...





  4. #34
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

    نظر:

    در اسطوره گیلگمش، ایده انسان کامل، انسان تمام، این است که دو سوم انسان الهی و یک سوم او بشری است. او اهل ترس و شادی است، کسی است که هر دو حرکت را انجام می دهد ، بسیار بالا می رود، و بسیار پایین می رود. گیلگمش با بزرگترین شادی ها و عمیقترین افسردگیها تصویر شده است. به بلندترین بلندیها عروج می کند، و به پست ترین پستیها نزول. ایده زندگی کامل، نوسان عظیم از پایین به بالاست، از بیرون به درون و برعکس. اگر زندگی حاوی ضدین نباشد، خط مستقیم است. مثل این است که نفس نکشید، و زندگی نکنید. وقتی زندگی ریتم دارد، اوج و حضیض دارد، آن وقت یک مجموعه است که به کمال نزدیک می شود .


    * برگرفته از کتاب " تحلیل رویا" نوشته کارل گوستاو یونگ . ترجمه: رضا رضایی . نشر افکار.





  5. #35
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

    نقد:

    گيلگمش افسانه و تاريخ

    تعداد بسیاری از آثار ادبی سومری و بابلی هزاره دوم و سوم در عصر ما شناخته شده است موضوع این آثار عموما بنحوی با مذهب ارتباط می یابد . غالب آنها عبارت از متونی است که به آئین مذهبی و یا سحر و جادو مرتبط است . آثار نادری یافت می شوند که هر چند با امر عبادت ارتباط ندارند معهذا به موضوعات مذهبی مخصوصا اساطیر می پردازند . آثار ادبی که به مسائل دیگر اختصاص داشته باشند بسیار کمیاب است .

    اساطیر مذهب رسمی از اساطیر توده مردم که خود یکی از عناصر مهم افسانه ها و روایات کهن traditionsorale یا فرهنگ عوام folklore است منشا گرفته است . باین جهت است که ما در آثار سومر و اکد با عناصر فولکلوریک برخورد می کنیم . این عناصر فولکلوریک در افسانه های مربوط به منشا جهان , انسان ها , کشاورزی و زندگی یکجا نشینی خود نمائی می کنند و با قصه های عامیانه ای , که دارای مضمون واحدی هستند شباهت دارند .

    شاعران بابل برای ایجاد شاهکارهای عالی خویش از این افسانه های سومری استفاده کرده اند . یکی از جالب ترین این آثار قصیده ای است که بموجب نخستین کلمات آن « زمانی در آسمان ها » عنوان یافته است . این قصیده از اساطیر سومری در باب آفرینش جهان الهام می گیرد و قهرمان آن انلیل می باشد ؛ بعد کاهنان بابلی مردوک را جانشین انلیل ساختند .

    زیباترین اثر ادبی بابلی منظومه حماسی « گیل گمش »(Gilgamesh) است . کهن ترین آثاری که از پیروزی های درخشان این قهرمان سخن می گویند بزبان سومری نوشته شده است ؛ نویسندگان بابلی که احتمالا از طبقه روحانیان بوده اند , در شکل و مضمون آن تغییراتی دادند و باین ترتیب منظومه حماسی بابل « گیل گمش » بوجود آمد . این منظومه بر دوازده لوح بزرگ نقش یافته که هر یک از آنها خود سرودی جداگانه بشمار می رود . اندیشه و کیفیات شعری این قصیده آنرا در ردیف شاه کارهای ادبیات جهان قرار داده است .

    این قصیده از شمار آثار مذهبی liturgigue نیست . همچنین به اساطیر معین و یا سرود مذهبی خاص ارتباط ندارد ؛ بلکه مولف آن تنها افسانه ها و روایات توده ای عوامانه را برای ابداع شاهکار های مستقل درباره مسئله زندگی و مرگ مورد استفاده قرار داده است .

    مسئله « مرگ و زندگی » از دیر باز جامعه سومر و بابل را بخود مشغول می داشت . برخی از اساطیر می کوشند تا توضیح دهند که چرا خدایان باقی و انسان ها فانی هستند . یکی از این اساطیر فانی بودن انسان را ناشی لز بیخردی آداپا (adapa), نخستین آدم , می داند . وی پسر محبوب رب النوع ا آ بود که او را خرد بسیار داد , ولی از زندگانی جاویدان بی بهره اش ساخت .

    روزی برای آداپا فرصتی دست داد تا عمر جاویدان را بدست آورد , ولی او از این کار خودداری کرد : آداپا را بسبب شکستن بالهای « باد جنوب » به درگاه خدای آنوم احضار کرده بودند , و اآ او رابا خبر ساخت که در آنجا باو خوراک و آب مرگ عرضه خواهند داشت و مبادا از آن بچشد و یا لب بزند .هنگام دادرسی , خدایان دیگر , بدفاع از آپادا برخاستند و آنوم که بر سر لطف آمده بود دستور داد که برای وی خوراک و آب زندگی بیاورند , ولی آپادا از خوردن و آشامیدن همچنان سر باز زد . آنوم در شگفت شد و سبب پرسید , پاسخ داد سرور من اآ گفته است « نخوری و نیاشامی » . آنگاه امر کرد که او را دوباره بزمین دراندازند .

    هدف این افسانه که احتمالا از جانب کاهنان ابداع شده اینست که انسانها را با سرنوشتشان سازش دهد و آنان را به ناتوانیشان در پیشگاه خدایان متقاعد سازد . چنین توجهی درباره فانی بودن آدمیان نمیتوانست انسانهای متفکر جامعه بابلی را اقناع سازد . منظومه گیل گمش مسئله را از نو مطرح می کند و با اینهمه , خود نمیتواند پاسخی تسکین بخش برای آن بیابد .

    گیل گمش پادشاه افسانه ای اوروک , شهر بسیار کهن سومر , است که پس از مرگ بمقام الوهیت رسید و به افتخار او در شهر اوروک مراسم مذهبی خاص ایجاد شد .این منظومه او را بصورت قهرمانی بزرگ , زیبا و خردمند تصویر می کند که دو سوم وجود او خدائی بود و تنها یک سوم وی به انسان میماند . با انکیدو(enkidou) دوست و همرزم خود پیروزیهای شگرفی بدست می آورد و عشق الهه ایشتار(عشتار) را بخود بر میانگیزد , ولی گیل گمش این عشق را نمی پذیرد . ایشتار از بی اعتنایی او بر آشفته می شود و از اینرو , گاومیش آسمانی را بزمین می فرستد تا او را از پای در آورد و گشتزار ها را لگد کوب کند . ولی گیل گمش وانکیدو گاومیش را می کشند . آنگاه خدایان بدر خواست ایشتار بیماری مرگباری برانکیدو نازل می کنند . گیل گمش از مرگ دوست خود از پای درآمده خود از مرگ در هراس می شود :

    گیل گمش بر دوست خود ,انکیدو ,

    بتلخی می گرید و سر بصحرا می نهد :

    « آیا من خود نیز بسان اآ بانی( eabani نام دیگر انکیدو ) نخواهم مرد ؟»

    اندوه در قلبم رخنه کرده است

    از مرگ می هراسم , سر به صحرا می نهم »

    گیل گمش بر آن می شود که از راز زندگی و مرگ پرده برگیرد . او از افسانه های کهن در می یابد که کسانی مانند اوت نا پیش تیم(outnapishtime) و زوجه اش وجود داشته اند که به آنان زندگی جاوید بخشوده شده است . از اینرو راه دیار خدایان را پیش می گیرد و بسفری خطرناک دست می زند تا اوت نا پیش تیم را بیابد و از او بپرسد که چگونه زندگی جاوید یافته است . پس از سفرهای دور و دراز از موانعی هراس انگیز می گذرد و به کرانه دریای آسمانی می رسد . در آنجا اله نگهبان درخت زندگی saleeme وی را متوقف می سازد و باو می گوید که بیهوده در طلب هدفی واهی است , زندگی جاوید خاص خدایان است . وی را اندرز می دهد که باز گردد و از زندگانی خود بهره برگیرد . ولی این پند اخلاقی , که آشکارا در محافل عالی اشرافیت بابلی بشدت رواج دارد , هرگز گیل گمش را ارضا نمیکند . از اینرو براه خود ادامه می دهد و سرانجام به اوت نا پیش تیم دست می یابد . او نیز چیزی برای تسکین گیل گمش ندارد . اوت نا پیش تیم حکایت می کند که در زمان سلطنت او در شوروپاک( shouroupak) خدایان , که ار آدمیان در خشم شده بودند , طوفان نوح را بزمین نازل کردند . همه چیز نابود شد مگر او و خانواده او , زیرا رب النوع اآ که دوستدارشان بود انان را قبلا از مصیبت با خبر ساخته بود و خود او را بر آن داشته بود که یک کشتی بسازد .

    هنگامی که طوفان فرو نسشت خدایان اوت نا پیش تیم و زوجه اش را نزد خود پذیره شدند و زندگی جاودان بانان بخشودند . وی سپس از گیل گمش پرسید : « و اینک کدامیک از خدایان ترا در محفل زندگان جاوید راه می دهد؟» هیچیک از خدایان انجام چنین خدمتی را بعهده نمی گیرد . از اینرو گیل گمش به اندرز اوت نا پیش تیم در صدد بر می آید که با یک رشته عملیات جادوئی بر مرگ چیره شود . ولی در اینجا نیز شکست می خورد خسته و نا امید بسرزمین پدری باز می گردد و انکیدو را از قلمرو مردگان فرا می خواند تا « قانون زمین » را بشناسد و بسرنوشت غم انگیز اتباع نرگال ( nergal خدای سرزمین مردگان ) و ارش کیگال ( ereshkigal الهه سرزمین مردگان و زوجه نرگال ) پی ببرد .

    پایان منظومه از میان رفته است . گمان می رود که گیل گمش می میرد . منظومه گیل گمش بدون انکه مسئله مرگ و زندگی را حل کند , از انجا که نخستین مساعی انسان در انتقاد از مذهب در آن بجشم می خورد , اثری جالب توجه است . گیل گمش آن جسارت را دارد که خدایان را بمبارزه بطلبد و حتی بر آنان چیره شود خدایان ناگزیر می شوند عصیان او را چشم پوشی کنند . این منظومه در ادبیات سایر اقوام دنیای باستان تاثیری عظیم بجای گذاشته است .





  6. #36
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

    نقد و نظر:

    «...غم‌نامه‌ی گیل گمش، در اصل، تذکاری عمیق از سرگذشت آدمی و گذار وی از خرافات مطلق به واقعیات نسبی‌تر است. لوح یازدهم توفان فراگیر نوح را روایت می‌کند که در آن تبار انسان از انهدام مقدر می‌گریزد. جوانی انکیدو یاد‌آور نخستین دوره‌های زنده‌گانی انسان است که در اعتماد کامل میان جانوران دیگر در کنار طبیعت زندگی می‌کرده است و رویکرد او به زند‌گی متمدنانه نشان مراحلی است که گروه‌های انسانی از قبیله نشینی به واحدهای شهری کوچ می‌کنند؛ و بی‌فایده نیست که در این حرکت تکاملی، از یک سو به جای گاهی توجه کنیم که حماسه به جنس مونث انسان ‌می‌دهد که تعلیم کننده‌ی فرهنگ است که از سوی دیگر به آن شکارچی یک‌جا‌نشین که موجودی وحشی و انگل طبیعت است. از همه گسترده‌تر حماسه به گوناگونی فضای پیرامون انسان‌ها، به جنگل و کوه و بیابان و دشت و جهان متمدن انگشت می‌گذارد اما شرح و وصف اوروک زمان گیل‌گمش را می‌توان توصیف شهرهای ابتدایی دانست با شورای ریش‌سفیدان و کاست جنگ جویان و حکومت جابرانه‌ی ستم‌گر تنها و منفردش: انسان یا خدایی که در قلمرو‌های خود بر مردان یا زنان تیول خویش خشونتی مهار ناپذیر اعمال می‌کند.





  7. #37
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

    نقد و نظر
    گیلگمش واَگَّ
    :




    منظومۀ سومری" گیلگمش واَگَّ" یکی از کوتاهترین داستانهای حماسی است که تنها 115 سطر است.اما با وجود کوتاهی، از دیدگاههای گوناگون اهمیتی ویژه دارد.در وهلۀ نخست، موضوع اصلی آن تنها دربارۀ انسانهاست و به عکس دیگر داستانهای حماسی سومری ، هیچ موضوع د مورد خدایان را مطرح نمی سازد.در درجۀ دوم،از اهمیت تاریخی فراوانی برخوردار است.این متن شماری از حقایق نا شناختۀ مربوط به درگیریهای قدیم دولت-شهرهای سومری را به دست می دهد، وسرانجام برای تاریخ تفکر و عملکرد سیاسی اهمیت بسیار ویژه ای دارد،وکهنترین مجلس سیاسی تاکنون شناخته شده را به ثبت می رساند.به طور یقین تاریخ نگارش هیچ یک از این الواح از نیمۀ نخست هزارۀ اول ق.م فراتر نمیرود، اما رویدادهای ثبت شده بر آنها به روزهای گیلگمش و اَگَّ، یعنی به احتمال به اوایل نیمۀ نخست هزارۀ سوم ق.م باز می گردد.

    گیلگمش وسرزمین زندگی

    منظومۀ"گیلگمش وسرزمین زندگی"یکی از داستانهای حماسی سومری است که به احتماال نویسندگان سامی از آن در نگارش حماسۀ بابلی گیلگمش استفاده کردند.متأسفانه تنها 175 سطر از این حماسه بازسازی شده است.با این حال این منظومه به عنوان آفرینشی ادبی شناخته می شود که می بایست برای مستمعین بسیار ساده دل وزود باور باستان شور و هیجانی عمیق وجذابیتی خاص داشته یاشد.موضوع هیجان انگیز آن، اشتیاق انسان در بارۀ مرگ و توجه آن به عالم بالا در تصور فنا ناپذیر،اهمیتی جهانی دارد که به آن ارزش شعری بالایی را می دهد.ساختار موضوع آن گزینش دقیق و تخیلی جزییاتی را آشکار می سازد که برای خلق وخوی تند و تلخ و قهرمانانۀ غالب آن اساسی است.از لحاظ سبک نیز شاعر توانسته است تأثیر موزون و منایب را از طریق کاربرد ماهرانۀ مجموعه های گوناگون و غیر معمول الگوهای تکرار و ترادف عبارات به دست آورد.

    مرگ گیلگمش

    "مرگ گیلگمش" بخش کوچکی از منظومۀ طولانی ناشناخته ای است.با وجود شکستگی لوح، محتوی آن به دلیل اطلاعاتی که دربارۀ عقاید سومریها در مورد جهان زیرین به دست می دهد، اهمیت ویژه ای دارد.متن به دو بخش "الف"و"ب" تقسیم شده است، که آنها را یک شکستگی با تعداد سطرهای نا معلوم از هم جدا می سازد.متن بخش الف را شاید بتوان این گونه خلاصه کرد: پس از قطعه ای که کاملاًنا مفهوم است، گیلگمش مطلع می شود که نباید هیچ امیدی برای زندگی جاودان داشته باشد، پدر همۀ خدایان، زندگی جاودان رابرای او مقدر نساخته است. اما او نباید از آن تصمیم دلگیر شود، زیرا انلیل پادشاهی، سروری،وپهلوانی در جنگ رابه وی ارزانی داشته است.ه دنبال آن مرگ گیلگمش فرا می رسد که در قطعه ای، که شاخص شکل شعری سومری است، توصیف شده است.این قطعه دست کم شامل ده سطر است و هر سطر آن با قافۀ "آرمیده است،بر نمی خیزد"به پایان می رسد.هشت سطر اول از این ده سطر بخش نخست به توصیف ویژگیهای گیلگمش اختصاص دارد وسپس با شرحی از سوگواری متعاقب پایان می پذیرد. بخش "ب" که چهل و دو سطر پایانی منظومه را در بر می گیرد،با فهرستی ازاعضای خانواده وملتزمین(زنان و فرزندان او، نوازندگان، رئیس پیشخدمتان، وملازمان) آغاز می شود وبا ارائه هدایا و پیشکشهای آنان به دست گیلگمش به خدایان متعدد جهان زیرین ادامه می یابد.به این ترتیب تفسیری قابل پذیرش بر اساس اسناد موجود این است که گیلگمش در گذشته و به جهان زیرین فرود آمده است تا پادشاه آنجا بشود.افزون بر آن ،باید این احتمال را در نظر داسته باشیم که خدم و حشم کاخی بزرگ همراه با گیلگمش به خاک سپرده می شود.و اینکه گیلگمش در آنجا مراسم نیایش تسکین را اجرا می کند که برای اقامت راحت آنان در جهان زیرین امری اساسی است.بقیۀ منظومه به شدت آسیب دیده است، و به احتمال با ستایش ویژه ای در وصف شکوه و جلال و خاطرۀ گیلگمش پایان می پذیرد





  8. #38
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

    نقد و نظر:

    اندیشیدن به این موضوع که ما تنها یک بار به این هستی وارد می گردیم ، بسیاری از ما را وادار می نماید که پیش از آنکه از هستی گذر کنیم ، حقیقت را بیابیم


    و تمامی جهان را به یک زبان و لغت بود و واقع شد که چون از شرق کوچ می کردند همواره یی در زمین شنعار یافتند و در آنجا سکنی گرفتند - پیدایش 11
    سه هزار سال قبل از آن که مردی بنام عیسی بن مریم ، دورانی تازه در تاریخ حیات انسانی پدید آورد در دره های دو رود دجله و فرات تمدنی بزرگ ، چون شاه رگ هایی عظیم، مناطق بزرگ انسان نشین قدیم را به یکدیگر ربط داده بود و عناصر زنده ای که میراث بزرگ جامعه کهن سومری بود ، چون عواملی جاندار ، در بنای حیات فرهنگی مللی که چندی بعد در عرصه صحنه تاریخ گردیدند ، نقشی بس شگفت داشت. شعر ، فلسفه ، دین ، نجوم و تاریخ در دره های بار آور این دو رود، با حکمت بالغه مردمی که اکنون از آنان ، در روزگار ما ، جز الواحی چند به نشانه تلاش بزرگ آنان باقی نمانده است ، شکفت و چون میراثی ارجمند از برای آیندگان به یادگار ماند. پیش از آنکه تاریخ حقوق انسانی با عنوان تاریخ حمورابی دو هزاره قبل از میلاد آشنا گردد ، مردی دونکی نام ، در سه هزاره پیش از میلاد مبانی اصلی حقوق و قوانین حمورابی را پایه نهاده بود ، و پیش از آنکه قوم یهود در بیابانهای گسترده فلسطین با سرنوشت پنجه در افکند و ایوب با سرود غم انگیزش تراژدی حیات انسانی را بسراید ، ایوبی سومری ، دردانگیز و جان فرسا به رغم خویش گریسته بود!. فرهنگ و خط و زبان سومری ، با یاری اقوامی که در کمین بازیابی و پذیرش مدنیت بین النهرین بودند ، در تمامی امکنه گسترده ی جهای قدیم انتشار یافت. خدایان بایل و نینوا و اساطیر دینی آنها ، در اغلب حالات ، همان خدایان و اساطیر سومری است که تغییر شکل یافته است. ارتباط فی مابین زبان های بابلی و آشوری از یک سوی ، و زبان سومری از جهت دیگر ، نظیر ارتباطی است که بین دو زبان فرانسه و ایتالیایی از یک سو و زبان لاتین از سوی دیگر وجود دارد. در آن هنگام که تمدن سومریان به قدر کفایت قدمت پیدا کرده بود یعنی در حدود دو هزار و سیصد سال پیش از میلاد ، شاعران و دانشمندان ایشان در صدد تدوین تاریخ قدیم قوم خود بر آمدند. شاعران ، داستانی در باره آفرینش و بهشت و نخستین طوفان سهمناکی که در نتیجه ی گناه کاری یکی از پادشاهان قدیم پدید آمدو آن بهشت را در خود غرق کرد ، تالیف کردند. این داستان را بابلیان و عبرانیان گرفتند ، بعد ها به صورت پاره ای از معتقدات مسیحی و اسلامی در آمد. انجام این امور که جزء دقایق فکری انسان به شمار می رفت ، در حیطه قدرت و اختیار کاهنان بود ، همانان که همه مسائل خاصه ی مملکتی را به سامان می رسانیدند ، نخستین پایه گذاران تاریخ و فلسفه نیز به شمار می آیند. کاهنان سومری که در فن کتابت تخصص داشتند ، علوم سومر و آکاد را مخصوص به خود می دانستند و چون تنها به نگهداری و ترجمه متون قدیم رای نبودند ، با استفاده از آثار گذشته ی خود به تنظیم ادعیه و سرودهای مذهبی ، داستان های حماسی و افسانه ها ، معالجات سحر آمیز یا طبی ، طالع بینی و اختر شناسی و همچنین مسائل ریاضی پرداختند ، و از همین رهگذر ، این معتقدات ، در همه ادیان ملل و امم مختلف نفوذ کرد. به این ترتیب ، نوک قلم کاهنان به پرداختن داستان بزرگ آفرینش و متفرعات آن آغاز کرد و از آن میان ، داستان شگفت انگیز گیلگمش را نیز بر الواح پخته نقر کرد و این همان است که اینک ، چون ارمغان گرانقدر و مرده ریگی عزیز به ما رسیده است.......تا اوایل قرن نوزدهم ، باستان شناسان و محققان فقه اللغه ، تحقیق در مدنیت گمشده را با اسامی و داستانهای تورات مورد نظر قرار می دادند ، و تنها ماخد بزرگ ادبی که در کار مطالعه ی گذشته کهن جهان مورد استفاده قرار می گرفت ، کتاب مقدس ، خاصه اسفار مهمه ی خروج و آفرینش آن بود. ولی حفریات و کشفیاتی که باستان شناسان طی این سده از خرابه های سیبار و نینوا و تل العبید به عمل آوردند و این حفریات منجر به کشف کتابخانه بزرگ آشور بانیپال گردید ، ناگهان همه آن تصورات کهن را بی بنیاد ساخت. جرج اسمیت یکی از دانشمندان انگلیسی که هزاران لوح خرابه های نینوا را در موزه بریتانیا مطالعه کرده است ، روز سوم دسامبر 1862 نطقی در انجمن آثار تورات که در آن زمان تاسیس شده بود ایراد کرد. این خطابه ، بعدها در کار مطالعه و تحقیق متون تورات - خصوصا جنبه های مقایسه و تطبیق آنها و سایر آثار باستانی - راهنمای دانشمندان کردید. اسمیت در سخنرانی خود اعلام کرد که بر روی یکی از الواح کتابخانه آشور بانیپال ، پادشاه آشور در قرن هفتم قبل از میلاد ، داستان طوفانی را خوانده است که شباهت بسیاری با داستان طوفان سفر تکوین در تورات دارد. اعلام این موضوع ، شور و هیجانی در محافل علمی برانگیخت و روزنامه دیلی تلگراف که در لندن انتشار می یافت بی درنگ مبلغی جهت اعزام یک هیئت باستان شناس به نینوا اختصاص داد. اسمیت پس از مطالعه الواح دیگری از کتابخانه آشور بانیپال ، دریافت که داستان طوفان ، در واقع جزئی از یک منظومه مفصل و طولانی است که بابلیان باستانی ، آن را مجموعه گیلگمش می نامیدند. کاتبان روزگار کهن ، این منظومه را به دوازده سرود یا فصل تقسیم کرده بودند و هر سرود سیصد سطر داشته ، هر یک از سرودها در کتابخانه ی آشور بانیپال به روی لوحه ی جداگانه ای نقر شده بود ، اما آنچه در این میان حایز اهمیت است آن است که نخی که از مجموعه گیلگمش در کتابخانه مذکور به دست آمده گذشته کهنی داشته است. تاریخ ادبیات و نفوذی که معنویت دنیای قدیم در ممالک تحت سلطه آشوری ها داشته ، در زمان حمورابی دوران طلایی خود را آغاز کرده است. داستان نویسی و علم اساطیر که معمولا با مذهب سر سازش دارد ، در زمان وی مورد توجه قرار گرفت . منظومه معروف خلقت ، در همین دوره تنظیم یافته است. منظومه گیلگمش نیز که اینک به زبان بابلی زمان حمورابی و زبان اقوام هیتی و سومری و هوری نسخی از آن به دست آمده است ، و به خصوص اکتشافات بغار کوی موید این ادعاست ، در زمان حمورابی تنظیم شده و مدون گردیده است..... هنوز نمی دانیم که ماخذ داستان شگفت آفرینش از کدام دیار است ، از سومر یا بابل ، از بنی اسرائیل یا یک قوم سامی نژاد دیگر . تنها آن چه حقیقتی بزرگ است این است که منظومه گیلگمش یکی از زیبا ترین و کهن ترین محصولات فکر بشر است که در تمام خطه مشرق زمین به شمار می آید ، و هم آن است که ماخد اصلی آن همه افسانه مشابهی می تواند باشد که در تورات و ادیان دیگر آمده است. یهود ، مزدنیان ، زروانیان ، هندی ها ، قریژی ها و بسیاری از مللی که قدمتی در تاریخ داشته اند ، به نحوی از داستان آفرینش و طوفان و متفرعات آن متاثر گردیده اند





  9. #39
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

    نقد و نظر:

    1862 ماه دسامبر در انجمن نوتاسیس آثار تورات ، یک کاوشگر جهان باستان ، طوفان به پا کرد. او از کشف روایتی کهن خبر داد؛ روایتی که در عهدهای قدیم و جدید و اخیر (= قرآن) از آن با عنوان «توفان بزرگ نوح» یاد کرده می شود. جورج اسمیت متنی مذهبی یا الواحی آیینی را بازنخوانده بود


    در تعدادى از لوحهاى کتابخانه آشور بانى پال که 700سال پيش از ميلاد مى زيست ، داستانى را مطالعه کرده بود که بخشى از بدنه روايتى عظيم تر و حکايتى سترگ تر از غم عميق بشرى و اندوه آسمانى انسان زمينى را شکل مى داد: حکايت سترگى هاى «ژيل گامش / گيلگمش ».داستانى بسيار کهن تر از زمان آرشيوکردن و نگهداريش در کتابخانه دولتى آشور. منظومه اى که رخداده هاى افسانه شده (حدود) 3 هزارسال پيش از ميلاد را در 12 بخش (=لوح) روايت مى کند، 1839 به همراه تنديس ها و... از ويرانه هاى نينوا طى گمانه زنى يک انگليسى باستان پژوه (اوستن هنرى ليارد) کشف شد.در آن 28 هزار لوح کشف شده ، حماسه 12 بخشى ژيل گامش شايد نه به چشم مى آمد، نه کسى مى دانست که بخش مهمى از ادبيات بشرى دوباره طلوع کرده است.
    راولين سون همان کسى بود که (اگر اسمش درست به خاطر مانده باشد) براساس کتيبه بيستون ، راز خواندن خط ميخى را کشف کرد و سرانجام دستيار او که در آغاز اين اشاره از او سخن رفت ، در نبشته هاى خشتى به توفان نوح رسيد و بار ديگر نام ژيل گامش / گيل گمش به بلندآوازگى درخشيدن گرفت.از لقبهاى ژيل گامش است: کسى که سرچشمه را کشف کرده ، آن که همه چيز را ديده. «خلق را سر بازشناساندن آنم به دل ست که همه چيزى را به چشم ديده. آن کو... همه چيزى را دريافته است. رازها را همه موى بشکافته. ژيل گامش ، جهان فرزانه اى که هر چيزى را بازشناخته... ما را او به مرده ريگ (ميراث) دانشى نهاد ديرينه تر از توفان بزرگ.چندان که خسته و صافى از راهى بس دور باز آمد.» منظومه شگرف ژيل گامش (اگرچه تلفظ گيلگمش به سبب تنها ترجمه منتشر شده ، مشهورتر جلوه مى کند) با اين فراز شروع مى کند و با سيرى آفاقى انفسى ادامه مى يابد.روايتى دلچسب و بزرگوار که با همان شورافکنى و شورانگيزى فرازهايش به اوج مى رسد و عجيب آن که فرجامى و پايانى بر اين حماسه نيست ؛ حماسه اى که نهاد ناآرام آدمى را، پى جويى هاى ديرين او را، تازگى پرسش هاى کهنش را و... چنان عجيب در هيات باشکوه يک شاهکار ادبى هنرى روايت مى کند که... بر اين شاهکار بشرى ، تاويل ها، تفسيرها و شرحها و تحشيه هاى بسيارى نگاشته شده که اگرچه در زبان فارسى در آثارى با عنوان هاى ديگر فقط اشارتى بدان ها مى يابيم ، اما چون اين نوشتار صرفا قصد دارد در متن تازه انتشار يافته مجموعه گيلگمش (به قول بابليان باستان ) تفرجى و گذر و نظرى کند، از آن درمى گذريم.اين که چرا پهلوان نامه ژيل گامش چنين قدر و مقدارى دارد، بماند براى فرصتهاى بعد. به زودتر وقتى بدان چه مراد توست رسيده بادي! برو گيلگمش که راه تو بر تو نيکوباد که خدا نگهبان تو دوشادوش تو روان باد و تو را به آنچه مراد اوست ، برساناد!اين مجموعه انديشيده شده از روى دانايى و توانايى ، پى افکنده و تراشيده شده و سرشار از تمهيدات متنى شگرف و زيبا و عجيبى است ؛ جهان 12 بخشى اين منظومه در خودش مى چرخد و هر بخش با فنون و کارمايه هاى خاص و ويژه به بخشهاى ديگر ارجاع داده تداعى مى شود، مثلا «مکررسازى »هاى منظومه به گونه اى متن را آذين بسته که غافلگير مى شوي.راوى منظومه ، در همان سطرهاى آغاز با وصف اوروک آغاز سخن مى کند: «يکى بر اين حصار نظر کن» اين ترصيع زيبا در فرجام لوح يازدهم از زبان ژيل گامش خطاب به کشتى بان نوح (او تنه ايش تيم) مکرر مى شود.اين تمهيد جابه جا مانند توصيعى ، يکه و ممتاز، فرازهاى منظومه را با تنوعى رنگارنگ ، گوهرافشان و چراغان کرده است.



    دغدغه جاودانگى

    «چه بايدم کرد اى - او تنه ايش تيم - به کجا مى بايدم رفت ؟ آن... (عفريت مرگ) براندرون من دست يافته اکنون مرگ در حجره اى که مى خسبم مسکن گزيده ست.و به هر جا که قدم برنهم ، او نيز با من است.» / لوح يازدهم ديباچه منظومه ، اصرار دارد که ژيل گامش را از مرگ بترساند! شاملو نوشته : «وحشت از مرگ به صورت دلهره تحمل ناپذير انسانى درمى آيد که به ناگهان به نااستوارى حيات پى مى برد و بيهوده در نوميدى صرف به جستجوى راز جاودانگى برمى خيزد و... دست از پا درازتر...» در پرانتز بنويسيم: اين نکته ها را از مترجم منظومه به خاطر بسپاريد و در جايى که از «مترجمان فرانسوى » دل آزردگى مى کشد به خاطر آوريد.در لوح نهم از زبان ژيل گامش به مخاطبانش که نيمى انسان اند و نيمى کژدم (عقرب) ترجمه شده : «از هراس مرگ است که چنين سرگشته دشت ام.» گناه را به گردن مترجمان فرانسوى (ماخذ اوليه شاملو) يا حتى کاتبان کم دقت منظومه در قرنهاى متمادي! مى اندازيم! و اما اول به جهان منظومه دقت مى کنيم. سپس مى انديشيم! قهرمان داستان در سطرهايى (به تواتر) از «دلهره قعر جان» اش سخن مى راند که سزاوارتر به معنى و سپهر - زيست منظومه مى نمايد. همچنين در آغاز لوح دهم ، توصيف بانوى ساکن در دامن دريا از ژيل گامش قابل تامل تر است: «به جان آکنده از پريشاني... که از اين گونه شوريده سر راه مى رود... تشويش چرا چنين در قعر جان توست؟»ژيل گامش به راستى چنين است ، نه اين که نااميد و ترسان از مرگ يا دست از پا درازتر، اساسا او را از مرگ هراسى نيست. او را هراس مرگى نيست و اين منظومه براى ترس او از مرگ و جستن و نايافتن درمان آن به پا نشده.خود منظومه گواهى مى دهد؛ آن هم در لوحهاى آغازين ، لوح دوم ، آنجا که ژيل گامش به يار و برادرش انکيد و بانگ برداشته. نهيب مى زند: «اگر از هم اکنون از مرگ در هراسى تو را اين فضيلت که قهرمانت نامند به چه کار آيد!»
    يا در اين سطر درخشان لوح پنجم: ژيل گامش دهان گشوده به سخن درمى آيد و با انکيدو مى گويد... «مرگ را حقير شمار تا حيات يابي!». اين منظومه ، تو به تو و پيچيده است روايتش بارها از سر سطر شروع مى شود و يا با فرازهايى ديگر ادغام مى گردد.
    اين که ژيل گامش پس از مرگ انکيدو در بيابان ها به جستجوگرى مى رود، به بيان آخرين سطر لوح دهم ، براى راهگشايى از ظلمات تهى اما پرتشويشى است که زمان بردار نيست: «مرگ و حيات را تدارک مى بينندليکن زمان مرگ را آشکار نمى کنند»او در مناظره اش با اوتنه ايش تيم (نوح) هديه اى دريافت مى کند: گياهى که خاصيتش «زندگى جاويدان» يا بنا به برگردان کتاب هفته «جوانى پايدار» است.اگر هدف ژيل گامش ، همانا غلبه بر هراس از مرگ است همان گياه رازآميز که نوح از روى شفقت بدو نشانى مى دهد، کفايت مى کند، اما حکايت جز اين است ، دلاور پرحماسه اين منظومه مى خواهد: «در زمانها برخيزد». زمانها را بشکند.در آنها سفر کند و همواره در زمانها باشد. او بى زمانى مى خواهد. او جوانى و جاودانگى فيزيکى يا پايدارى متن و کالبدش را پى نمى جويد، تا «مهر گياه»اش بس باشد. لوح دهم ، ژيل گامش ، دلهره سوزان و ناآرام روانش را چنين معنا مى کند (و جان خود و مخاطبانش را خلاص !): نه مگر من خود نيز چون او بخواهم خفت تا ديگر هيچ گاه در زمانها برنخيزم؟يا در همان سطرهاى لوح دوم که به «خوان اول » پهلوانان در جنگل سدر گشوده مى شود: ژيل گامش: «بگذار اگر از پا درمى آيم دست کم از خود نامى بر جاى نهم».به همين خاطر است که خود ژيل گامش مى داند راه دراز جاودانگى ، صعب و دشوار است.بنابراين در پسين بخش لوح دوم به گريه مى نشيند و مى سرايد:«آرى قدم به راهى مى گذارم که تا اين زمان در ننوشته ام. از آن بى خبرم اى خداى من. حتى از جهتش بى خبرم...».يا مادر ژيل گامش که در لوح سوم مى مويد: «تا به پيکارى تن در دهد که نمى داندو به راهى گام اندر نهد که نمى شناسد...»آري!اکنون مى بينيم براستى که ژيل گامش / گيلگمش به راز بزرگ زمانها فائق آمده است. او براستى بر دلهره جان پرتشويش خود درمانى و آرامشى يافت : جاودانگي.



    هشيار کار خويش

    «الاهه ايشتر... گيلگمش را با او وعده ديدار بود». اين سطر در لوح دوم درج شده. شاملو نام ايشتر را به جاى اسمى ديگر در منظومه گنجانيده. حال آن که ژيل گامش پس از کارهاى نمايان ، تازه در لوح ششم ، مورد توجه الهه مذکور قرار مى گيرد، او از پهلوان ما تقاضاى ازدواج مى کند اما دو برادر قهرمان او را سب مى کنند و دشنام مى گويند.در متن اصلى اسم خاص «ايشهارا» ثبت شده که همان صحيح مى نمايد و اساس اين ترجيح شاملو محلى ندارد. بعضى کم دقتى ها و بى وسواسى هاى را که به متن لطمه زده ، با هم به خاطر مى آوريم بلکه اصلاحى صورت پذيرد: از آنجا که «اگر مردى با خود تنها ماند پيروز نتواند شد، اما چون دو تن باشند، توانند» پس دو برادر، انکيدو و ژيل گامش در جنگل سدر مقدس براى از ميان برداشتن عفريتى به نام «هوووه» غوغا مى کنند.اين اسم در صفحات بعدى جابه جا 68 61 و... به هوم ببه و پس خوم ببه تحريف مى شود و خواننده بلاتکليف ، سرگردان مى ماند؛ مثلا صفحه 92 باز به هوووه اشاره مى شود و در همان صفحه در سطرى ديگر به خوم ببه بر مى خوريم در صفحات 82-89-90 و 125 همين طور.سه تلفظ براى يک عنوان ، متن را پريشان کرده است. مترجم بارها در حاشيه ها بر مترجمان بى غم فرانسوى مى تازد که... شاملو جابه جا در صفحه 11و صفحات بعد که اشاره خواهد شد سعى در القاى مفاهيمى دارد که تاريخ مصرفشان خيلى وقتها پيشتر به اتمام رسيده بود. مثلا او درباره سير تکوين و تدوين متن (ص 11) بى پروا و بدون تحقيق حکمهايى قطعى صادر کرده که پشت هر پرسشگر و هر پژوهشگرى مى لرزد. (معذوريم از درج آنها. خودتان تشريف ببريد بخوانيد): «اگر بپذيريم» که لوح دوازدهم «به طور قطع» بعدها اضافه شده... اين گونه چيدمان مقدمه و سپس نتيجه گيرى هر فضلى داشته باشد، براى ما مخاطبان عام! دانسته نيست.در انتهاى صفحه 12 مى خوانيم: مايه هاى عظيم انسانى به اين اثر طنين عميقى از تعهد مى بخشد. که بحث تعهد، معمولى تر و کهن تر از آنست که اينجا مطرح شود. واقعا تعهد به چه کسي؟ به چه چيزي؟ به چي؟ در صفحه 13فرازهاى آغازين زندگى انکيدو، تاويل شده به نخستين دوره هاى گذشت انسان... (شاملو اين بخش را از کتابى آورده) که بى توجه به چارچوب حماسه است ، زيرا در زمان شکوه تمدن آن دوران و اوج قدرتمندى ژيل گامش ، انکيدو در دشت ها پى افکنده مى شود تا بلکه با قهرمان ما ژيل گامش هماوردى کند و غيره.اين اصطلاحات مترجم را درباره لوح ششم از نظر بگذرانيد: «انعکاس درکى ريشخندآميز از آيين هاى مندرسى که... بايد راهى زباله دان ها شود!» يا همان فرازى که از صفحه 13 درباره «وحشت از مرگ» بررسى شد. از اينها نگذريم و اين فراز را هم از صفحه (122 حاشيه) بخوانيم که درباره شاه افسانه اى «اتانا»ست که پس از توفان برتخت نشست و به وسيله شهباز عظيمى به آسمان رفت که مترجم افزوده: «چون سخن از خدايان مى رود مى توان پذيرفت که اين نيز (اتانا) نام خدايى باشد».از اين نوع حکم کردن هاي... فراوان است! ضمن اين که مشخص و مبرهن نيست نويسنده مقدمه درباره حماسه و رويا چه مى انديشد؟! مترجم ، اسطوره را «پرت آباد» مى شمارد و مى داند گويا تا سال (1377 زمان ترجمه اين کتاب و توليد مقدمه اش) خبر کوشش ها و مجاهدت هاى اسطوره پژوهان با آن همه رونق ، آن همه کتاب و غيره (شما بهتر مى دانيد که اسطوره امروزه چيست و کجاى جهان مدرن قرار دارد) به دهکده نرسيده بوده.در تمام مقدمه به هيچ ماخذ و منبع مهم يا دست کم دايره المعارفى باستان شناسى رجوع نشده يا اشاره اى نيامده است.با سيرى در حواشى متن ، هر خواننده اى که در جان آگاهش دغدغه هاى انسانى ژيل گامش مى جوشد و با اين آشناى کهن ، احساس همسرايى دارد. درمى يابد اساسا فقط با يک ترجمه روبه روست تا متنى منقح و پاکيزه و آراسته.چرا که شاملو مترجم بزرگى است اما تصحيح متون کهن آن هم از نوع باستانى آن ، تخصصى ديگر مى طلبد و هماوردى ديگرى است. شايان دقت آن که متنهاى فارسى ژيل گامش هيچکدام (کتاب هفته ، نسخه نينوا) ماخذ و شناسنامه مشخصى ندارند. بسيار تاسف انگيز و عجيب است. (سر مطلب را نمى گشاييم ولى ) باور کنيد هيچ متن پژوهى نمى نگارد: روايت اول ، برگردان مستقيم من است از نسخه اى که مشخصاتش به قدر کافى معرفى نشده بجز اين که نسخه نى نواست و جاهاى از دست رفته اش با نسخه هاى ديگر کامل شد که اين کامل شدن و به گزينى ها و جايگزينى ها «شرحى دارد که ، بگذار تا وقت دگر»!مترجم افزوده:« متاسفانه مشخصات مرجع کتاب هفته را نيز در اختيار ندارم»... با اين حال ، شما تنها متن فارسى شده منظومه گيلگمش / ژيل گامش را فراروى خود داريد محظوظ باشيد؛ ولى در صفحه 90دو سطر آخر، فعل را اصلاح کنيد چون فقط براى انکيدو به کار رفته.همچنين صفحه 172 که توصيف نانهاى نوح سهوا شايد جابه جا شده و توصيف نان ششم افتاده ، به هر حال «در ناوردگاه دليران به خاک نيفتاد؛ زمينش بگرفت ، آنچه بر انکيدو گذشت ، آشفته ام مى دارد.»


    روزنامه جام‌جم





  10. #40
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض پاسخ : افـــــســـانـــــه "گیــــلگـــمـــش"

    مقدمه اي بر حماسه گيل گمش:

    نویسنده: جواد عاطفه

    نگاهي به باز آفريني حماسه گيل گمش




    زماني كه «اوستن هنري ليارد »عزم سفر از لندن به سيلان را كرد، نمي دانست كه در مسيرش در بين النهرين متوقف خواهد شد. توقفي كه به كاوشها ي تپه هاي باستاني آشور ختم خواهد شد و ويرانه هاي«نينوا» و «نيمروز» از دل خاك سر بر خواهد آورد . در ميانه ويرانه هاي نينوا بود كه تنديس ها و خشت نبشته هاي بيشماري كشف شد . شمارگان آن از بيست و هشت هزار افزون تر و در ادامه همين كاوشها بود كه « هرمز درسام » همكار و جانشين ليارد در سال 1853 كتابخانه نينوا را كه نبشته هاي پهلوان نامه «گيل گمش» هم در آن بود ، بيرون آورد.
    در دسامبر 1872 «جورج اسميت» از خوانندگان الواح در موزه بريتانيا « انجمن باستان شناسي مذهبي » ، به همگان اطلاع داد كه در ميان خشت هاي آشوري ،به نوشته هايي در مورد طوفان بزرگ برخورده اند. با چاپ چكيده اي از گيل گمش و مطالبي در مورد طوفان بزرگ مجله «ديلي تلگراف» مبلغ يكهزار و يكصد ليره انگليسي را در دسترس جورج اسميت گذاشت تا او به نينوا رفته وادامه كار را از سر بگيرد ، تا آنجا كه سروده هاي گمشده ي طوفان بزرگ و قسمتهايي از پهلوان نامه گيل گمش را كشف كند.
    در سال 1876 او چار چوب اصلي پهلوان نامه را آماده كرد و در همين سال هم بر اثر خستگي و گرسنگي و بيماري در سي و شش سالگي در نزديك «حَلب» جان سپرد . با اين كه جورج اسميت به پايان راه رسيد اما راه جديدي را براي كشف دنياي باستان و مرام و مسلك آنان و همچنين تفكرات و انديشه هاي زميني و فرا زميني آنان پيش رو ي بشريت قرار داد .
    بعدها تحقيق در مورد اين حماسه افزايش يافت و باستان شناسان در سراسر دنيا از آمريكا ،آلمان، انگليس، فرانسه، تركيه، عراق و ... شروع به تحقيق در مورد اين حماسه كامل ترين نسخه متن حماسه از قرن هفتم پيش از ميلاد به دست ما رسيده . لوح ها و قطعات گلي كه از بقاياي كتابخانه ي «آشور باني پال»، شاه سومري، كشف شده داراي دوازده لوح است كه هر كدام داراي سه ستون مكتوب و دويست تا سيصد سطر منقوش است،به غير از لوح دوازدهم كه يكصد و پنجاه سطر دارد .
    اين لوح با ديگر قسمتهاي حماسه چندان مرتبط نيست . هر لوح با يك مقدمه آغاز شده و اولين عبارت « او كه همه چيز را مي ديد » را درعنوان تكرار مي كند و به مهر كتابخانه ممهور است.
    در سه هزار و دويست پيش از ميلاد خط در سومر آفريده شد و اين درست يك قرن قبل از پيدايي خط در مصر است و از آنجا كه در دنياي باستان نام نويسندگان عموما ذكر نمي شد ، به درستي نمي توان از نويسنده اصلي پهلوان نامه نام برد . ولي شواهدي در دست است كه آن را به منابع سومري نسبت مي دهد .همچنين نمي توان ازبابلي بودن آن نيزغافل ماند. بسياري از صاحبنظران معتقدند كه ماجراهاي داستان در ابتداي هزاره دوم در دوران بابل باستان بين پنج هزار تا دو هزار قبل از ميلاد تنظيم گرديده و به رشته ي تحرير در آمده است .
    مشخصات اين دوره پيشرفت داستان در شهر «اورك» كه در كتاب آفرينش از آن به نام «ارخ» و امروزه آنرا«ورقا» مي نامند، اتفاق مي افتد. گيل گمش، كه مشتق از «گيل- گا- مش» است در فرهنگ بابلي به معناي « پيرمرد ،مردي جوان سال است» و در فرهنگ سومري « رهبر جنگجوي » يا « مردي كه درخت تازه مي نشاند»، ديوار اورك را بنا مي نهد . او پنجمين پادشاه در اولين دوره حكومتي اورك است . يكصد و بيست و شش سال حكومت مي كند . مادرش « الهه نين سان» همسر «ايزد لوگال باندا» است .


    اما پدرش لوگال باندا نبود، َبل « ليلو » نامي بود كه ديوش خوانده اند. گيل گمش دو بعد خدايي و تك بعد انساني است. در عين پهلواني و زور مداري و سلحشوري،زيبا و پر جذبه است. مورد حمايت «شامش» ايزد خورشيد، كه مهربان است و داد گر . «انكيدو»پسر وحشي حماسه گيل گمش، تولدش از خاك ُرس است و زاده ي طبيعت . با حيوانات مي زيد و چون آنان در طبيعت خويش سرگرم . تا آنكه با ترفند و دام اندازي زني روسپي با وي در مي آميزد .
    زندگي اش را در دل طبيعت از دست مي دهد و پس از مراحل مختلف چون ياد گيري پوشش تن، خوردن خوراك انسانها ،چوپاني گله ها و ستيز با گرگ و شير سرانجام به فرهنگ شهر او رك در مي آيد . او ديگر به زندگي آزاد باز نمي گردد، مگر در بستر مرگ . اين سير تحول انكيدو را به جرأت مي توان سير تكامل انسان از غار نشيني و بدويت تا دامداري و سر انجام شهر نشيني و مدنيت ناميد .


    براي همين است كه سومري ها را پايه گذاران دانشهاي جامعه شناسي و مردم شناسي ناميده اند . انكيدو در اورك با گيل گمش پنجه در پنجه مي اندازد . مغلوب نيمه خدا مي شود و در حلقه يارانش در مي آيد .همنفس و هم قسم با هم به رشادت ها و دلاوري ها مي پردازند . گاو خدايان را سر مي برند و ايزد بانو« ايشتار»، الهه عشق را به خشم مي آورند . او شكايت به آسمان ، در درگاه ايزدان مي برد .
    مقدر مي شود يكي از دو مرد جنگي قرباني شود . قرعه به نام انكيدو،مي افتد ومرگ ، اين همنفسي را در دم قطع مي كند و گيل گمش را پريشان حال و متحي٧ر بر جاي مي گذارد . پهلوان با خود مي انديشد: « اكنون كه انكيدو، او كه آنچنان والايش مي داشتم به خاك سپرده شده و من نيز سرانجام خواهم مرد و به ژرفاي خاك سپرده خواهم شد، پس ديگر چگونه مي توان آرام گرفت؟ »
    در دنياي باستان جهان را به سه مرتبه كيهاني :زيرين، زمين،آسمان تقسيم مي كردند . آسمان اريكه قدرت ايزدان، زمين محل زندگي آدميان و جهان زيرين ،جايي پاكيزه اما تاريك كه فرشتگان آن ديو رخساره اند و در ميان آنها ابوالهول، حيوانات نيمه شير و نيمه شاهين و موجوداتي عجيب كه فقط دست و پايشان انساني است وجود دارد . جهاني كه به خانه اي تشبيه شده تاريك و خوراك جماعتش خاك و گوشت تنشان از ِگل ،جامه اي همانند پر پرندگان و بر در و َبست آن خانه خاك، خاموشي و فراموشي آرميده است. جايي كه مأمن بزرگاني بي نام است كه به سبب لغزشهاي خود از آسمان رانده شده اند واكنون گروه داوران زيرين جهان را مي سازند.
    دنيايي ناشناخته مملو از انديشه هاي ترس آميز انسان، همچون جن وانس و پري. حماسه گيل گمش همشكل و همرنگ و همسنگ بسياري از متون ادبي بزرگ جهان است . هم تأثير گذاشته و هم تأثير گرفته . ماجراي سيل در حماسه گيل گمش با ماجراي سيل در تورات برابري مي كند .« نوح» پيامبر در فرهنگ بابل«اوته- نه- پيش تيم» مي شود كه جاودانه است و بر روي دريا ها مستقر . اما با وجود اين شباهتها اين دو داراي پاياني متفاوت هستند كه اين نيز بي شك از تفاوت پرستش ايزد يكتا و نيايش خداياني ساخته و پرداخته انگارش انساني هستند، سرچشمه مي گيرد.
    از تأثيرات اين اثر مي توان همسويي و همشكلي كساني چون :هركول، آشيل، اسكندر، اديسه و ... نام برد كه از جمله آنان هركول داراي وجه شباهتهاي بي شماري است . هر دو ريشه اي خدايي دارند، هر دو داراي دوست و ياور خوبي هستند (گيل گمش ياوري چون آنكيدو و هركول رفيقي مانند «يولاآ» ) ، الهگان بر هر دو بلا نازل مي كنند (بر گيل گمش ايشتار و بر هركول « دي يا نيرو هرا » )، هر دو قهرمان شير مي كشند و گاو مقدس آسماني را از بين مي برند، گياه سحر آميز جاودانگي را مي يابند،از جزيره مرگ ديدن مي كنند و .... تشابه حركت گيل گمش بر روي آب تا رسيدن به اوته - نه- پيش تيم همچون حركت«اديسوس» از روي اقيانوس تا رسيدن به« چيرچه » و يا حركت « دانته» با زورق و زورق بان در بخشي از دوزخ .
    اما تفاوت اينها در اين است كه گيل گمش در دنياي زندگان جايي كه خورشيد هر شب فرو مي رود و روز به در مي آيد، اتفاق مي افتد و او سعي در گذر از مرز بين ناشناخته ها با شناخت پذيري گيتي را دارد . اما در دانته و اديسه اين حركت در دنياي مردگان اتفاق مي افتد بسياري از منتقدان ادبي معاصر گيل گمش را قهرمان پسا مدرن مي دانند . از فرماليستهاي روسي تا بورخس و كالوينو همه بدين باورند كه ادبيات كليت بي نقص و تام و تمامي است كه« در آن هيچ چيز ناپديد نمي شود، هيچ چيز آفريده نمي شود، همه چيز دگرگون مي شود » بنابراين هرگز چيز نويي نمي نويسند، بلكه گفته ها و نوشته ها را تكرار مي كنند و دوره هايي را از سر مي گيرند و به شرح آنچه گذشته و نوشته شده مي پردازند .


    كليت اثر تراژيك است . سلوك آدمي است از بدويت تا رسيدن به كمال . آنجا كه چشمش به حقايق دنياي زيرين و زمين باز مي شود و از مرزهاي جهل مي گذرد و به آبادي علم مي رسد. حماسه گيل گمش نمونه كامل و بارز ادبيات باستان است و فلسفه انسانهاي باستان در مورد مرگ و زندگي . مرگ تكرار مكرر حقيقتي كه به زندگي آدمي سايه افكنده و راه گريزي نيست مگر جاودانه شدني از جنس جاودانگي گيل گمش كه پس از هزاران سال هنوز زنده و با طراوت از ميان هزاران خشت نبشته سر بر آورده و در ميان انواع فرهنگ ها و قوم ها و مليت ها به زبانهاي مختلف تفسير، تعريف و ترجمه شده است .
    در ايران نيز اولين برگردان گيل گمش متعلق است به « دكتر داوود منشي زاده» كه توسط انتشارات «فرهنگ سومكا» در سال 1333 چاپ شد . احمد شاملو بر اساس همين ترجمه ، متني به فارسي روز، سليس و روان، تسلسل وار و جدا از ترجمه خط به خط در شماره ي 16 كتاب هفته (اول بهمن 1340 خورشيدي) به چاپ رسانيد .
    « پهلوان نامه گيل گمش» هم برگردان وتأليف « دكتر حسن صفوي» در سال 1356 در انتشارات امير كبير به چاپ رسيده . اين كتاب داراي مقدمه بسيار ارزشمند و محكمي است كه شاملو هم در مقدمه چاپ جديد كتاب از آن بهره فراوان جُسته . از ديگر برگردانهاي اثر يكي توسط « دكتر مهدي مقصودي » در «نشر گل آفتاب مشهد» و ديگري «گيل گمش حماسه ي بشري» نوشته ي « زهرا چاره دار» منتشر شده توسط « نشر جهاد دانشگاهي هنر» در سال 1374 را مي توان نام برد . دو كتاب ارزشمند « پژوهشي درمرگ وناگزيري مرگ گيل گمش» نوشته ي«پانيك بلان» و« پژوهشي در اسطوره ي گيل گمش و افسانه اسكندر» نوشته ي «دكتر جلال ستاري» از نشر مركز هم جزء آثار ارزشمند پژوهشي و تحقيقي در مورد اين حماسه است. و اما ترجمه ي احمد شاملو ،اين كتاب داراي دو روايت مستقل از حماسه گيل گمش است .
    روايت اول برگردان كامل از نسخه ي نينوا و روايت دوم همان برگردان سليس و روان شاملو كه قبل تر ها در كتاب هفته به چاپ رسيده بود،است . ترجمه شاملو در شعر ملل ديگر، براي تمامي اهالي ادبيات مشخص ومبرهن است. ترجمه هاي درخشاني از آثار شاعراني بزرگ چون لوركا، پره ور، پاز، بيگل، هيوز و... . از آنجا كه ساختار نگارشي در اين حماسه همچون شعر داراي بند هاي كوچك و متوالي است ، شاملو آنرا همچون ترجمه هاي شعري ، دقيق ، سليس و روان به فارسي برگردانده .
    چاپ گيل گمش نيز فرجامي چون « دُن آرام » پيدا كرد . اين اثر ارزنده در زمان حيات بزرگ مرد ادبيات ايران اجازه ي چاپ نيافت و با تأخيري سي و پنج ساله نسبت به ترجمه روايت اول و چهل و دو سال در چاپ مجدد روايت دوم (گيل گمش كتاب هفته) اتفاق افتاد .
    به راستي شاملو چه خوب درك كرده بود مرگ را و ميرايي آدمي را و چه خوب جاودانه كرد خودش را و نا ميرايي اش را در خلال هر اثرش، كه زنده بودنش را سطر به سطر فرياد كنند . آنجا كه شاملو در «در آستانه» مي گويد: « چرا كه در غياب خود ادامه مي يابي و غيابت حضور قاطع اعجاز است » و يا انسان را «دشواري وظيفه » مي داند و دنيا را و فرصت را «كوتاه بود و سفر جانكاه بود/ اما يگانه بود و هيچ كم نداشت » مي داند و در پايان جايي كه چون گيل گمش با دنيايي علم و شعور كه از رفتن و رسيدن تا مرز فهميدن شكل مي گيرد، فهميده و استوار با پاهاي محكم و با زباني كه فرياد است و در پس خستگي اين همه رهروي ، فريادي خاموش بر مي آورد:« به جان منت پذيرم و حق گذارم ! چُنين گفت بامداد خسته .»
    ناميرايي از پس مرگ،





صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •