دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30

موضوع: خاطرات کنکور

  1. #1
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    کامپیوتر(مهندسی نرم افزار)
    نوشته ها
    18,304
    ارسال تشکر
    4,182
    دریافت تشکر: 19,008
    قدرت امتیاز دهی
    220
    Array

    پیش فرض خاطرات کنکور

    سلام به همه دوستای خوبم

    دیروز داشتم با یکی از دوستان صحبت میکردیم که حرفمون کشیده شد سمت کنکور و خاطرات روز کنکور .

    خاطرات خوبی هست . خاطره ای که فکر نمیکنم از ذهن هیچ کدوممون پاک بشه و جز معدود خاطراتی هست که تو صندوق خونه خاطراتمون باقی میمونه . چون براش زحمت کشیدیم و وقت زیادی رو صرف کردیم چون اولین هدفمون بود برای رسیدن به اهداف بعدی مون .

    یه سکوی پرتاپ به یه مرحله دیگه از زندگی مخصوصا اگه تو کنکور قبول شده باشی و اونم دور از خانواده چون بچه هایی که تو خوابگاه زندگی میکنند تجربه شون از کسایی که پیش خانواده هست خیلی بیشتره ، خب بگذریم ....

    هدف از زدن این تاپیک اینه که همون بیایم و یه جوری تو خاطرات هم سهیم باشیم خاطره کنکور ، این که روز کنکور چطوری بود ، استرس داشتی ، چیزی یادت نرفته بود ، با کی رفتی ، اصلا یادت میاد حوزه امتحانیت کجا بود یا روزی که جواب گرفتی ؟ ببینم تو هم روزنامه ای که اسمت توش به عنوان قبولی ها زده شده بود رو هنوز داری ؟؟؟وقتی جواب رو گرفتی چه حسی داشتی ؟؟؟


    هر چی از اون روز و دوران یادت میاد برامون بنویس
    شنبه : یارب العالمین 1شنبه : یا ذاالجلال والاکرام
    2شنبه : یا قاضی الحاجات 3شنبه : یاارحم الراحمین
    4شنبه : یا حی یاقیوم 5شنبه : لا اله الا الله الملک الحق المبین
    جمعه : اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم

  2. 15 کاربر از پست مفید آبجی سپاس کرده اند .


  3. #2
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    کامپیوتر(مهندسی نرم افزار)
    نوشته ها
    18,304
    ارسال تشکر
    4,182
    دریافت تشکر: 19,008
    قدرت امتیاز دهی
    220
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کنکور

    خودم هم به عنوان نفر اول شروع میکنم :


    اینو جدی میگم جز معدود کسایی بودم که اصلا فکر کنکور نبودم نه اینکه درس نخونم نه ، درس رو میخوندم ولی شاید در روز فقط یک یا دو ساعت در صورتی که دوستام تا 14 ساعت هم میخوندن ولی من نه . الان هم همینطوری هستم .

    هنوز درست نشدم .

    جاتون خالی چند روز قبل از کنکور خانواده شروع کردن به رفتن مسافرت منم که نفر اول هستم اصولا چمدون رو بستیم و اماده سفر شدیم ، جاتون خالی خیلی خوش گذشت فقط اخرش یکی از بچه های دوست مامانم گفت که بله هفته دیگه من کنکور دارم که دیگه از همون جا مسافرت تعطیل شد و برگشتیم .

    روز کنکور که داشتیم میرفتیم سر جلسه تازه یه خورده استرس داشتم و عذاب وجدان که کاشکی بیشتر میخوندم ولی خب خیالم راحت بود که قبول میشدم . چون سعی و تلاش خودم رو کرده بودم .یادمه ماشینها رو تا یه حدودی میذاشتن که بره بقیه راه رو خودمون باید پیاده میرفتیم تو راه طبق معمول چند تا دوست پیدا کردم و شروع کردیم به حرف زدن قضیه جالبش این بود که همونی که باهاش دوست شدم تو راه نفر پشت سری من بود ( جالبترش این که دوتامون الان تو یه دانشگاه و یه کلاس هستیم ) این اتفاق خیلی کم پیش میاد .

    یادمه برای هر دو سری سوالاتم کلی وقت اضافه اوردم حوصله ام سر رفته بود برگه هم جای سفید نداشت که نقاشی بکشم شروع کردم به نگاه کردن به اطرافم یهو یه چیزی دیدم که خواب از سرم پرید دختری که دوتا صندلی اون ور تر از من نشسته بود با خودش فلاکس چایی ، چیپس و میوه اورده بود دیدم نشسته برای خودش هی چایی میریزه و با کیک میخوره بعد از اینکه فکر کنم چایی فلاکسش تموم شد شروع کرد به خوردن میوه من خودم مونده بودم این اومده سیزده بدر یا کنکور فقط مبهوت اون یه نفر بودیم همه مون خودش هم انگار نه انگار که ما داریم نگاهش میکنیم .

    بالاخره تموم شد و اومدیم برگردیم با همونایی که رفتنی دوست شده بودم با همونا قرار گذاشته بودیم که برگردیم تا یه مسیری راهها مون یکی بود اما بعد از هم جدا شدیم هیچ وقت فکر نمیکردم که هر سه نفرمون تو یه دانشگاه قبول بشیم .

    یادمه من نفر اولی بودم که تو جمع دوستام از نتایج اطلاع پیدا کردم همه مون هم اطلاعات همدیگه رو داشتیم برای اونا رو هم نگاه کردم دیدم بله هر چهار نفرمون قبول شدیم وقتی زنگ زدم بهشون یادمه فقط گریه میکردن روز خیلی خوبی بود .

    این هم خاطره روز کنکور من
    شنبه : یارب العالمین 1شنبه : یا ذاالجلال والاکرام
    2شنبه : یا قاضی الحاجات 3شنبه : یاارحم الراحمین
    4شنبه : یا حی یاقیوم 5شنبه : لا اله الا الله الملک الحق المبین
    جمعه : اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم


  4. #3
    کـــــــاربر فــــعال
    نوشته ها
    11,737
    ارسال تشکر
    9,700
    دریافت تشکر: 12,916
    قدرت امتیاز دهی
    1271
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کنکور

    من هم برای مطالعه کتابخونه می رفتم اما بجای درس و کتاب ، مجله های روز و رمان می خوندم و با بچه ها کلی بگو بخند داشتیم . . .
    وقتی دوستم تو تماس تلفنی گفت قبول شدم اونهم تو شهر خودم .بیشتر از اینکه خوشحال بشم تعجب کردم
    بازی تمام شد همه با هم کلاغ پر !!

    - – – ––•(-•LaDy Ds DeMoNa •-)•–– – – -


  5. 14 کاربر از پست مفید LaDy Ds DeMoNa سپاس کرده اند .


  6. #4
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    مکانیک (سیالات)
    نوشته ها
    1,738
    ارسال تشکر
    7,810
    دریافت تشکر: 3,457
    قدرت امتیاز دهی
    50
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کنکور

    بازم یه حرکت جدید

    نمیدونم این ایده ها رو از کجا میاری؟

    خداوکیلی باید بشی رئیس سازمان ایده های نو

    ممنون



    و اما کنکور من

    خب من چون فنی بودم 3 بار کنکور دادم

    بار اول :

    یادمه با داداشم با هم کنکور داشتیم
    هر دو شاگرد اول بودیم اون تو زرنگا من تو تنبلا
    خلاصه داداشی ما روزی 18-19 ساعت درس میخوند و من هم به اجبار خانواده گاهی تا روزی 18 ساعت میخوندم ولی اکثرش کتاب رو میگرفتم دستم و میخوابیدم
    یادمه روز قبل از کنکور ناهارم رو که خوردم بر خلاف همیشه که اصلا نمی خوابیدم گرفتم خوابیدم وقتی بیدار شدم قشنگ برنامه تلوزیون رو دیدم و بعد رفتم کتابخونه خداوکیلی هر کتابی رو که نگاه میکردم بلد بودم
    شب هم یه فیلم از بروسلی داشت منم اونو کامل دیدم و ساعت یک خوابیدم
    صبح پدرم بیدارم کرد و با ماشین منو رسوند
    یادمه یه شلوار پارچه ای و یه تیشرت و یه جفت صندل پوشیده بودم
    سر جلسه قشنگ صندل ها رو در آوردم و چهار زانو روی صندلی نشستم یه نایلن هم پر از نقل داشتم یه سوال حل میکردم یکی میخوردم جماعتی بودن که منو نگاه میکردن
    یادمه از 270 تا سوال به 250 تا جواب دادم
    وقتی از جلسه بیرون اومدم بنده خداها پدر و مادرم منتظرم بودن
    اولین انخابم قبول شدم



    بار دوم :

    بعد از کاردانی یه سال نشستم مثل بچه آدم درس خوندم رفتیم برای ثبت نام و کنکور ما افتاد 12 تیر
    اون روز رفتم کنکور ساعت 9.30 بود که تمام سوال ها رو تموم کردم و با اجازه مسئول سالن رفتم خونه خانواده با دیدن من حسابی شکه شده بودن
    جواب ها اومد رتبم شده بود600 اما تو انتخاب رشته نوشته بود فقط کارمندای آموزش پرورش مجاز به انتخاب این رشته هستن
    یادمه کلی حالم گرفت یه سال از زندگیم رو از دست داده بودم
    ناامید از همه جا رفتم دفترچه خدمت رو پست کردم



    بار سوم :

    این بار خنده دار بود
    سرباز بودم
    دوره آموزشی مرکز آموزشی 02 تهران قرار بود ما رو 5 روز ببرن تلو ( اردوگاه خارج از شهر برای زنده ماندن در شرایط سخت ) خلاصه زد و گفتن اونایی که کنکور دارن و از شهرستان اومدن 3 روز مرخصی منم که به اجبار خانواده دفترچه دانشگاه ازاد رو پست کرده بودم کنکوری بودم دیگه
    اقا ما اومدیم قزوین جای شما خالی روز اول جلوی شومینه دراز کشیده بودم و به یاد هم خدمتی هام داشتم چای داغ میخوردم عجب برفی میبارید
    فردا با چند تا از دوستان رفتیم برای کنکور اونا کلاس رفته بودن و کلی خونده بودن و من خداوکیلی از آزمون دولتی لای هیچ کتابی رو باز نکررده بودم
    از تیر ماه تا آخر آذر
    رفتیم سر جلسه چون ذاتا استرس نداشتم و برام مهم نبود که قبول بشم خیلی راحت به سوالا جواب دادم
    اومدیم بیرون دیدم رفقا چقدر خوشحالن همه میگفتن حتما قبول میشن
    راستش یه لحظه دلم به حال خودم سوخت به رفقام حسودیم شد و ته دلم گفتم خوش به حالشون

    رفتم خدمت
    جای شما خالی امریه گرفته بودم برای مرکز فنی حرفه ای کرج عجب هتلی بود
    یه روز که سوار تاکسی بودم داشتم میرفتم قزوین پدرم زنگ زد و گفت قبول شدی
    همون لحظه غم دنیا گرفتم و گفتم نه که راننده گفت چی شده آقا مشکلی پیش اومده؟
    گفتم کنکور قبول شدم بنده خدا چقدر تعجب کرد که من چرا اینقدر ناراحتم
    توی راه داشتم به حال خودم افسوس میخوردم که همون دوستایی که باهاشون رفته بودم کنکور بهم زنگ زدن و هر کدوم با یه حالت غم انگیز گفتن قبول نشدن
    نمیدونم چرا خدا اینقدر دوستم داره
    الانم که اگه خدا بخواد ترم آخرم
    ویرایش توسط kab : 12th April 2010 در ساعت 11:41 PM دلیل: چقدر غلط املایی داشتم
    بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم
    باشد که نباشیم و بدانند که بودیم


  7. #5
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    کامپیوتر_نرم افزار
    نوشته ها
    1,688
    ارسال تشکر
    2,650
    دریافت تشکر: 1,708
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کنکور

    به به عجب خاطراتی داشتی آبجی
    من که زیاد زحمت نکشیدم چون سال اول بود همش میرفتم پیش دانشگاهی و کلاس ، کلا تو کار خوش گذرانی بودیم با دوستانالبته یواشکی،همون سال 2 تا از داداشام ازدواج کردن اصلا تو درس نبودم گذاشته بودم واسه سال بعد ، ولی خدا بذاره دانشگاه آزاد دیگه قبول شدیم رفتیم شدیم دانشجو!
    *آزاده بودن و آزادگی را می پسندم*

    تکرار تاریخ عزاست


  8. 11 کاربر از پست مفید hoora سپاس کرده اند .


  9. #6
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    chemistry
    نوشته ها
    4,101
    ارسال تشکر
    14,444
    دریافت تشکر: 12,376
    قدرت امتیاز دهی
    1152
    Array

    Smile پاسخ : خاطرات کنکور

    سلام

    کنکور برای من خیلی پر خاطره بوده

    من در زمان کنکور روش استفاده ی بهینه از وقت برای زندگی بهتر رو یاد گرفتم ... یک سال کنکور برای من بهترین دوران زندگیم بود ... بهترین و پر خاطره ترین و معقول ترین ...

    خاطرات یک ساله ی کنکور من که خیلی زیاده ، اما انگار از آخرش داریم شروع می کنیم

    یادمه سه کنکور آزمایشی سنجش قسمت آخرش و که شرکت کردم رتبم خیلی بالا اومده بود 5 رقمی شده بودم ... دیگه داشتم می مردم ، فکرش و بکن !! اون همه تلاش اون همه درس و تست ، کنکور های آزمایشی قبلیم خیلی بهتر بود تا 2 رقمی هم رفته بودم ، اما این کنکور آزمایشی سنجش مرحله ی آخرش 5 رقمی !!!!!! هنگ کردم و نا امید رفتم یه گوشه نشستم ، ولی مامانم اومد بهم گف که " اگه قراره بری دانشگاه و اتفاقای بدی برات بافته چی ؟ اون وقت هنوز هم دوس داشتی که قبول شی؟ تو کل کن ، تو زحمتت و کشیدی بقیش و بسپر به خدا "
    حرف مامانم مث یه جرقه مغزم و تکون داد ... پاشدم رفتم ادامه ی درسام و شروع کردم ، این بار با دفعه های پیش فرق میکرد ، امیدوار به لطف خدا بودم که هرچی به صلاحمه میاره جلوم ، خیلی احساس خوبی بود ... خیلی زحمت کشیده بودم ، اما از این که ممکنه رتبم بالا بیاد نگران نبودم !!
    این جا بود که معنای واقعی توکل و یاد گرفتم

    تو تلویزیون شبکه آموزش مشاوره کنکور می گف که روزای نزدیک به کنکور با دوستاتون صحبت نکنید چون استرس میاره ( من هم به این مشاور تلویزیون خیلی اعتماد کرده بودم ، چون حرفاش خوب بود و به دل میشست ، شاید اگه اون برنامه که اسمش فرصت های برابر نبود من الان تو این موقعیت نبودم ! ) .... یادمه همون شب کنکور بود که دوستم بهم زنگ زد که تو استرس نداری؟ من پر استرسم و این حرفا .... اام من با خونسردی تمام حرف مامانم و بهش گفتم و این که خیلی راحتم ، اما این حرفا اون و راضی نکرد و همچنان مسترس موند

    خلاصه شب کنکور فصل گیاه شناسی زیست و که مطالبش فرار هستن مرور کردم و زود خوابیدم ، خواب خیلی راحتی داشتم ، به قدری که وقتی صب از خواب بیدار شدم فک می کردم کنکور و دادم و تموم شده خلاصه با بابام رفتیم ، سر جلسه معموملی بود مث بقیه ی امتحانا ، موقع جواب دادن به سوالا مثل بقیه ی کنکور های آزمایشی ای که شرکت می کردم عمل کردم و وقت کم نیاوردم ، مث همون آزمایشیام بود ، با وجود این که استرس نداشتم اما تو نوبت دفتر چه ی زمین شناسی یقم و گرفت و مجبور شدم از جام بلند شم ، دفتر چه ی اختصاصی هام هم بد نبود مخصوصا زیست که حرف آخرو می زد

    بعد کنکور یادمه اومدم بلافاصله رفتم تو سایت سوالارو وردارم با جواب کلیدیشون ، اما هنوز نداده بودنش اون موقع با کارت اینترنت وصل میشدیم و هی همه زنگ میزدن و من از نت شوت میشدم بیرون ... می خواستن ببینن چطور کنکور دادم

    بعد از درصد هام رتبم و که حدس زدم تقریبا 2 هزار تا بیشتر گفته بودم که اگه اون طوری میومد رشتم جالب نمی شد ... البته روزانش
    اون صبحی که نتایج اولیه رو دادن ، رفتم نت که وارد که شدم تو کارنامم رتبم و نمی دیدم هر چی می گشتم ، اول ترازم و دیدم که 9 هزارو خورده ای بود ... بعد اصغر خندید گفت بیا اینم رتبت ... اما کمی که گشتم دیدم رتبم و حال کردم اساســـــی ، نگو 9 هزارو خورده ای تراز بود و با رتبه کلی فرق داشت اول به مامان دوستم که خیلی مشتاق بود اس ام اس زدم بعد رتبه ی دوستام و که اطلاعاتشون و داده بودن دیدم و بهشون گفتم ، بعد دونه دونه تلفن ها شروع شد

    تو زمان من دیگه تو روزنامه اسمامون و ندادن ... واسه همین دیگه نتونستم از بچه های کلاسم اطلاع چندانی پیدا کنم



    تازه تا یادم نرفته بگم که یکی از سوالات ادبیات کنکور و تو خواب دیده بودم
    ویرایش توسط *مینا* : 12th April 2010 در ساعت 08:50 PM
    مدتی در سایت نیستم، لطفا سوالات شیمیایی خود را دربخش سوالات تالار شیمی بپرسید


  10. 14 کاربر از پست مفید *مینا* سپاس کرده اند .


  11. #7
    کاربر اخراج شده
    نوشته ها
    349
    ارسال تشکر
    376
    دریافت تشکر: 1,033
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کنکور

    سلام به همه عزيزان :

    من سال 1365 كنكور دادم / نكته قابل توجه و بسيار جالب اين كنكور آن بود كه وقتي دفتر چه هاي آزمون را توزيع كردند ما رشته حسابداري بوديم و بايستي سوالات را با علوم تجربي ها جواب مي داديم اما يك قسمت براي ما تخصصي بود و سوالات حسابداري بود .

    من شروع كردم به تست زدن به سرعت و تقريبا 80 تا 90 سوال را جواب دادم بعد از اينكه مدتي گذشت و من همينطور تست مي زدم متوجه شدم كه پاسخ نامه را خراب كردم و ما نبايستي اصلا اون رديف سوالات رو جواب مي داديم !! حالا من مونده بودم با نيم ساعت يا 40 دقيقه وقت و اون همه سوال كه بايستي جواب مي دادم .

    اونقدر وقتم كم بود كه پاك كردن پاسخنامه را بايد مي ديديد / ديگه پاك كن را عمودي و افقي مي كشيدم يكسره نه يه جايي كوچولو !!

    خلاصه باز هم شروع كردم به تست زدن با آنكه زمان زيادي را از دست داده بودم .

    در انتها همه پاسخ نامه ها را بالا گرفته بودند ولي من هنوز تست مي زدم تا ممتحن اومد و پاسخ نامه را از زير دستم كشيد .
    خلاصه كه خيلي كنكور خنده داري شد / اما من قبول شدم با رتبه 2 سراسري .

    البته نا گفته نمونه من از كلاس اول راهنمايي تا سال آخر هنرستان هم تقريبا 7 سال شاگر د اول بودم و از سال اول دانشگاه هم تا سال آخر كارشناسي ارشد هم شاگرد اول دانشگاه بودم و معدل كارشناسي ام 90 / 19 و كارشناسي ارشدم هم 86 / 19 شد .

    وقتي كارشناسي ارشدم تمام شد / همه همكلاسي هايم مي كفتند : آخيش !! بروجرديان چله اش بريد !!!

    انشاالله همه موفق باشند / هم در درس و هم در زندگي
    ارادتمند همه شما عزيزان
    بروجرديان
    ویرایش توسط پديده : 12th April 2010 در ساعت 09:01 PM

  12. 11 کاربر از پست مفید پديده سپاس کرده اند .


  13. #8
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    Polymer Engineering
    نوشته ها
    50
    ارسال تشکر
    664
    دریافت تشکر: 145
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کنکور

    خاطرات جالبی خوندم. ممنون از آبجی عزیز

    خیلی خیلی درسخون بودم. تو فامیل یک دونه آمیتیس میگفتند 100 تا آمیتیس از دهنشون میریخت. البته اینم بگم اصلا لوس نبودم. همه میخواستن بدونن دردونه مامان و بابا چند مرده حلاجه و تو کنکور چقدر موفقه.
    پدر بزرگمو (پدر مادرم)، روحش شاد، خیلی دوست داشتم و خیلی بهش وابسته بودم. نزدیک کنکور سراسری بودم که در اثر بیماری از دنیا رفت. هیچ وقت اون روز رو فراموش نمیکنم چون کنارش بودم و سرشو روی شونه ام گذاشته بودم و باهاش حرف میزدم که یک دفعه حس کردم دیگه نفس نمیکشه. وای که چه حالی پیدا کردم. هیچ کس نمیتونست آرومم کنه. اصلا نفهمیدم که کنکور رو که این همه براش زحمت کشیده بودم چطور دادم.
    اون زمان اصلا نمیخواستم درس بخونم. مادرم با خواهش و گاهی با دعوا ازم میخواست حداقل برای کنکور آزاد که چند روز بعد برگزار میشد تلاش کنم و درسها رو مرور کنم.
    اصلا روحیه نداشتم ولی به خاطر خانواده همه دقتم رو کردم و در کنکور کارشناسی با رتبه خیلی خوب دانشگاه آزاد قبول شدم. یادش بخیر مادرم به خوشحالی به همه زنگ زد و خبر داد.
    حالا از اون زمان 6-7 سالی گذشته.واقعا یادش بخیر.
    Joy is not in things; It is in us

  14. 12 کاربر از پست مفید Amitis سپاس کرده اند .


  15. #9
    دوست آشنا
    نوشته ها
    1,104
    ارسال تشکر
    5,214
    دریافت تشکر: 4,319
    قدرت امتیاز دهی
    39
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کنکور


    به به چه خاطراتی دارن ملت

    منم یه اتفاق خیلی جالب برام روز کنکور افتاد حدود 11 سال قبل و اونم این بود که به علت ترافیک شدید و اینکه روز قبل نرفته بودم حوزه امتحانیم رو پیدا کنم حدود 20 دقیقه دیر رسیدم باز خدا خیرشون بده منو راه دادن تو و جالب بود که وقت اضافه هم آوردم



    تا تو به خاطر مني كس نگذشت بر دلم

    مثل تو كيست در جهان تا ز تو مهر بگسلم ...










  16. 16 کاربر از پست مفید امير آشنا سپاس کرده اند .


  17. #10
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    computer
    نوشته ها
    8,619
    ارسال تشکر
    6,947
    دریافت تشکر: 11,496
    قدرت امتیاز دهی
    155
    Array

    پیش فرض پاسخ : خاطرات کنکور

    کنکور
    یادمه اون موقع وقتی کاردانی قبول شدم
    اکثر بچه های همسایه سال قبلش قبول شده بودن
    مام تو دوره ای که درس مسخوندیم صبح ها با حرف های مختلف بیدارمون میکردن
    مثلا" پاشو از پسر همسایه یاد بگیر ...
    خلاصه امتحان رو به هزار بد بختی دادم
    شبی که نتیجه اومد از ترس نرفتم بگیرم
    اما صبح دیدم رو هوام
    عمم و مامانم و بقیه ریخته بودن سرم و کلی سرو صدا که بله کاردانی قبول شدی
    یادمه مامانم خونه همه همسایه ها رفت تا خودی نشون بده
    بعضی خونه هام اینجوریه دیگه
    شما جدی نگیرین


  18. 12 کاربر از پست مفید moji5 سپاس کرده اند .


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فراموشي و دوري از خاطرات
    توسط سلوى در انجمن روانشناسی اجتماعی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd December 2009, 07:28 PM
  2. آخرین وضعیت حذف کنکور دانشگاه آزاد
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st October 2009, 09:29 AM
  3. خبر: جزئیات اعلام نتایج کنکور 88
    توسط AvAstiN در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 25th July 2009, 01:33 PM
  4. آموزشی: کنکور
    توسط ملارسولی در انجمن روانشناسی یادگیری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th May 2009, 02:32 PM
  5. اصول و قواعد اساسی موفقیت در کنکور و آزمون ها
    توسط AvAstiN در انجمن روانشناسی یادگیری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st March 2009, 09:56 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •