سلام ببخشید یکم دیر جواب میدم.خیلی طوب می کشه تا به حرفاتون فکر کنم. باور کنین الان بار چهارمه که نوشتم و پاک کردم عادتمه شایدم تقلب منه تا حرفای خودم به دلم نشینه منتشرش نمی کنم.من خیلی خوشحالم که شما به تمام موارد و ریزه کاری ها کاملا تسلط دارید امیدوارم بقیه هم مثل شما باشن. ولی یه چیزی میخوام بهتون بگم به عنوان یک داداش کوچیک تر.فکر نکنید من با آسانسور به طرز تفکری که الان دارم رسیدم. من 18 سالم بود که دیدم خیلی عقب تر از اونی ام که بخوام علم رو درک کنم چه به حال اینکه بخوام تولیدش هم بکنم. تا اون موقع مثل بقیه به دانشمندان اعتماد داشتم و کارهاشون زیر سوال نمی بردم. می دونستم اونقدر رسانه ها قوی هستند که اگر سوالی بین اهل علم باشه سریع به گوشم میرسه و می تونم 10 دقیقه در موردش فکر کنم. خودم هم هر چی که می گشتم، جز چیزای معمولی... واقعا موضوعی برای بحث نبود.موضوعات مهم تر هم اگه به بقیه راجع بهش حرف میزدی چپ چپ نگاهت میکرد و میزد پس گردنت. یادمه بهترین بحثی که بود درست کردن باتری برای هواپیمای رادیوکنترل بود که من باتری های آلومنیوم_هوا رو پیشنهاد دادم اما چون خطر ناک بود با لگد از سایت انداختنم بیرون حق هم داشتند کاربلد این ماجرا نبودم.میخوام بگم این چیزا گذراست و همین که شروع کنین و مفهوم اولین مبحث علمی زندگی تون رو درست درک کنین امید به زندگی تون برمی گرده. مثل دانشمند فکر کردن یه بهانه است من میخوام که شروع کنین و به جای ظاهر واقعا به درون بپردازید.امیدوارم منو به جای ادعام نبینن و راحت از این موضوع نگذرید.اولین معلم انسان یه کلاغ بود.قار قار قار قار!
علاقه مندی ها (Bookmarks)