انيشتين يكي از فلاسفه اي بود كه شديدا با هايزنبرگ در اين باره مخالفت مي ورزيد. وي در رد نظريه ي هايزنبرگ مبني بر طرد موجبيت علي مي گويد: " با وجود اين من نمي توانم قبول كنم كه خداوند تاس مي اندازد. "
با تمام اينها هايزنبرگ مفهوم عليت را با يك برهان كوتاه مبتني بر رويكرد امپريسيستي ( تجربه انگارانه ) طرد مي كند:
1- امكانات و دانش فعلي ما چه در بعد نظري و چه در بعد آزمايشگاهي قادر به كشف روابط علي در جهان ميكروسكوپيك نيست.
2- شناخت ما تنها در بازه اي كه تجربه به آن تعلق مي يابد ( احكام تاليفي ماتاخر ) داراي معنا است. و در خارج از محدوده ي شناخت تجربي، احكام ما بي معني هستند.
3- بنابراين عليت لااقل در جهان ميكروسكوپيك با توجه به دانش امروزين فاقد معناست.

يكي ديگر از نقدهاي مهمي كه نظريات تجربه باورانه ي هيوم و هايزنبرگ درباره ي عليت را هدف خود قرار مي دهد، برخلاف تجربه باوران دامنه ي شناخت حقيقت را از شناخت تجربي فراتر مي داند و عليت را بمثابه ي قانوني عقلي اثبات مي كند. هم اكنون به بررسي چند نقد اساسي كه توسط علامه محمدتقي جعفري به نظريات هيوم وارد است مي پردازيم:
ايراد 1 ) انتقاد اول بيان مي كند كه قاعده ي شناخت استقرائي هيوم خدشه اي به اصل عليت وارد نمي كند. زيرا كاملا امكان دارد كه علتي كه معلولي را ايجاد كرده، در شرايط ديگر معلولي ديگر را ايجاد كند زيرا ماهيت علت تامه ( كافيه ) در دو موقعيت تفاوت كرده است. پس اگر حرارت در شرايطي ايجاد آتش كرده است ممكن است در شرايطي اين كار را نكند زيرا علل تامه در حالت اول برقرار شده اما در حالت دوم برقرار نشده است. در نتيجه همواره امكان اين وجود دارد كه يك علت هميشه يك معلول مشخص صادر نكند و وجود چنين امكاني نمي تواند دليل مناسبي براي طرد عليت باشد. براي مثال اينكه همواره محتمل است كه حرارت و اكسيژن و ماده ي سوختني ايجاد آتش نكند، دليل موجهي براي مورد ترديد قرار دادن عليت نيست.