شاهنامه ايران است و ايران شاهنامه
منيژه و رودابه ، سهراب و گردآفريد ، بيژن و كيخسرو و سياوش ، زال و سام و سرانجام رستم.
هر روز كه از خيابانهاي اين شهر ميگذرم، چشم در چشم ميشويم با هم. از كنارشان ميگذرم و پشت سر ميگذارمشان . شايد كه مال ديروز باشند. اما هميشه هستند .
خسته كه ميشوند از خيابانهاي روحم ميروند و بر ميگردند لاي برگهاي كتاب . كتاب كه نه. لاي برگهاي تاريخ، لاي برگهاي فرهنگ .
كاري به كار نوشتهها و گفتهها و سخنرانيها كه در بزرگداشت حكيم فردوسي و شاهكار جاودانهاش بر پا ميشود ندارم. نه به روزنامهها نگاه ميكنم و نه به اخبار سر ميزنم كه هر از چند گاهي يادشان ميافتد كه شاهنامهاي هم هست.
روز شاهنامه و فردوسي تنها ٢٥ ارديبهشت هر سال نيست.
شاهنامه هميشگي است. شاهنامه براي هميشهي ايران است.
هميشه با وقارترين كتاب پشت ويترين است. چشمك ميزند پشت ويترين و تلنگر ميزند تمام حسهاي ميهندوستيات را.
هر جا كه كتاب باشد. بي بروبرگرد هر جا كه كتاب باشد و صد البته فروشندهاش كتابدان باشد. افتخار مغازهاش ميشود همين شاهنامه.
همين شاهنامهاي كه آدمهايش هميشگياند. آدمهايش از هزارههاي دور تا به امروز زندهاند. و حال و روز هميشهي ايران است.
راستي دقت كردهاي كه هر گاه شاهنامه، اين گنج ايران را ميخواني تازه است.
انگار كه تو با ايشان به جنگ ميروي به رزم و بزم ميروي و عاشق ميشوي و هر وقت شاهنامه را كه ميبيني دلت ميلرزد و ياد ايران ميافتي.
هر جاي جهان كه باشي با نامش انگار كه نقشهي ايران در برابر ديدگانت زنده ميشود و اين جادوي شاهنامه است.
شاهنامه ايران است و ايران لاي برگ برگهاي شاهنامه است. شايد كه نه بيشك جاودانگيش را از ايران و از عشق به ايران دارد.
اكنون كه از پس ساليان دراز نزد ما هستند، اكنون كه از كولاك زمان جان به در بردهاند و اين فرهنگ را به دستان ما سپردهاند، يادمان باشد كه ما اين زبان را، نوروز را، يلدا را از اين گنج داريم كه اگر شاهنامه نبود امروز شايد ايران هم اينگونه نبود، كه رستم چه جنگها كرد كه ايران پاينده بماند و سياوش از چه آتشها گذشت كه نام ايران سربلند باشد.
يادمان باشد كه اينان با چه زحمت، ايران را از سد دشمنان رهانيدند و با چه سختي ايران را برايمان نگاه داشتند. بگذاريم كمي آسوده بياسايند وپاس بداريمش و بزرگ بشماريمش هميشه.
كه شاهنامه ايران است و ايران شاهنامه .
منبع
علاقه مندی ها (Bookmarks)