دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 25

موضوع: بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

  1. #11
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    1-3- نگاهي‌ به‌ مدرنيته‌

    بحث‌ در مورد مدرنيته‌ و مدرنيسم‌ و تجلي‌ آن‌ در شاخه‌هاي‌ مختلف‌ علوم‌ و هنرها بحثي‌طولاني‌ است‌ كه‌ در دو سدة‌ اخير در مركز توجه‌ دانشمندان‌، هنرمندان‌ و متفكران‌ علوم‌ اجتماعي‌قرار داشته‌ است‌. اما بي‌شك‌ پرداخت‌ هر چند اجمالي‌ به‌ عنوان‌ مقدمه‌اي‌ براي‌ ورود به‌ بحث‌ مالازم‌ به‌ نظر مي‌رسد. درواقع‌ مدرنيته‌ در تقابل‌ با سنتها و انديشه‌هاي‌ پيش‌ از خود قرار مي‌گيرد وبه‌ طور كلي‌ طرفداران‌ مدرنيته‌ اين‌ واژه‌ را به‌ مدتي‌ اطلاِ مي‌كنند كه‌ با انهدام‌ و زوال‌ نظام‌ كهن‌،مباني‌ تازه‌اي‌ در گسترة‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ غربي‌ آغاز شد و چيرگي‌ انسان‌ بر كلية‌ شئون‌ هستي‌ ازويژگيهاي‌ آن‌ شناخته‌ شد. مدرنيته‌ با رويكردي‌ خوشبينانه‌ به‌ دوراني‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ در آن‌ ديگراز تعصبات‌، بردگي‌، استيلاي‌ احساس‌ بر عقل‌ و استبداد خبري‌ نيست‌.
    ژان‌ پوكلن‌ از تئوريسنهاي‌ بزرگ‌ و مدافعان‌ سرسخت‌ مدرنيسم‌ در كتاب‌ خود "دربارة‌مدرنيسم‌" مي‌نويسد: "زير ساخت‌ اصلي‌ مدرنيسم‌ عقلاني‌ شدن‌ سطوح‌ مختلف‌ زيست‌ اجتماعي‌است‌." اما عقلانيتي‌ كه‌ پوكلن‌ و ديگر شارحان‌ مدرنيسم‌ به‌ آن‌ اشاره‌ مي‌كنند چيست‌؟ اين‌عقلانيت‌ بر محور خرد در دنياي‌ غرب‌ متكي‌ است‌ و هر آنچه‌ كه‌ با اين‌ خردابزاري‌ مطابقت‌نداشته‌ باشد مردود است‌ و درست‌ همين‌ تفكر است‌ كه‌ راه‌ را بر تاختن‌ بر شيوه‌هاي‌ ديگر تفكر بازمي‌كند: نكته‌اي‌ كه‌ بايد به‌ آن‌ توجه‌ كرد تفاوت‌ بين‌ مدرنيته‌ و مدرنيسم‌ است‌ شولت‌ ساس‌ دركتاب‌ معروف‌ خود "مدرنيسم‌ از 1890 تا 1930 مي‌نويسد" مدرنيسم‌ به‌ گرايشي‌ اطلاِ مي‌شودكه‌ شكل‌ فرهنگي‌ دارد و از بطن‌ مدرنيته‌ به‌ وجود آمده‌ است‌. از نظر او در نيمة‌ اول‌ قرن‌ 19شكافت‌ عميقي‌ در مدرنيته‌ پديد مي‌آيد يك‌ وجه‌ مدرنيته‌ به‌ عنوان‌ مرحله‌اي‌ در تاريخ‌ تمدن‌غربي‌ كه‌ با انقلاب‌ صنعتي‌ و تغييرات‌ اقتصادي‌ اجتماعي‌ ناشي‌ از سرمايه‌داري‌ همراه‌ بود و وجه‌ديگر مدرنيته‌ در معناي‌ زيباشناختي‌ آن‌. از آن‌ زمان‌ به‌ بعد مناسبت‌ ميان‌ اين‌ دو بخش‌ مدرنيته‌بخث‌اي‌ خصومت‌آميز و دشمن‌ كيش‌ بوده‌ است‌. به‌ طوركلي‌ وجه‌ اول‌ مدرنيته‌ آموزة‌ پيشرفت‌ وروشنگري‌ و ايمان‌ به‌ امكانات‌ گستردة‌ علم‌، تكنولوژي‌ و خردكيشي‌ را مبناي‌ بحث‌ خود قرارمي‌دهد اما وجه‌ دوم‌ مدرنيته‌ كه‌ در چهارچوب‌ پيدايي‌ و گسترش‌ جنبش‌ پيش‌ رو (آوانگارد)متجلي‌ شد. از همان‌ آغاز داراي‌ جهت‌گيري‌ راديكال‌ و ضد طبقه‌ متوسط‌ بود. درواقع‌ اين‌ جنبه‌ ازمدرنيته‌ بود كه‌ مدرنيتة‌ بورژوازي‌ را زير سوال‌ برد.
    از نظر بسياري‌ از متفكران‌ علوم‌ اجتماعي‌ مدرنيسم‌ دوراني‌ تاريخي‌ است‌ كه‌ پس‌ از رنسانس‌فرهنگي‌ اروپاي‌ پس‌ از قرون‌ مياني‌ آغاز شد. "در اين‌ دوران‌ چهرة‌ زندگي‌ بشر در اروپا تغييرات‌شگرف‌ و اساسي‌ كرده‌ است‌ از مهم‌ترين‌ حوادث‌ اين‌ دوران‌ پيشرفت‌ سريع‌ علوم‌ و تكنولوژي‌جديد، وقوع‌ انقلاب‌هاي‌ دموكراتيك‌ در اروپا، استقلال‌ آمريكا و گسترش‌ نظام‌ اقتصادي‌ مبتني‌بر مبادلة‌ كالا در سراسر جهان‌ و افزايش‌ تدريجي‌ دين‌ گريزي‌ (سكولاريسم‌) است‌. پرسش‌ مهم‌دربارة‌ اين‌ دوران‌ آن‌ است‌ كه‌ چه‌ چيز انديشة‌ بشر را در اين‌ دوران‌ از دوران‌ ديگر متمايز مي‌كند وپاسخ‌ آن‌ همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ «پروژه‌ فكري‌ مدرنيسم‌» يا «انديشة‌ روشنگري‌» نام‌ گرفته‌ است‌.اصطلاح‌ و عصر روشنگري‌ گاه‌ با دوران‌ مدرن‌ به‌ يك‌ معنا به‌ كار مي‌رود. پروژة‌ فكري‌ مدرنيسم‌در معناي‌ كلي‌ و فلسفي‌ يعني‌ آرمان‌ حاكميت‌ فرد بر زندگي‌ فردي‌ و اجتماعي‌ انسان‌ به‌ بيان‌ ديگرعنصر اصلي‌ پروژة‌ فكري‌ و فلسفي‌ مدرنيسم‌ خردباوري‌ است‌. اما خردباوري‌ به‌ معناي‌ وسيع‌ آن‌جوهر فلسفه‌ از آغاز پديد آمدن‌ آن‌ در غرب‌ است‌.
    بنابراين‌ شاخصة‌ اصلي‌ مدرنيسم‌ خرد باوري‌ است‌ اما در پس‌ اين‌ خردباوري‌ كه‌ ريشه‌ درانديشة‌ دكارت‌ دارد دو اصل‌ همراه‌ است‌ اول‌ فردباوري‌ كه‌ خودپرستي‌ و خود مدارا نگاري‌ وگرايش‌ افراطي‌ به‌ مالكيت‌ فردي‌ را در دل‌ مي‌پرواند و دوم‌ شالوده‌ باوري‌ كه‌ همزاد مطلق‌ باوري‌است‌.
    از ويژگيهاي‌ مدرنيسم‌ در عرصة‌ اجتماع‌ سكولاريزاسيون‌ يا زمين‌ شدن‌ و علماني‌ گرديدن‌سنت‌ و فرهنگ‌ است‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از اينكه‌ اختيار تفسير، توجيه‌ و پاسداري‌ از سنت‌ ازحوزه‌هاي‌ ديني‌ جدا شده‌ و به‌ قلمرو عرفي‌ جامعه‌ منتقل‌ مي‌شود. عرفي‌ شدن‌ داراي‌ دو ساخت‌عمدة‌ عيني‌ و ذهني‌ است‌. ساخت‌ ذهني‌ متضمن‌ اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ باورهاي‌ متافيزيكي‌بازنگري‌ شود يعني‌ رويكرد به‌ امور عالم‌، ماهيت‌ ديني‌ خود را از كف‌ داده‌ و علم‌ و هنر در توجيه‌آنها مؤثر مي‌شود، آنگونه‌ كه‌ جولين‌ بك‌ مي‌نويسد: "در اصل‌ استفاده‌ كردن‌ از ساحتهاي‌ مختلف‌علم‌ و هنر و دين‌ و... براي‌ تشريح‌ و توجيه‌ يكي‌ از از اين‌ بخشها به‌ تنهايي‌ از دستاوردهاي‌مدرنيته‌ است‌ درست‌ در ابتداي‌ همين‌ دوران‌ است‌ كه‌ مثلاً براي‌ حل‌ بسياري‌ از پيچيدگي‌هاي‌مثلثات‌ و هندسه‌ از تركيب‌ اين‌ دو شاخه‌ از دانش‌ رياضي‌، هندسه‌ تحليلي‌ شكل‌ مي‌گيرد."
    به‌ اين‌ اعتبار شهروندان‌ جامعه‌، تعهدات‌، وظايف‌، قراردادهاي‌ و امور روزانة‌ خويش‌ را بدون‌توجه‌ به‌ نيروهاي‌ فراطبيعي‌ ملاحظه‌ نموده‌ و به‌ طور كلي‌ تقوا و پرهيزگاري‌ در جامعه‌ جاي‌ خود رابه‌ تعهدات‌ سياسي‌ ناشي‌ از قراردادهاي‌ اجتماعي‌ مي‌دهد. در جامعة‌ مدني‌ تكاليف‌ به‌ مرجعي‌غيرزميني‌ معطوف‌ است‌ اما در نظام‌ مدرن‌ ذهنيت‌ جديد و وجدان‌ فردي‌ جانشين‌ ان‌ مي‌شود.حال‌ ساحت‌ عيني‌ عرفي‌ شدن‌ و سكولار شدن‌ را تفسير مي‌كنيم‌. در اين‌ قلمرو نمادهاي‌ ديني‌ وآداب‌ و آئينها از روحيات‌ اجتماعي‌ جدا مي‌شوند. به‌ اين‌ معنا كه‌ در حوزه‌ آموزش‌ و پرورش‌،قانونگذاري‌ و به‌ طور كلي‌ مديريت‌ و حاكميت‌ جامعه‌ نيروهاي‌ متافيزيكي‌ در قالب‌ دين‌ مرجعيت‌خود را از دست‌ مي‌دهند .درواقع‌ جنبة‌ عيني‌ سكولار شدن‌ را بايد در نظام‌ آموزش‌ و پرورش‌، نظام‌قضايي‌ و به‌ طور كلي‌ در سه‌ قوه‌ مجريه‌، مقننه‌ و قضائيه‌ كشور به‌ وضوح‌ ملاحظه‌ كرد. حال‌ آنكه‌ درنظامهاي‌ دين‌ مدار سه‌ قوه‌ به‌ نسبتهاي‌ گوناگون‌ به‌ سنتهاي‌ ديني‌ تكيه‌ دارند.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  2. #12
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    2-3-پوزيتيويسم‌ دستاورد مدرنيته‌


    استناد به‌ عقل‌ در مقام‌ مرجع‌ نهايي‌ مشروعيت‌، ناگزير گرايش‌ به‌ دين‌گريزي‌ و انسان‌ باوري‌را نيز همراه‌ داشت‌. يك‌ روايت‌ از دين‌گريزي‌ مدرن‌ زير نام‌ پوزيتيويسم‌ شناخته‌ شده‌ است‌. كه‌ريشة‌ ان‌ را مي‌توان‌ در فلسفه‌ ديويد هيوم‌ فيلسوف‌ معروف‌ اسكاتلندي‌ جستجو كرد. از نظرشاهرخ‌ حقيقي‌ در گذار از مدرنيته‌: "اساس‌ و پاية‌ انديشة‌ پوزيتيويسم‌ دو اصل‌ فلسفي‌ است‌؛ اول‌اينكه‌ شناخت‌ جهان‌ فقط‌ پاية‌ تجربي‌ دارد وذهن‌ انسان‌ در نهايت‌ وسيلة‌ يا بستري‌ منفعل‌ براي‌گرفتن‌ تصوير درست‌ از جهان‌ است‌ .دوم‌ اينكه‌ احكام‌ و قضاوتهاي‌ مادي‌ در نهايت‌ دو دسته‌اند: 1- حكم‌ها و داوري‌هاي‌ واقعي
    2- حكم‌ها و داوريهاي‌ ارزشي‌
    دسته‌ اول‌ همانا داوري‌هاي‌ ما دربارة‌ جهان‌ واقعي‌ بيرون‌ از ماست‌ و هدفشان‌ توصيف‌ حوادث‌ وامور در گذشته‌ و حال‌ پا پيش‌بيني‌ آينده‌ است‌. بهترين‌ نمونة‌ داوري‌هاي‌ نوع‌ اول‌ داوري‌هاي‌علمي‌ هستند. كار علم‌ توصيف‌ و شناخت‌ جهان‌ عيني‌ است‌. بقية‌ داوري‌هاي‌ ما (داوري‌هاي‌ارزشي‌) چيزي‌ جز بيان‌ عواطف‌ و احساسات‌ و آرزوها و خواسته‌هاي‌ ما نيست‌؛ يعني‌ داوري‌هايي‌كه‌ پاية‌ عيني‌ نداشته‌ و ذهني‌اند. به‌ اعتقاد هيوم‌ ميان‌ واقعيت‌ و ارزش‌ حفره‌اي‌ پر شدني‌ وجوددارد. آنچه‌ هست‌ و آنچه‌ بايد باشد تفاوت‌ ماهوي‌ دارند و درست‌ به‌ همين‌ دليل‌ علم‌ و اخلاِ باهم‌ متفاوتند. پوزيتيويسم‌ از اين‌ دو اصل‌ دو نتيجه‌ مهم‌ مي‌گيرد: يكي‌ اينكه‌ دانش‌ دربارة‌ جهان‌عيني‌ فقط‌ از راه‌ علوم‌ تجربي‌ ممكن‌ است‌ و دانش‌ پيش‌ از تجربه‌ نا ممكن‌ است‌... ديگر اينكه‌قلمرو عقل‌ محدود است‌ به‌ حوزة‌ علم‌ و در نتيجه‌ پرسش‌هاي‌ مربوط‌ به‌ مباني‌ و اخلاِ و سياست‌نمي‌تواند موضوع‌ بحث‌ و ارزيابي‌ بخردانه‌ قرار گيرد."
    بايد تأكيد كرد كه‌ همة‌ مدرنيست‌ها پوزيتيويست‌ نيستند از متفكران‌ مهم‌ غير پوزيتيوسيت‌در دنياي‌ مدرن‌ مي‌توان‌ از هگل‌ و كانت‌ ياد كرد. پوزيتيويسم‌ به‌ ويژه‌ در نيمه‌ اول‌ قرن‌ بيستم‌ زيرعنوان‌ پوزيتيويسم‌ منطقي‌ در كشورهاي‌ آنگلوساكسون‌ رواج‌ بسيار يافت.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  3. #13
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    3-3-هنرمدرن‌ و ويژگيهاي‌ آن‌

    هنر مدرن‌ اما از همة‌ الگوهاي‌ فلسفي‌ مدرنيسم‌ تبعيت‌ نمي‌كند و گاه‌ به‌ بعضي‌ اززيرساختهاي‌ آن‌ هجوم‌ مي‌آورد چنانكه‌ اشاره‌ شد از نظر شولت‌ ساس‌ مدرنيته‌ دو شكل‌ مختلف‌را طي‌ مي‌كند يك‌ وجه‌ كه‌ ناشي‌ از نظام‌ سرمايه‌داري‌ است‌ و بخشي‌ كه‌ مفهوم‌ زيبايي‌ شناختي‌دارد وجه‌ اول‌ ايمان‌ به‌ گسترة‌ علم‌ و خرد دارد و وجه‌ دوم‌ در قالب‌ گسترش‌ جنبش‌ پيش‌ رو(آوانگارد) متجلي‌ مي‌شود اين‌ دو وجه‌ در بسياري‌ نكات‌ با هم‌ به‌ معارضه‌ برمي‌خيزند. هنرمدرن‌زاييدة‌ وجه‌ دوم‌ مدرنيته‌ است‌. گاه‌ هنر مدرن‌ خود منتقد مدرنيته‌ است‌ شايد با بر شمردن‌ويژگيهاي‌ هنر مدرن‌ بتوان‌ اين‌ وجوه‌ افتراِ را در شكل‌ فلسفي‌ آن‌ رديابي‌ كرد.
    ويژگيهاي‌ هنر مدرن‌ آنگونه‌ كه‌ در كتاب‌ هنر مدرن‌ اثر نوربرت‌ لنيتن‌ ترجمه‌ علي‌ رامين‌ ونيز the modern Drama برشمرده‌ مي‌شود عبارت‌ است‌ از :
    1- هنرمند قرن‌ بيستم‌ صرفاً به‌ تغييرات‌ سبكي‌ بسنده‌ نمي‌كند و ضمن‌ استفاده‌ از ابزار مواد ومصالح‌ سنتي‌، مواد و مصالح‌ و ابزار تازه‌اي‌ را در رشتة‌ خو به‌ كار مي‌گيرد
    2- تأكيد بر خود مختاري‌ هنر و دنبال‌ كردن‌ آرمان‌ هنر براي‌ هنر. هنر مدرن‌ مي‌خواهد خودنهايت‌ خود باشد نه‌ وسيلة‌ تبليغ‌ و ترويج‌ و تحكيم‌ آموزه‌هاي‌ سياسي‌ ديني‌ و اخلاقي‌.
    3- هنر مدرن‌ خصلت‌ چالشگري‌، طغيانگري‌، پرخاشگري‌ و گزندگي‌ (و در ملايم‌ترين‌ حالت‌)نقدكنندگي‌ دارد. گذشته‌ از فوتوريسم‌ و رئاليسم‌ سوسياليستي‌ كه‌ ستايشگر عظمت‌ كارگر درساختمان‌ كمونيسم‌ است‌. هنر مدرن‌ با ستايش‌ و پرستش‌ و تكريم‌ ميانه‌اي‌ ندارد.
    4- در هم‌ آميختگي‌ رشته‌هاي‌ مختلف‌ هنري‌ در هنر مدرن‌
    5- تجربة‌ فرمهاي‌ جديد و برون‌ مرزي‌ به‌ اين‌ معنا كه‌ هنر مدرن‌ جغرافياي‌ خاص‌ مؤلف‌ اثر راپشت‌ سرمي‌گذارد و به‌ دنبال‌ جغرافيايي‌ گسترده‌تر رو به‌ تجربه‌ فرمهاي‌ ديگر مي‌اورد.
    6- تجربة‌ عناصر فلسفي‌ و استفاده‌ از عناصر انتزاعي‌ در ساخت‌ فرمهاي‌ جديد اعم‌ از بازيهاي‌مكاني‌، زماني‌، در نمايشنامه‌ها و يا بازي‌ با رنگ‌، فرم‌، پرسپكتيو، حجم‌، سطح‌ و ديگر اصول‌پايه‌اي‌ هنرهاي‌ تجسمي‌.
    7- توجه‌ به‌ مخاطب‌ عام‌ و ايجاد اشكال‌ قابل‌ فهم‌ براي‌ مخاطب‌ عام‌ مثل‌ موسيقي‌ پاپ‌ يانقاشي‌ پاپ‌ آرت‌ يا اسكچ‌نويسي‌ در درام‌ و...
    8- توجه‌ به‌ ركن‌ پويايي‌ و انتقادي‌ بودن‌ و بعضاً خردورزانه‌ بودن‌ هنر با دستكاري‌ در عناصرپايه‌اي‌ هنر به‌ عنوان‌ مثال‌ در نمايشهاي‌ اجرا شدة‌ برشت‌ پيش‌ كشيدن‌ فاصله‌گذاري‌، بازهاي‌كلامي‌ يا موقعيتي‌ در نمايشنامه‌هاي‌ ابزورد و...
    نوربرت‌ لينتن‌ مي‌نويسد: "تاريخ‌ هنر مدرن‌ معمولاً براساس‌ جنبش‌هاي‌ هنري‌ نقل‌ مي‌شود؛فوويسم‌، كوبيسم‌، فوتوريسم‌، اكسپرسيونيسم‌ و جز اينها تحولات‌ اين‌ جنبش‌ها همچون‌رخدادهاي‌ گروهي‌ در برابر عموم‌ ظاهر مي‌شوند و در موردي‌ (همچون‌ فوتوريسم‌ و سورئاليسم‌)اين‌ واقعيت‌ وجود داشت‌ كه‌ هنر و محيط‌ برآمدن‌ جنبش‌ آن‌، با هماهنگي‌ يكديگر متحول‌مي‌شدند. ولي‌ در اغلب‌ موارد هيچ‌ جنبش‌ واقعي‌ وجود نداشت‌ - آنچه‌ وجود داشت‌ بيش‌ از تربيتي‌تسهيل‌ كننده‌ براي‌ هنرمنداني‌ نبود كه‌ اهداف‌ كم‌ و بيش‌ مشتركي‌ را دنبال‌ مي‌كردند ولي‌ فاقدتكيه‌گاهي‌ بودند كه‌ عضويت‌ در يك‌ آكادمي‌ يا جامعة‌ نظام‌ يافته‌اي‌ فرا مي‌آورد يا صرفاً يك‌همبستگي‌ تحميل‌ شده‌ از خارج‌ بود."

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  4. #14
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    1-4-پست‌ مدرنيته‌ و پست‌ مدرنيسم‌

    در زمان‌ ما يعني‌ دهه‌هاي‌ پاياني‌ قرن‌ بيستم‌ و آغاز قرن‌ بيست‌ و يكم‌ سنت‌ فكري‌ ضدمدرن‌ در نوشته‌هاي‌ متفكران‌ معاصر فرانسوي‌ مانند ژاك‌ دريدا، ميشل‌ فوكو، ژان‌فرانسواليوتار و ژان‌ بودريار بحث‌هاي‌ فراواني‌ را ايجاد كرده‌ است‌. گذشته‌ از اين‌ متفكران‌،انديشمندان‌ ديگري‌ نيز همچون‌ ريچارد رورتي‌ و السدرمكنتاير، توماس‌ كون‌ و پال‌فايرآبند در كشورهاي‌ انگليسي‌ زبان‌ نيز در زمينة‌ نقداز خارج‌ ساخت‌ مدرنيسم‌ با آن‌ مواجه‌مي‌شوند. اما اين‌ ضديت‌ با تفكر مدرن‌ و مدرنيته‌ پيش‌ از اين‌ توسط‌ نيچه‌ شروع‌ شده‌ است‌. به‌گمان‌ نيچه‌ ويژگي‌ دنياي‌ مدرن‌ نهيليسم‌ (هيچ‌انگاري‌) است‌ و در جامعة‌ سنتي‌ اين‌ دين‌ است‌ كه‌تصوير كلي‌ از جهان‌ را در اختيار فرد مي‌گذارد و توجيه‌ نهايي‌ رفتار اخلاقي‌ به‌ عهدة‌ جهان‌بيني‌ديني‌ است‌. در دنياي‌ مدرن‌ اما دين‌ ديگر مرجع‌ نهايي‌ نيست‌ و به‌ جاي‌ آن‌ علم‌ نشسته‌ است‌.پي‌آمد قطعي‌ رد تفسير ديني‌ از جهان‌ و قبول‌ تفسير علمي‌ به‌ جاي‌ آن‌ بي‌گمان‌ تهي‌ شدن‌زندگي‌ از معنا، بي‌ هدف‌ نمودن‌ هستي‌، توجيه‌ناپذيري‌ ارزشها و در نتيجه‌ پيروزي‌ نهيليسم‌ است‌به‌ گمان‌ نيچه‌، نهيليسم‌ سرنوشت‌ محتوم‌ دنياي‌ مدرن‌ است‌ و بازگشت‌ به‌ جهان‌ سنتي‌ ناممكن‌.علم‌ از نظر نيچه‌ چيزي‌ جز تفسير ويژه‌اي‌ از جهان‌ براساس‌ نگره‌اي‌ ويژه‌ نسبت‌ به‌ آن‌ نيست‌،بنابراين‌ به‌ لحاظ‌ معرفت‌ مزيتي‌ بر دين‌ و مابعدالطبيعه‌ ندارد ارد علم‌باوري‌ مدرن‌، يعني‌ اعتقاد به‌مطلق‌ بودن‌ علم‌، آخرين‌ كوشش‌ بشر در راه‌ يافتن‌ مبناي‌ نهايي‌ براي‌ كل‌ هستي‌ است‌. در دنياي‌مدرن‌ ايمان‌ به‌ علم‌ و پيشرفت‌ علمي‌ جانشين‌ ايمان‌ ديني‌ شده‌ است‌. دين‌ و علم‌ جديد هر دواسطوره‌اند و فلسفة‌ معروف‌ به‌ روشنگري‌ كه‌ ايدئولوژي‌ حاكم‌ بر جهان‌ مدرن‌ است‌، يك‌ اسطوره‌،يعني‌ علم‌، را جانشين‌ اسطوره‌ ديگر، يعني‌ دين‌، كرده‌ است‌.
    به‌ گمان‌ نيچه‌ از آن‌ جا كه‌ دانش‌ تنها از چشم‌اندازي‌ ويژه‌ به‌ هستي‌ ممكن‌ است‌، پس‌ جهان ‌در تماميتش‌ قابل‌ شناخت‌ و ارزيابي‌ نيست‌: "... و آنچه‌ از همه‌ بيش‌ خوش‌ ايند شماست‌ نه‌ آن‌چيزهاست‌ كه‌ از ورطة‌ خطر به‌ بيرون‌ رهنمون‌ مي‌شوند. بل‌ چيزهايي‌ است‌ كه‌ شما را از همة‌راه‌ها بيراه‌ مي‌كشانند يعني‌ مايه‌هاي‌ گمراهي‌ و سراگرداني‌ چنين‌ هوسهايي‌در شما واقعي‌ نيزباشد با اين‌ همه‌ به‌ گمان‌ من‌ چيزي‌ نشدني‌ است‌ زيرا ترس‌ احساس‌ اصلي‌ و بنيادين‌ بشر است‌،ترس‌ است‌ كه‌ معناي‌ گناه‌ نخستين‌ و فضيلت‌ نخستين‌ را روشن‌ مي‌كند از دل‌ ترس‌ است‌ كه‌فضيلت‌ من‌ نيز روئيده‌ است‌. همان‌ كه‌ نام‌اش‌ "علم‌" است‌... چنين‌ ترس‌ و لرز ديرينه‌ سرانجام‌لطيف‌ و روحاني‌ و معنوي‌ مي‌شود و امروز به‌ گمان‌ من‌، نام‌اش‌ علم‌ است‌. چنين‌ گفت‌ مرد باوجدان‌.
    اما زرتشت‌... برحقايق‌ او خنده‌ زد و فرياد كرد: چه‌؟ چه‌ها كه‌ نمي‌شنوم‌! به‌ راستي‌، به‌ گمان‌ من‌يا تو ديوانه‌اي‌ يا من‌! و من‌ حقيقت‌ تو را يكباره‌ زير و بر مي‌كنم‌. زيرا ترس‌ در ما استثناست‌ و امااصل‌ دليري‌ است‌... انسان‌ به‌ فضايل‌ تمامي‌ وحشي‌ترين‌ و دليرترين‌ جانوران‌ رشك‌ برده‌ و آنها رااز ايشان‌ ربوده‌ است‌ و بدينسان‌ انسان‌ شده‌ است‌!... اما من‌ با نيرنگهاي‌ او چه‌ توانم‌ كرد! مگر من‌او و جهان‌ را آفريده‌ام‌."
    به‌ اين‌ معنا منبع‌ الهام‌بخش‌ متفكران‌ پست‌ مدرن‌ نه‌ انديشه‌ و آثار ماركس‌ و فرويد بلكه‌انديشه‌ و آثار متفكراي‌ مانند نيچه‌ و هيدگر است‌.
    به‌ گمان‌ متفكران‌ پست‌ مدرن‌ رهايي‌ چه‌ در تغبير فردي‌ آن‌ از ديدگاه‌ فرويد و پيروان‌ او و چه‌در تعبير اجتماعي‌ آن‌ از ديدگاه‌ ماركس‌ و پيروانش‌ توهمي‌ خطرناك‌ است‌.
    از نظر ژان‌ فرانسوا ليوتار كه‌ بسياري‌ او را از شارحان‌ بزرگ‌ پست‌ مدرنيسم‌ مي‌دانند هرنسخه‌اي‌ از روايت‌ بزرگ‌ ناگريز در برگيرندة‌ اخلاِ و سياست‌ فراگير است‌ و در نتيجه‌ خواه‌ ناخواه‌به‌ گونه‌اي‌ جمهوري‌ فضيلت‌ و ترور مي‌انجامد. از جمله‌ جريانهاي‌ فلسفي‌ مهمي‌ كه‌ درشكل‌گيري‌ و رواج‌ انديشة‌ پست‌ مردن‌ در نيمة‌ دوم‌ قرن‌ بيستم‌ موثر بوده‌اند چشم‌ انداز باوري‌نيچه‌، فلسفة‌ هرمنوتيك‌ هيدگر و گادامر، نقد آدورنو و هوركهايمر از عقل‌ ابزاري‌ و انديشة‌روشنگري‌، نظرية‌ ويتگنشتاين‌ دربارة‌ بازيهاي‌ زباني‌ و شكل‌هاي‌ زندگي‌ وابسته‌ به‌ آنها ونظرية‌ تامس‌ كون‌ دربارة‌ تحول‌ و تاريخ‌ علم‌ والگوهاي‌ علمي‌ است‌ كه‌ شرح‌ اين‌ همه‌ در اين‌مجال‌ ممكن‌ نيست‌. لذا تنها در اينجا به‌ بعضي‌ عقايد ژان‌ فرانسوا اليوتار كه‌ انديشه‌ها ومانيفيست‌هاي‌ پست‌ مدرن‌ را طبقه‌بندي‌ كرد مي‌پردازيم‌.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  5. #15
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    2-4-ژان‌ فرانسوا ليوتارو مانيفيست‌ پست‌ مدرن‌

    ژان‌ فرانسوا ليوتار در كتاب‌ وضعيت‌ پست‌ مدرن‌ (1979) به‌ توصيف‌ وضعيت‌ علم‌، اخلاق و هنر در دنياي‌ معاصر مي‌پردازد و در اين‌ اثر نشان‌ مي‌دهد كه‌ ما وارد مرحلة‌ جديدي‌ شده‌ايم‌ كه‌ با مرحلة‌ قبلي‌ تفاوت‌هاي‌ بنيادي‌ دارد. به‌ ادعاي‌ او دوران‌ مدرن‌ به‌ سررسيده‌ است‌ و آرمان‌هاي ‌مدرن‌ كشش‌ و جذابيتشان‌ را از دست‌ داده‌اند و ما امروز بايد در وضعيت‌ جديدي‌ كه‌ او آن‌ را وضعيت‌ پست‌ مدرن‌ مي‌نامد، زندگي‌ كنيم‌.
    «فرضية‌ علمي‌ ما اين‌ است‌ كه‌ با ورود جوامع‌ به‌ مرحله‌اي‌ كه‌ به‌ عصر پساصنعتي‌ موسوم‌ شده‌ است‌ و با ورود فرهنگ‌ها به‌ مرحله‌اي‌ كه‌ به‌ عصر پست‌ مدرن‌ موسوم‌ شده‌ است‌، جايگاه‌ دانش‌ دستخوش‌ تغيير و تحول‌ شده‌ است‌. اين‌ روندگذار حداقل‌ از اواخر دهة ‌ 1950 در شرف‌ وقوع‌ بوده‌ است‌، يعني‌ از زماني‌ كه‌ براي‌ اروپا بيانگر تكميل‌ دوران‌ بازسازي‌ به‌ شمار مي‌رود. اين‌گام‌، بسته‌ به‌ هر كشور سريع‌تر يا كندتر صورت‌ مي‌گيرد، و در درون‌ كشورها نيز مطابق‌ با حوزة‌فعاليت‌ فرِق مي‌كند: وضعيت‌ عمومي‌ نوعي‌ گسست‌ گذرا است‌ كه‌ ترسيم‌ و ارائة‌ هر نوع‌ بررسي‌ كلي‌ را دشوار مي‌سازد. بخشي‌ از توصيف‌ و تشريح‌ [اين‌ وضعيت] ضرورتاً حدسي‌ و فرضي‌ خواهدبود. به‌ هر روي‌، مي‌دانيم‌ كه‌ ايمان‌ و اعتماد بيش‌ از حد به‌ آينده‌شناسي‌ عاقلانه‌ نيست‌.
    من‌ به‌ جاي‌ ترسيم‌ تصويري‌ كه‌ قطعاً و ناگزير ناقص‌ خواهد بود، ويژگي‌ يا بارزة‌ واحدي‌ رابه‌ عنوان‌ نقطة‌ عزيمت‌ كار خود قرار خواهم‌ داد، بازره‌اي‌ كه‌ في‌الفور معرف‌ موضوع‌ مطالعة‌ ماخواهد بود. دانش‌ علمي‌ نوعي‌ گفتمان‌ است‌ و ذكر اين‌ نكته‌ به‌ جاست‌ كه‌ طي‌ چهل‌ سال‌ گذشته‌علوم‌ و تكنولوژي‌هاي‌ "برجسته‌" مجبور بودند با زبان‌ سر و كار داشته‌ باشند: واژه‌شناسي‌ و نظريه‌هاي‌ زبانشناسي‌، معضلات‌ ارتباطات‌ و سيبرنيتيك‌، نظريه‌هاي‌ نوين‌ جبر و انفورماتيك‌،كامپوترها و زبان‌هاي‌ كامپيوتري‌، معضلات‌ ترجمه‌ و جستجو براي‌ يافتن‌ حوزه‌هاي‌ سازگاري ‌ميان‌ زبان‌هاي‌ كامپيوتري‌، معضلات‌ ذخيره‌سازي‌ اطلاعات‌ و بانك‌هاي‌ اطلاعاتي‌، تله‌ ماتيك‌ و تكميل‌ پايانه‌هاي‌ هوشمند، پارادوكس‌شناسي‌. واقعيات‌ نياز به‌ توضيح‌ ندارند (و اين‌ فهرست‌جامع‌ و مستوفا نيست‌)».
    ليوتار در فصل‌ ديگري‌ از همين‌ كتاب‌ خود كاربردشناسي‌ زبان‌ پژوهشهاي‌ علمي‌ به‌ ويژه‌ در جريان‌ پويش‌ خود براي‌ يافتن‌ روشهاي‌ جديد استدلال‌ را بر پاية‌ ابداع‌ حركتهاي‌ جديد و حتي ‌قواعد جديد براي‌ بازي‌هاي‌ زباني‌ (به‌ قول‌ ويتگنشتاين‌) تشخيص‌ مي‌دهد. از نظر او فلسفة ‌اخلاق و سياست‌ و دانش‌ مدرن‌ كه‌ با دكارت‌ آغاز شد و از راه‌ كانت‌ و هگل‌ به‌ ماركس‌ رسيد، مبناي ‌شكل‌گيري‌ نسخه‌هاي‌ مدرن‌ روايت‌ بزرگ‌ است‌. به‌ گمان‌ او اما اين‌ فلسفه‌ بيانگر تجربه‌هاي‌ بشر امروز نيست‌ و در دنياي‌ معاصر ديگر كارايي‌ ندارد.
    منظور ليوتار از روايت‌ بزرگ‌ چيست‌؟ او هر كوششي‌ براي‌ يافتن‌ اصل‌ يا اصول‌ كلي‌ حاكم‌ برهمة‌ فعاليتهاي‌ بشري‌ و همة‌ روابط‌ اجتماعي‌ (به‌ قول‌ خود او همة‌ انواع‌ گوناگون‌ بازي‌هاي‌ زباني‌)را روايت‌ بزرگ‌ مي‌شمرد. به‌ گمان‌ او در جهان‌ پست‌ مردن‌ به‌ دليل‌ گوناگوني‌ ماهوي‌ بازيهاي ‌زباني‌ جايز براي‌ اصل‌ يا اصول‌ كلي‌ حاكم‌ بر همة‌ آنها نيست‌. پس‌ هر كوششي‌ براي‌ يافتن‌ روايت‌بزرگ‌ محكوم‌ به‌ شكست‌ است‌، در اينجا اصول‌ كلي‌ اين‌ انديشه‌ او از كتاب‌ وضعيت‌ پست‌ مدرن ‌عيناً نقل‌ مي‌شود:
    «توان‌ بالقوة‌ فرسايشي‌ كه‌ ذاتي‌ِ ديگر روية‌ مشروعيت‌بخشي‌ است‌، يعني‌ ذاتي‌ِ روايت‌ رهايي ‌و آزادي‌ِ نشأت‌ گرفته‌ از روشنگري‌، به‌ هيچ‌ وجه‌ كمتر از توان‌ِ فرسايش‌ در حال‌ عمل‌ در گفتمان ‌نظري‌ نيست‌. ليكن‌ به‌ جنبة‌ متفاوتي‌ اشاره‌ دارد. ويژگي‌ بارز و مميزة‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ مشروعيت ‌ِعلم‌ و حقيقت‌ را در گرو استقلال‌ طرفين‌ محاورة‌ درگير در عمل‌ هدفمند اخلاقي‌، اجتماعي‌ و سياسي‌ قرار مي‌دهد. همانطور كه‌ ديده‌ايم‌، اين‌ شكل‌ از مشروعيت‌بخشي‌ معضلات‌ مستقيم‌ و بلاواسطه‌اي‌ در پي‌ دارد: تفاوت‌ بين‌ يك‌ گزارة‌ مصداقي‌ِ واجد ارزش‌ ادراكي‌ (شناختي‌) با يك‌گزارة‌ تجويزي‌ِ واجد ارزش‌ علمي‌ تفاوتي‌ از نوع‌ ربطي‌ (تناسبي‌) و در نتيجه‌ از نوع‌ توانشي‌ آن ‌است‌. چيزي‌ وجود ندارد كه‌ ثابت‌ كند اگر يك‌ گزارة‌ توصيف‌كنندة‌ وضعيتي‌ واقعي ‌گزاره‌اي‌ حقيقي ‌باشد، در آن‌ صورت‌ بالطبع‌ يك‌ گزارة‌ تجويزي‌ مبتني‌ بر آن‌ (كه‌ حاصل‌ يا نتيجة‌ آن‌ ضروتاً ايجاد اصلاح‌ يا جرح‌ و تعديل‌ در آن‌ واقعيت‌ خواهد بود) گزاره‌اي‌ مناسب‌ و عادلانه‌ خواهد بود. براي‌مثال‌، يك‌ در بسته‌ را در نظر بگيريم‌. بين‌ [گزارة‌ ] "در بسته‌ است‌" [گزارة] "در را بازكن‌" هيچگونه‌رابطة‌ معلولي‌ از نوع‌ تعريف‌ شدة‌ آن‌ در منطق‌ گزاره‌اي‌ وجود ندارد. اين‌ دو گزاره‌ به‌ دو مجموعة‌مستقل‌ قواعدِ تعيين‌ كنندة‌ انواع‌ متفاوتي‌ از ربط‌ (تناسب‌) و به‌ تبع‌ آن‌ انواع‌ متفاوتي‌ توانش‌،تعلق‌ دارند. در اينجا نتيجه‌ پيامد تقسيم‌بندي‌ عقل‌ به‌ عقل‌ ادراكي‌ (شناختي‌) يا نظري‌ از يك‌سو، و عقل‌ علمي‌ از سوي‌ ديگر عبارت‌ است‌ از حمله‌ و يورش‌ به‌ مشروعيت‌ گفتمان‌ علم‌. البته‌ نه‌به‌ طور مستقيم‌، بلكه‌ به‌ گونه‌اي‌ غير مستقيم‌ با اشكار ساختن‌ ابن‌ نكته‌ كه‌ گفتمان‌ مذكور نوعي‌بازي‌ زباني‌ است‌ با قواعد خاص‌ خود (كه‌ شرايط‌ پيشيني‌ معرفت‌ يا شرايط‌ معرفت‌ پيشيني‌ كانت‌نخستين‌ اشارة‌ سريع‌ و اجمالي‌ به‌ آنهاست‌) و اينكه‌ گفتمان‌ مذكور هيچگونه‌ داعية‌ خاصي‌ براي‌اعمال‌ نظارت‌ بر بازي‌ عمل‌ هدفمند [پراكسيس] (و نه‌ حتي‌ بر بازي‌ زيبايي‌شناسي‌) ندارد. ازاينرو بازي‌ علم‌ همتراز با ديگر بازي‌ها قرار مي‌گيرد.
    اگر اين‌ نوع‌ "مشروعيت‌زدايي‌" با بي‌اعنتايي‌ تمام‌ دنبال‌ گردد و اگر حيطة‌ عمل‌ آن‌ گسترش‌پيدا كند (هانطور كه‌ ويتگنشتاين‌ به‌ شيوة‌ خاص‌ خود اين‌ كار را صورت‌ مي‌دهد، و متفكراني‌ چون‌مارتين‌ بوبر و امانوئل‌ لويناس‌ نيز با شيوه‌هاي‌ خاص‌ خود در آن‌ صورت‌ راه‌ براي‌ ظهور جريان‌مهمي‌ از پست‌مدرنيته‌ هموار مي‌گردد: علم‌ بازي‌ خاص‌ خود را انجام‌ مي‌دهد؛ و قادر به‌مشروعيت‌ بخشيدن‌ به‌ ديگر بازيهاي‌ زباني‌ نيست‌. براي‌ مثال‌ بازي‌ تجويز از آن‌ جان‌ به‌ درمي‌برد (مي‌گريزد). ولي‌ مهم‌تر از همه‌ اينكه‌ حتي‌ قادر به‌ مشروعيت‌ بخشيدن‌ به‌ خود نيز نيست‌،بر خلاف‌ تأمل‌ و تفكر (نظر) كه‌ گفته‌ مي‌شود قادر به‌ اين‌ كار است‌.
    به‌ نظر مي‌رسد خود سوژة‌ اجتماعي‌ نيز در جريان‌ اين‌ پراكشن‌ِ بازي‌هاي‌ زباني‌ تجزيه‌ و ازهم‌ پاشيده‌ گردد. پيوند اجتماعي‌ امري‌ زباني‌ است‌، ولي‌ با يك‌ تار يا رشتة‌ واحد و منفرد در هم‌بافته‌ نشده‌ است‌. پيوند اجتماعي‌ در واقع‌ همانند بافته‌اي‌ است‌ كه‌ با در هم‌ تنيده‌ شدن‌ِ حداقل‌ دونوع‌ (و واقعيت‌ امر شماري‌ نامعين‌ و غيرقطعي‌) بازي‌ زباني‌ كه‌ از قواعد متفاوتي‌ پيروي‌ مي‌كنند،شكل‌ گرفته‌ و ايجاد شده‌ است‌.
    ويتگنشتاين‌ مي‌نويسد: "زبان‌مان‌ را مي‌توان‌ به‌ منزلة‌ شهري‌ باستاني‌ دانست‌؛ مجموعة‌ پرپيچ‌ و خمي‌ از خيابان‌ها و ميادين‌ كوچك‌، منازل‌ و خانه‌هاي‌ قديم‌ و جديد و منازلي‌ با مواردتكميل‌ شده‌ و اضافاتي‌ از دوران‌هاي‌ مختلف‌ ؛ كه‌ دور تمام‌ اينها را شمار كثيري‌ از قصبات‌ ودهكده‌هاي‌ جديد با خيابان‌هاي‌ مستقيم‌ و منظم‌ و منازل‌ يك‌ شكل‌ احاطه‌ كرده‌اند." و به‌ منظورتفهيم‌ و رساندن‌ِ دقيق‌ اين‌ مطلب‌ كه‌ اصل‌ كليت‌ واحد و همشكل‌ - يا اصل‌ سنتز و تركيب‌ زيرنظر فراگفتماني‌ از دانش‌ - اصلي‌ غيرعلمي‌ و غيرقابل‌ اجراست‌، وي‌ با طرح‌ اين‌ پرسش‌ كه‌ "هرشهر قبل‌ از آنكه‌ به‌ صورت‌ شهر درآيد، بايد داراي‌ چه‌ تعداد منازل‌ يا خيابان‌ باشد؟" "شهر" زبان‌را تابع‌ پارادوكس‌ قديمي‌ دور و تسلسل‌ منطقي‌ قرار مي‌دهد.
    زبان‌هاي‌ جديد به‌ زبانهاي‌ قديمي‌ اضافه‌ كمي‌ شوند، و به‌ اين‌ ترتيب‌ حومه‌ها و توابع‌ شهرقديم‌ را بنا مي‌نهند. "نمادگرايي‌ شيمي‌ و نشانه‌گذاري‌ ارقام‌ و اعداد در حساب‌ فاصله‌" سي‌ و پنج‌سال‌ ديگر مي‌توانيم‌ به‌ اين‌ فهرست‌ موارد زير را اضافه‌ كنيم‌: زبان‌هاي‌ ماشيني‌، ماتريس‌هاي‌نظرية‌ بازي‌، نظام‌هاي‌ جديد نشانه‌نويسي‌ و نت‌گذاري‌ در موسيقي‌، نظام‌هاي‌ نشانه‌گذاري‌ براي‌اشكال‌ منطق‌ غير مصداقي‌ (منطق‌ زماني‌ ،نطق‌ اخلاقي‌، منطق‌ شرطي‌) زبان‌ علائم‌وراثتي‌، نمودارهاي‌ ساختارهاي‌ واجي‌ و نظاير آن‌.
    مي‌توانيم‌ احساس‌ يا تصوير بدبينانه‌اي‌ از اين‌ شكافتن‌ و تجزيه‌ كردن‌ به‌ دست‌ دهيم‌: هيچ‌كسي‌ به‌ تمام‌ اين‌ زبانها صحبت‌ نمي‌كند، آنها هيچ‌ فرازبان‌ عام‌ و همگاني‌ ندارند، پروژة‌ نظام‌ -سوژه‌ يك‌ شكست‌ و ناكامي‌ است‌، همة‌ ما گرفتار پوريتيويسم‌ اين‌ يا آن‌ نوع‌ رشتة‌ يادگيري‌هستيم‌، محققان‌ وعالمان‌ فاضل‌ و متبحر به‌ دانشمندان‌ تبديل‌ شده‌اند، وظايف‌ تقليل‌ يافتة‌پژوهش‌ و تحقيق‌ بيش‌ از پيش‌ به‌ قسمت‌هاي‌ مختلف‌ تقسيم‌ و تجزيه‌ شده‌اند و هيچ‌ كس‌ به‌تنهايي‌ نمي‌تواند از عهدة‌ آنها برآيد. فلسفة‌ نظري‌ مجبور به‌ كنار گذاشتن‌ وظايف‌مشروعيت‌بخشي‌ خود شده‌ است‌، كه‌ توضيح‌ مي‌دهد چرا فلسفه‌ هر جا كه‌ بر ادعاي‌ بي‌جا وتظاهر به‌ بر عهده‌ گرفتن‌ چنين‌ وظايفي‌ پافشاري‌ و اصرار مي‌ورزد با بحران‌ مواجه‌ مي‌شود و به‌سطح‌ مطالعة‌ نظام‌هاي‌ منطق‌ يا تاريخ‌ عقايد تنزل‌ مي‌يابد، كه‌ در اين‌ موارد به‌ اندازة‌ كافي‌واقعگرا بود كه‌ آنها را كنار بگذارد.
    وين‌ در آغاز قرن‌ اين‌ بدبيني‌ را كنار گذاشت‌: نه‌ صرفاً هنرمنداني‌ چون‌ موزيل‌، كراوس‌ هوفمانشتال‌، لوس‌، شوئنبرگ‌، وبر، بلكه‌ فيلسوفاني‌ چون‌ ماخ‌، و ويتگنشتاين‌ نيز. آنان‌ حامل‌ آگاهي‌ دربارة‌ مشروعيت‌زدايي‌ و تا حد امكان‌ حامل‌ِ مسئوليت‌ نظري‌ و هنري‌ بابت‌ آن‌ بودند.امروز ما مي‌توانيم‌ بگوئيم‌ كه‌ فرايند ماتم‌ و عزاداري‌ تكميل‌ شده‌ است‌. ديگر نيازي‌ نيست‌ كه‌همه‌ چيز را مجدداً از نو آغاز كنيم‌. نقطة‌ قوت‌ ويتگنشتاين‌ اين‌ است‌ كه‌ پوزيتيويسمي‌ را كه‌ ازسوي‌ حلقة‌ وين‌ در حال‌ بسط‌ و ارائه‌ شدن‌ بود، اختيار نكرد، ولي‌ در تحقيقات‌ خود پيرامون ‌بازي‌هاي‌ زباني‌ به‌ ترسيم‌ رئوس‌ نوعي‌ مشروعيت‌بخشي‌ نه‌ بر مبناي‌ قابليت‌ كاربرد زباني ‌پرداخت‌. اكثر افراد فراق و دلتنگي‌ بابت‌ روايت‌ گمشده‌ را از دست‌ داده‌اند. اين‌ نكته‌ به‌ هيچ‌وجه‌ به‌معناي‌ آن‌ نيست‌ كه‌ آنان‌ به‌ توحش‌ و بربريت‌ تنزل‌ يافته‌اند. چيزي‌ كه‌ آنان‌ را از اين‌ خطر حفظ ‌مي‌كند وقوف‌ و دانش‌ آنان‌ بر اين‌ امر است‌ كه‌ مشروعيت‌ تنها مي‌تواند از دل‌ كاربست‌ زباني‌ و تعامل‌ (كنش‌ متقابل‌) ارتباطي‌ و مفاهمه‌اي‌ آنان‌ برخيزد. علم‌ "با به‌ ريشخند گرفتن‌" هرگونه‌ عقيدة‌ ديگر سادگي‌ و رياضت‌ سخت‌گيرانة‌ واقع‌گرايي‌ را به‌ آنان‌ آموخته‌ است‌.
    مهمترين‌ ويژگي‌ جامعة‌ پست‌ مدرن‌ اين‌ است‌ كه‌ دربرگيرندة‌ بازيهاي‌ زباني‌ ناهمگون‌ و در رقابت‌ با يكديگر است‌. پيوندهاي‌ اجتماعي‌ همه‌ در بستر زبان‌ صورت‌ مي‌گيرند. اما بافت‌ اجتماعي‌ تركيبي‌ است از‌ تار و پودهاي‌ گوناگون‌. به‌ همبن‌ گونه‌ جامعة‌ پست‌ مدرن‌ نيز همچون‌ مجموعه‌اي ‌است‌ از جامعه‌هاي‌ كوچك‌تر پراكنده‌ با قوانين‌ و اصول‌ اخلاقي‌ و اجتماعي‌ گوناگون‌ و ناهمگن‌ و گاه‌ حتي‌ متضاد. خلاصه‌ اينكه‌ جهان‌ پست‌ مردن‌ جهاني‌ است‌ بي‌كتاب ‌و رها از هر نسخه‌اي‌ از روايت‌ بزرگ‌ جهاني‌ كه‌ در آن‌ نه‌ فقط‌ مذهب‌ و فلسفه‌ بلكه‌ حتي‌ علم‌ نيز به‌ عنوان‌ مرجع‌ نهايي ‌براي‌ مشروعيت‌ بخشيدن‌ به‌ همة‌ باورها و كنش‌ها و نهاد گوناگون‌ از اعتبار افتاده‌ است‌.
    پست‌ مدرن‌ چيست‌؟
    خوب‌، پست‌ مدرن‌ چيست‌؟ در ارتباط‌ با خيل‌ سئوالات‌ لجام‌ گسيخته‌ و بي‌در و پيكري‌ كه‌ درخصوص‌ قواعد تصوير و روايت‌ مطرح‌ شده‌اند، چه‌ جايگاهي‌ را اشغال‌ مي‌كند يا چه‌ جايگاهي‌ را اشغال‌ نمي‌كند؟ بي‌ترديد پست‌ مدرن‌ بخشي‌ از مدرن‌ است‌. تمام‌ چيزها، حتي‌ اگر به‌ تازگي‌ و همين‌ ديروز (پطرونيوس‌ عادت‌ داشت‌ بگويد: اكنون‌ modo ) دريافت‌ شده‌ باشند،بايستي‌ مورد ترديد و سوءظن‌ قرار بگيرند. سزان‌ با چه‌ حوزه‌اي‌ به‌ چالش‌ برمي‌خيزد؟ با امپرسيونيسم‌ و امپرسيونيستها. پيكاسو و براك‌ به‌ چه‌ موضوعي‌ حمله‌ مي‌برند؟ موضوعات‌ مورد نظر سزان‌. دوشان‌ در سال ‌ 1912 با چه‌ پيش‌ فرضهايي‌ قطع‌ رابطه‌ كرد؟ پيش‌ فرضي‌ كه‌ مي‌گويد:آدم‌ بايد نقاشي‌ كند، ولو كوبيسم‌، باشد. وبورن‌ از پيش‌ فرض‌ ديگري‌ سئوال‌ مي‌كند و حرف‌ مي‌زند كه‌ به‌ عقيدة‌ وي‌ از شر آثار دوشان‌ سالم‌ و دست‌ نخورده‌ باقي‌ مانده‌ است‌: يعني‌ جايگاه ‌عرضة‌ اثر. نسل‌ها با شتابي‌ خيره‌كننده‌ خود را به‌ حركت‌ درمي‌آورند. هر اثر تنها زماني‌ مي‌تواند مدرن‌ بشود كه‌ ابتدا پست‌ مدرن‌ باشد. بنابراين‌ پست‌ مدرنيسمي‌ كه‌ اينگونه‌ فهم‌ شده‌ باشد،مدرنيسم‌ در مرحلة‌ پاياني‌ آن‌ نيست‌، بلكه‌ در وضعيت‌ آغازين‌ رشد و رويش‌ آن‌ است‌، و اين‌ وضعيت‌ ثابت‌ و پايدار است‌.
    ليكن‌ من‌ نمي‌خواهم‌ در اين‌ معناي‌ نسبتاً مكانيكي‌ (افزار وارانه‌) از جهان‌ باقي‌ بمانم‌. اگر اين‌ نكته‌ درست‌ باشد كه‌ مدرنيته‌ با كنار رفتن‌ يا عقب‌نشيني‌ امر واقع‌ و براساس‌ رابطة‌ والا بين‌ "امرقابل‌ عرضه‌" و "امر قابل‌ تصور" صورت‌ تحقق‌ مي‌يابد، پس‌ در اين‌ صورت‌ در جريان‌ اين‌ رابطه ‌امكان‌ تشخيص‌ دو ضرب‌ آهنگ‌ (به‌ تعبير موسيقيدانان‌) وجود دارد. مي‌توان‌ بر فقدان‌ قدرت ‌ملكة‌ عرضه‌، بر نوستالژي‌ بابت‌ حضور احساس‌ شده‌ توسط‌ سوژة‌ انساني‌، و بر ارادة‌ مبهم‌ و پوچي ‌تأكيد ورزيد كه‌ عليرغم‌ هر چيزي‌ موجب‌ حضور وي‌ [سوژة‌ انساني] مي‌گردد. علاوه‌ بر اين‌مي‌توان‌ بر قدرت‌ ملكة‌ تصور، به‌ قول‌ معروف‌ بر "بي‌احساسي‌" [غير انساني‌، بي‌عاطفگي] آن‌تأكيد ورزيد (اين‌ همان‌ ويژگي‌ بود كه‌ آپولينر از هنرمندان‌ توقع‌ داشت‌)، زيرا موضوع‌ فهم‌ ما اين‌نيست‌ كه‌ آيا حس‌پذيري‌ يا قوة‌ تخيل‌ انساني‌ مي‌تواند با آنچه‌ كه‌ به‌ تصور درمي‌آورد به‌ وجوددرآيد يا نه‌. همچنين‌ مي‌توان‌ بر افزايش‌ وجود (مشغله‌) و سرور و شادماني‌ ناشي‌ از ابداع‌ قواعدجديد بازي‌ - خواه‌ تصويري‌، هنري‌ يا هر نوع‌ ديگر - تأكيد ورزيد. اگر به‌ طور نمونه‌وار معدودي‌ ازاسامي‌ موجود در صفحة‌ شطرنج‌ تاريخ‌ جريانات‌ آوانگارد را عرضه‌ نمائيم‌، آنچه‌ كه‌ در ذهن‌ درام ‌روشنتر خواهد شد: در سمت‌ ماليخوليا اكسپرسيونيست‌هاي‌ آلماني‌، و در سمت‌ نوآوري‌ براك‌ و پيكاسو؛ در سمت‌ نخست‌ مالويچ‌، و در سمت‌ دوم‌ ليسيتسكي‌؛ در يك‌ سمت‌ چيريكو و در سمت‌ ديگر دوشان‌. اختلاف‌ ناچيزي‌ كه‌ اين‌ دو شيوة‌ غالباً در يك‌ قطعه‌ يا اثر واحد به‌ طور مشترك ‌وجود دارند و تقريباً غيرقابل‌ تفكيك‌ از همند؛ و در عين‌ حال‌ حكايت‌ از نوعي‌ تفاوت‌ يا افتراق دارند كه‌ سرنوشت‌ انديشه‌ وابسته‌ به‌ آن‌ است‌ و تا مدت‌ها بين‌ تأسف‌ و تقلا بدان‌ وابسته‌ خواهدبود.
    آثار پروست‌ و جويس‌ به‌ چيزي‌ اشاره‌ دارند كه‌ به‌ خود اجازة‌ حضور نمي‌دهد. تلميح‌ يا اشاره‌،كه‌ پائولو فابري‌ اخيراً نظر مرا بدان‌ جلب‌ كرده‌ شايد شكلي‌ از بيان‌ باشد كه‌ لازمة‌ آثاري‌ است‌ كه ‌به‌ زيبايي‌شناسي‌ امر والا تعلق‌ دارند. چيزي‌ كه‌ در آثار پروست‌ به‌ عنوان‌ بهايي‌ كه‌ مي‌بايست‌ براي‌ اين‌ تلميح‌ پرداخت‌ مي‌شد، ناديده‌ گرفته‌ شده‌ است‌، همانا هويت‌ آگاهي‌ است‌، قرباني ‌بي‌اعتدالي‌ و افراط‌ زمان(‌ au trop de temps). ولي‌ در آثار جويس‌، اين‌ هويت‌ نويسندگي‌(نوشتن‌) است‌ كه‌ قرباني‌ فزوني‌ و افراط‌ كتاب(au trop de livre) يا ادبيات‌ شده‌ است‌.
    پروست‌ به‌ كمك‌ زباني‌ كه‌ تغييري‌ در نحوه‌ و واژگان‌ آن‌ ايجاد نشده‌ است‌ و به‌ كمك‌ نوعي ‌نوشتن‌ كه‌ به‌ لحاظ‌ بسياري‌ از ابزارها و تكنيك‌هاي‌ آن‌ هنوز به‌ اثر روايت‌ داستاني‌ و رمان‌گونه ‌تعلق‌ دارد، امر غيرقابل‌ عرضه‌ را نشان‌ مي‌دهد. نهاد ادبي‌، آنگونه‌ كه‌ پروست‌ از بالزاك‌ و فلوبر به‌ارث‌ مي‌برد، از اين‌ نظر كه‌ عنصر قهرمان‌، ديگر يك‌ شخصيت‌ (كاراكتر) نيست‌، بلكه‌ آگاهي ‌دروني‌ از زمان‌ است‌ و از اين‌ جهت‌ كه‌ ناهمزماني‌ روايي‌ يا داستاني‌، كه‌ قبلاً از سوي‌ فلوبراسيب‌ ديده‌ بود، در اينجا به‌ خاطر لحن‌ روايي‌ آن‌ به‌ زير سئوال‌ رفته‌ است‌، مسلماً تصنيف‌ گشته‌ و از فعاليت‌ افتاده‌ است‌. مع‌ ذلك‌، وحدت‌ كتاب‌، منظومة‌ آن‌ آگاهي‌، حتي‌ اگر فصل‌ به‌ فصل‌ به‌ تعويق‌ افتد، مورد چالش‌ جدي‌ قرار نگرفته‌ است‌: هويت‌ِ نوشتن‌ از طريق‌ خودِ نوشتن‌ در سراسر هزار توي‌ روايت‌ِ مطول‌ و پايان‌ناپذير براي‌ بيان‌ و دلالت‌ بر اين‌ وحدت‌، كه‌ با وحدت ‌ِپديدارشناسي‌ ذهن‌ مقايسه‌ شده‌ بود، كفايت‌ مي‌كند.
    جويس‌ در آثار خود اين‌ امكان‌ را براي‌ امر غيرقابل‌ عرضه‌ فراهم‌ مي‌سازد تا در شكل‌ دال‌،قابل‌ ادراك‌ و فهم‌پذير گردد. كل‌ گستردة‌ روايي‌ موجود و حتي‌ عامل‌هاي‌ سبك‌گرايانه‌ بدون‌دغدغه‌ بابت‌ وحدت‌ كل‌ به‌ نمايش‌ گذاشته‌ مي‌شوند و حتي‌ عامل‌هاي‌ جديد نيز مورد محك‌ قرار مي‌گيرند. گرامر و واژگان‌ زبان‌ ادبي‌ نيز بيش‌ از اين‌ ديگر اموري‌ قطعي‌ و مسلم‌ محسوب ‌نمي‌شوند، بلكه‌ به‌ عنوان‌ اشكال‌ آكادميك‌، و شعايري‌ ظاهر مي‌شوند برخاسته‌ از پارسايي‌ يا قداستي‌ (به‌ تعبير نيچه‌) كه‌ مانع‌ ارائه‌ غيرقابل‌ عرضه‌ مي‌گردند.
    خوب‌، تفاوت‌ در همين جا نهفته‌ است‌: زيبايي‌شناسي‌ مدرن‌، زيبايي‌شناسي‌ امر والا، گرچه‌ نوع‌ نوستالژيك‌ آن‌، اين‌ نوع‌ زيبايي‌شناسي‌ امكان‌ ارائه‌ امر غيرقابل‌ عرضه‌ را تنها در شكل‌ محتواي‌ مفقوده‌ فراهم‌ مي‌سازد؛ ليكن‌ فرم‌ و صورت‌، به‌ خاطر استحكام‌ و ثبات‌ قابل‌ تشخيص‌ آن‌ همچنان‌ به‌ خواننده‌ يا بيننده‌ (تماشاگر) موضوعي‌ را براي‌ آرامش‌ و لذت‌ ارائه‌ مي‌كند. ولي‌ اين‌احساسات‌، احساس‌ والاي‌ واقعي‌ را به‌ وجود نمي‌آورند، احساسي‌ كه‌ در تلفيق‌ واقعي‌ لذت‌ او الم ‌نهفته‌ است‌: يعني‌ اين‌ لذت‌ كه‌ عقل‌ بايد فراتر از تمام‌ عرضه‌ها باشد؛ و اين‌ الم‌ كه‌ تخيل‌ با حس‌پذيري‌ نبايد معادل‌ مفهوم‌ باشد.
    پست‌ مدرن‌ جرياني‌ خواهد بود كه‌، در مدرن‌، امر غيرقابل‌ عرضه‌ را در نفس‌ عرضه‌ پيشنهاد و ارائه‌ مي‌كند؛ جرياني‌ كه‌ از آرامش‌ صورت‌هاي‌ خوب‌ و اجماع‌ سليقه‌اي‌ كه‌ امكان‌ تقسيم‌ جمعي ‌نوستالژي‌ براي‌ امر غيرقابل‌ حصول‌ را فراهم‌ مي‌آورد، خود را محروم‌ مي‌سازد؛ جرياني‌ كه‌ درجستجوي‌ عرضه‌هاي‌ جديد است‌، نه‌ به‌ منظور بهره‌بردن‌ از آنها، بلكه‌ به‌ منظور بيان‌ و رساندن‌ مفهوم‌ قدرتمندتري‌ از امر غيرقابل‌ عرضه‌. هر هنرمند يا نويسندة‌ پست‌ مدرن‌ در مقام‌ يك ‌فيلسوف‌ است‌: متني‌ كه‌ مي‌نويسد، اثري‌ كه‌ خلق‌ مي‌كند، از نظر اصول‌ تحت‌ هدايت‌ قواعد از پيش‌ تثبيت‌ شده‌ قرار ندارند، و نمي‌توان‌ در مورد آنها مطابق‌ با حكم‌ ايجابي‌، با بكار بستن ‌مقولات‌ آشنا در متن‌ يا اثر هنري‌ در جستجوي‌ آنهاست‌. بنابراين‌ هنرمند و نويسنده‌، بدون ‌قواعد، براي‌ تدوين‌ قواعدي‌ براي‌ آن‌ چه‌ كه‌ انجام‌ خواهد يافت،‌ كار مي‌كنند. بر اساس‌ اين‌ واقعيت ‌است‌ كه‌ اثر و متن‌ واجد كاراكترهاي‌ يك‌ واقعه‌ هستند؛ همچنين‌ بر همين‌ اساس‌ براي‌ مؤلف‌ خود خيلي‌ دير مي‌آيند، يا چيزي‌ كه‌ به‌ نتيجه‌ مشابهي‌ مي‌انجامد، يعني‌ به‌ كار افتادن‌ آنها تحقق‌ آنها همواره‌ بسيار زود شروع‌ مي‌شود. پست‌ مدرن‌ را مي‌بايد براساس‌ پارادوكس‌ آينده‌post /پيشين ‌ modo درك‌ نمود.
    به‌ نظر من‌ كتاب‌ مشهور مونتني‌ موسوم‌ به‌ مقالات‌، اثري‌ پست‌ مدرن‌ است‌؛ در حاليكه‌ نشريه ‌آتانوم‌، مدرن‌ است‌. سرانجام‌ اين‌ نكته‌ بايد روشن‌ گردد كه‌ وظيفة‌ ما عرضة‌ واقعيت‌ نيست‌، بلكه‌ ابداع‌ تلميحاتي‌ است‌ در اشاره‌ به‌ امر قابل‌ تصور كه‌ نمي‌توان‌ آنرا عرضه‌ نمود و نبايد انتظار داشت‌ كه‌ اين‌ وظيفه‌ سبب‌ آخرين‌ مصالحه‌ بين‌ بازي‌هاي‌ زباني‌ (كه‌ كانت‌، تحت‌ نام‌ ملكات‌ يا قوا آنها را از هم‌ متمايز مي‌دانست‌) خواهد شد، و اينكه‌ تنها توهم‌ استعلايي‌ (هگلي‌) مي‌تواند اميدوار باشد كه‌ آنها را در يك‌ وحدت‌ واقعي‌ كليت‌ ببخشد. ليكن‌ كانت‌ همچنين‌ مي‌دانست ‌بهايي‌ كه‌ قرار است‌ براي‌ اين‌ توهم‌ پرداخت‌ شود، رعب‌ و وحشت‌ (ترور) است‌. قرن‌ نوزدهم‌ و بيستم‌ به‌ مراتب‌ بيش‌ از حد توان‌ به‌ ما رعب‌ و وحشت‌ ارزاني‌ داشته‌اند. ما بهاي‌ نسبتاً گزافي ‌براي‌ نوستالژي‌ بابت‌ كل‌ و واحد، براي‌ آشتي‌ بين‌ مفهوم‌ و محسوس‌، و بابت‌ تجربة‌ شفاف‌ و قابل‌ارتباط‌ پرداخته‌ايم‌. تحت‌ لواي‌ درخواست‌ كلي‌ براي‌ سكون‌ و آرامش‌، مي‌توانيم‌ زمزمه‌هايي ‌مبني‌ بر تمايل‌ بازگشت‌ رعب‌ و وحشت‌، تمايل‌ به‌ تحقيق‌ يافتن‌ غلبة‌ تخيل‌ بر واقعيت‌ را بشنويم‌. پاسخ‌ اين‌ است‌: بياييد جنگي‌ عليه‌ كليت‌ به‌ راه‌ اندازيم‌؛ بياييد شاهدي‌ بر امر غيرقابل‌عرضه‌ باشيم‌؛ بياييد تفاوتها را فعال‌ ساخته‌ و شرف‌ نام‌ را نجات‌ بخشيم‌.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  6. #16
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    3-4-چارچوب‌ كلي‌ انديشه‌ پست‌ مدرن‌

    همه‌ متفكران‌ معاصر فرانسوي‌ منتقد مدرنيته‌ در اين‌ باره‌ با يكديگر هم‌ نظرند كه‌ آرمان‌تحقق‌ عقل‌ و سازماندهي‌ عقلي‌ جامعه‌ باقيماندة‌ سنت‌ روشنگري‌ است‌ و در دوران‌ ما، يعني ‌دوران‌ پست‌ مدرن‌ از اعتبار افتاده‌ است‌. عقل‌ به‌ گمان‌ آنها ذاتاً مدعي‌ جهانگستري‌ و فراگيري ‌است‌ و در نتيجه‌ گرايش‌ به‌ مطلق‌باوري‌ را در دل‌ خود مي‌پروراند. اعتقاد به‌ احكام‌ فراگير و جهانگستر، قبول‌ قوانين‌ ضروري‌ در روند تاريخ‌ و اصول‌ كلي‌ تعميم‌پذير به‌ تمامي‌ جامعه‌هاي‌ بشري‌ و وضعيت‌هاي‌ گوناگون‌ زندگي‌ و به‌ طور خلاصه‌ انديشيدن‌ به‌ جامعه‌ همچون‌ كليتي‌ يگانه‌ و نديده‌ گرفتن‌ بسيارگونگي‌ فرهنگي‌ درون‌ يك‌ جامعه ميان‌ جوامع‌ مختلف‌ را مي‌توان‌ از ويژگيهاي‌ مردنيسم‌ كلاسيك‌ خواند.
    به‌ طور كلي‌، يكي‌ از نگرانيهاي‌ اصلي‌ متفكران‌ پست‌ مدرن‌ پرسشي‌ دربارة‌ جهانگستري‌ اصول‌ و ارزشهاست‌ و در نيتجه‌ يكي‌ از انتقادهاي‌ اصلي‌ آنها متوجه‌ ادعاهاي‌ جهانگستر است‌. به‌گمان‌ آنها، جهانگستري‌ يعني‌ از ميان‌ بردن‌ تفاوتها و جلوه‌هاي‌ گوناگون‌ فرهنگ‌ها و يك‌ كاسه‌كردن‌ و در نتيجه‌ از ميان‌ بردن‌ رنگارنگي‌ و تنوع‌ هستي‌ و زندگي‌.
    در انديشه‌ متفكران‌ پست‌ مدرن‌ (برعكس‌ متفكران‌ مدرن‌) شناخت‌ كليت‌ ساختار اجتماعي ‌نه‌ ممكن‌ و نه‌ ضروروي‌ است‌. اين‌ متفكران‌ بر محلي‌ بودن‌ و نسبي‌ بودن‌ و غيرضروري‌ بودن‌ حقيقت‌ احكام‌ و تنوع‌ و بسيارگونگي‌ شكل‌هاي‌ زندگي‌ تأكيد مي‌كنند. به‌ گمان‌ آنها تنها راه‌ دگرگوني‌ وضع‌ موجود دگرگوني‌ نهادهاي‌ مشخص‌ اجتماعي‌ در شرايط‌ مشخص‌ است‌.
    در چشم‌ متفكران‌ پست‌ مدرن‌ دگرگونيهاي‌ مهم‌ عصر ما مانند فروريختن‌ سوسياليسم‌ بوروكراتيك‌ در شوروي‌ و كشورهاي‌ اروپاي‌ شرقي‌، بحران‌ انديشة‌ ليبرال‌ در كشورهاي ‌سرمايه‌داري‌ پيشرفته‌ فاصلة‌ فزاينده‌ ميان‌ جهان‌ پيشرفته‌ و جهان‌ عقب‌مانده‌ و خطر جدي‌ به‌هم‌ خوردن‌ تعادل‌ و تخريب‌ محيط‌ زيست‌ همگي‌ بيانگر بن‌بست‌ مدرنيسم‌ و توهمي‌ بودن ‌آرمانهاي‌ آن‌ است‌. آنچه‌ به‌ اعتقاد اين‌ متفكران‌ به‌ راستي‌ از اعتبار افتاده‌ است‌ نه‌ ادعاي‌ رهايي ‌بشريت‌ از جانب‌ اين‌ يا آن‌ نظام‌ اقتصادي‌ - اجتماعي‌ يا فلسفي‌ ويژه‌ بلكه‌ خود مفهوم‌ رهايي ‌است‌. عصر ما عصر پايان‌ آرمانشهرها و پايان‌ هر گونه‌ توهم‌ دربارة‌ رهايي‌ بشر است‌. دنياي‌ مادنياي‌ خالي‌ شدن‌ و بي‌معنا شدن‌ هر چه‌ بيشتر واژه‌هايي‌ مانند رهايي‌ و آزادي‌ است‌ و اين‌ همان‌نكته‌اي‌ است‌ كه‌ در نوشته‌هاي‌ ژان‌ فرانسوا ليوتار به‌ توضيح‌ آن‌ پرداختيم‌ و ريشه‌هاي‌ آن‌ را درآثار نيچه‌ تشخيص‌ داديم‌.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  7. #17
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    4-4-نقد هابرماس‌ از انديشه‌ پست‌ مدرن

    تئودور آدورنو (استاد يورگن‌ هابرماس‌) مدعي‌ بود كه‌ در منطق‌ مدرنيته ‌گونه‌اي‌ تناقض‌ وجود دارد به‌ اين‌ معنا كه‌ مدرنيته‌ ضمن‌ ادعاي‌ بسط‌ و نشر آزادي‌ سرانجام‌ به‌ سلطه‌ مي‌انجامد.هابرماس‌ برعكس‌ معتقد بود كه‌ مدرنيته‌ حامل‌ آزاديها و پيشرفتهاي‌ بي‌سابقه‌ در زندگي‌ معاصر بوده‌ است‌ و بايد مدرنيته‌ را پاس‌ داشت‌. او معتقد است‌ انديشمنداني‌ چون‌ فوكو و دريدا كه‌ به‌ نقد تمامت‌طلب‌ مدرنيته‌ دست‌ مي‌زنند، راه‌هاي‌ سازنده‌ و سودمند نقد مدرنيته‌ را بر خود مسدود مي‌كنند. زيرا آنها همة‌ دستاوردهاي‌ خرد مدرن‌ را در معرض‌ انتقادي‌ ويرانگر قرار مي‌دهند. به‌نظر هابرماس‌ كساني‌ كه‌ به‌ نقد تمامت‌ جوي‌ مدرنيته‌ مي‌پردازند خود را اسير گونه‌اي‌ دور باطل‌ مي‌كنند يعني‌ در ساية‌ عقل‌ در مقابل‌ خود عقل‌ قيام‌ مي‌كنند. هابرماس‌ مي‌گويد كه‌ نتايج‌ رويكرد انتقادي‌ كساني‌ چون‌ ليوتار، دريدا و فوكو نسبت‌ به‌ مدرنيته‌ اين‌ خطر را دارد كه‌ تماميت‌ خرد و عقليت‌ را دستخوش‌ فروپاشي‌ و اضمحلال‌ كند در اين‌ صورت‌ امكان‌ و فرض‌ تمايز ميان‌ علم‌ و شعر يا حقيقت‌ و توهم‌ كاري‌ محال‌ است‌.
    به‌ نظر هابرماس‌ برداشت‌ متفكران‌ پست‌ مدرن‌ از جمله‌ فوكو از سنت‌ انديشة‌ انتقادي‌ و قراردادن‌ نقد در مقابل‌ تحليل‌ حقيقت‌ باعث‌ اين‌ شده‌ كه‌ نقد فوكو از معيارهاي‌ هنجاري‌ لازم ‌بي‌بهره‌ بماند. به‌ گمان‌ هابرماس‌ نقد بايد دست‌كم‌ يك‌ ملاك‌ رابراي‌ تحليل‌ تاريخي‌ و انتقادي زمان‌ حاضر حفظ‌ كند. "اما هنگامي‌ كه‌ نقد فراگير مي‌شود و به‌ خود نيز بازمي‌گردد چنان‌ كه‌ همة‌ ملاك‌هاي‌ عقلي‌ را زير پرسش‌ مي‌برد، نتيجه‌ ناهمسازي‌ كنشي‌ است‌."

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  8. #18
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    هنر پست‌ مدرن‌

    دهة 1980 با يك‌ نوزايي‌ در هنر آغاز مي‌شود، آنهايي‌ كه‌ هنر معاصر را عرضه‌ مي‌كردند؛ چه ‌كساني‌ كه‌ كارهاي‌ هنري‌ مدرن‌ را انجام‌ مي‌دادند و چه‌ كساني‌ كه‌ در مجلات‌ مختلف‌ مباني ‌نظري‌ هنرمندان‌ را تبيين‌ مي‌كردند،‌ خبر از عصر تازه‌اي‌ دادند كه‌ نوآوري‌ و ابداع‌ را طرد مي‌كرد و به‌ روشها و ارزشهاي‌ سنتي‌ بازمي‌گشت‌. اصطلاح‌ پست‌ مدرنيسم‌ ابتدا در نقد هنر معماري‌ استفاده‌ شده‌ است‌ كه‌ طي‌ آن‌ پايان‌ جنبش‌ خاصي‌ اعلام‌ مي‌گردد به‌ نام‌ "سبك‌ بين‌المللي‌" كه‌ دردهة 1920 پا گرفت‌ و بانيان‌ اصلي‌ آن‌ لو كوربوزيه‌، گروپيوس‌، ميس‌ وان‌ در روهه‌ آلمان ‌بودند. پست‌ مدرنيسم‌ در نقد هنر به‌ نفي‌ كمال‌ و تمام‌ مردنيسم‌ پرداخته‌ است‌، آنگونه‌ كه‌ نوربرت‌ لينتن‌ در تاريخ‌ هنر مدرن‌ خود مي‌نويسد: "مدرنيسم‌ هيچگاه‌ وجود نداشته‌ است‌، آنها ساده‌لوحانه‌ به‌ تصوراتي‌ خيال‌پردازنه‌ از جهاني‌ دلبسته‌ است‌ كه‌ اعجازهاي‌ فناوري‌ ماهيتش‌ را دگرگون‌ ساخته‌ است‌، انزواطلب‌، برج‌ عاج‌نشين‌ و موعظه‌گر خود مختاري‌ انواع‌ هنرها بوده‌ و هنري‌ را ترويج‌ كرده‌ است‌ كه‌ مشغوليتي‌ جز موضوعات‌ صرف‌ هنري‌ نداشته‌ است‌، سر سپردة ‌زنجيره‌اي‌ از آوانگاردهاي‌ مختلف‌ بوده‌ كه‌ شتابشان‌ براي‌ نوآوري‌ و اعجاب‌ برانگيزي‌ هرگونه‌ تكامل‌ درخور ملاحظه‌ را ناممكن‌ ساخته‌ است‌. در نوآوري‌ موفقيتي‌ نداشته‌ است‌ و قصورها و ناكامي‌هاي‌ ديگر..."
    شايد مهمترين‌ ادعايي‌ كه‌ در مورد هنر دهه‌هاي‌ پاياني‌ قرن‌ بيستم‌ صورت‌ گرفته‌ اين‌ است‌ كه‌ آن‌ هنر به‌ مسائل‌ انساني‌ روي‌ كرده‌ است‌. ادعاي‌ ديگر هنرمندان‌ پست‌ مدرن‌ آن‌ است‌ كه‌ دردهه‌هاي‌ پاياني‌ قرن‌ بيستم‌ پس‌ از چند دهه‌ انتزاعي‌ در هنر بازگشتني‌ به‌ فيگوراسيون‌ و شكل‌نمايي‌ را شاهد هستيم‌. يكي‌ ديگر از ادعاهاي‌ پست‌ مردنها آن‌ است‌ كه‌ آنها نقاشي‌ را ازحالت‌ مردة‌ خود درآوردند و در پيكر آن‌ حياتي‌ تازه‌ دميدند. در زمينة‌ هنرهاي‌ تجسمي‌ نوربرت ‌لينتن‌ مهمترين‌ ويژگي‌ هنر پست‌ مدرن‌ را چنين‌ عنوان‌ مي‌كند:
    "وجه‌ مشخصة‌ بهترين‌ آثاري‌ كه‌ در دهة 1980 عرضة‌ شده‌اند، پرمايگي‌ رنگ‌ و فرم‌ و غناي ‌نمايش‌ آنهاست‌. نيز گهگاه‌ تنكمايگي‌ بيانگرانه‌شان‌ موجب‌ تأثير برانگيزي‌ نظرگيرشان‌ است‌...اين‌ چرخش‌ به‌ سوي‌ پرمايگي‌ نه‌ تنها در هنرمندان‌ جديد ديده‌ مي‌شود، بلكه‌ در برخي‌ از بهترين‌ هنرمندان‌ شناخته‌ شدة‌ دهه‌هاي‌ پيش‌ هم‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد".
    هنرمندان‌ پست‌ مدرن‌ تلاش‌ دارند كه‌ هنر را از قلمرو انتزاع‌گرايي‌ خارج‌ كنند و نيز از عناصربومي‌ و عناصر و نشانه‌هاي‌ كهن‌ در كنار هم‌ استفاده‌ مي‌كنند، يعني‌ تفكر تكثرگرايي‌ خود را چه‌ در فرم‌ و چه‌ در محتواي‌ آثار هنري‌ خود مورد استفاده‌ قرار مي‌دهند. اين‌ را علاوه‌ كنيد بر ويژگي ‌ديگر هنر پست‌ مدرن‌ كه‌ عبارت‌ از آن‌ است‌ كه‌ اين‌ هنر به‌ سراغ‌ ايدئولوژي‌ دادن‌ و يا ارائة ‌مفهومي‌ كه‌ ليوتار آن‌ را "روايت‌ بزرگ‌" مي‌نامد، نمي‌رود.
    هنر پست‌ مدرن‌ از عناصر كهن‌ مختلف‌ در كنار هم‌ بهره‌ مي‌گيرد و با منطق‌ ابزاري‌ خود به ‌نفي‌ عناصر خارج‌ از حوزة‌ فعاليت‌ خود نمي‌پردازد. هنر پست‌ مدرن‌ (از نظر بيشتر شارحان‌ آن‌ از دل‌ مدرنيسم‌ بيرون‌ آمده‌ است‌) و به‌ قدرت‌ انديشه‌هاي‌ متفكران‌ و فلاسفة‌ پست‌ مدرن‌ راانعكاس‌ مي‌دهد و ويژگيهاي‌ عام‌ آن‌ همان‌ ويژگيهاي‌ عام‌ پست‌ مردنيسم‌ است‌.
    با باور منتقداني‌ چون‌ جان‌ كاردنر، جرالد گراف‌ و چارلز نيومن‌؛ "داستان‌ پست‌ مدرن‌، هنري‌ به‌ لحاظ‌ اخلاقي‌ ناپسند است‌ و به‌ فاسد كردن‌ خوانندگان‌ خويش‌ گرايش‌ دارد و اين‌ كار را با نفي‌ واقعيت‌ عيني‌ و بيروني‌ انجام‌ مي‌دهد."
    اين‌ ديدگاه‌ معتقد است‌ كه‌ ادبيات‌ پست‌ مدرن‌ اساساً به‌ خاطر واقع‌ ستيزي‌اش‌ همچنان‌ تقليدي‌ است‌: "در حالي‌ كه‌ واقعيت‌، واقعي‌ شده‌ است،‌ ادبيات‌ با واقعيت‌ زدايي‌ از خود راهنماي‌ ما براي‌ رسيدن‌ به‌ واقعيت‌ مي‌شود... نظرية‌ تقليد به‌ شيوه‌اي‌ ناسازه‌وار و نااستوار همچنان‌ زنده ‌مانده‌ است‌... قراردادهاي‌ خود انعكاسي‌ و واقع‌ستيزي‌ خود مقلد نوعي‌ واقعيت‌ ناواقعي‌اند كه‌ به‌صورت‌ واقعيت‌ مدرن‌ در آمده‌ است‌.اما ناواقعيت‌ به‌ اين‌ مفهوم‌ يك‌ قصد نيست‌، بل‌ عنصري‌ است‌ كه‌ ما با آن‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌".
    جرالد گراف‌ مي‌گويد كه‌ ادبيات‌ پست‌ مدرن‌ نشانگر: "آگاهي‌ بيگانه‌ با واقعيت‌ عيني‌ است‌، آگاهي ‌كه‌ حتي‌ بيگانگي‌ اين‌ چنين‌ خود را نيز در نمي‌يابد."
    و چارلز نيومن‌ مي‌افزايد: "واسازي‌ افراطي‌ هنر ديگر يك‌ گزينة‌ زيبايي‌شناسانه‌ نيست‌، اين ‌امر صرفاً جنبة‌ فرهنگي‌ از بافت‌ اقتصادي‌ و اجتماعي‌ است‌."
    براساس‌ اين‌ ديدگاه‌ ادبيات‌ پست‌ مردن‌ به‌ جاي‌ آن‌ كه‌ جزئي‌ از راه‌ حل‌ باشد خود جزء ديگري ‌از صورت‌ مسأله‌ شده‌ است‌.
    اينها اتهاماتي‌ جدي‌ است‌ كه‌ در نقد ادبيات‌ پست‌ مدرن‌ مطرح‌ است‌. اما دليل‌ ارائه‌ اين ‌پرسشها كه‌ بعضاً توسط‌ برايان‌ مك‌ هيل‌ (به‌ عنوان‌ مثال‌ در مقاله‌ عشق‌ مرگ‌ در نوشتار پسامدرنيستي‌) جواب‌ داده‌ است‌، آن‌ است‌ كه‌: "خود بيان‌ كنيم‌ كه‌ هنر و ادبيات‌ پست‌ مدرن‌ باصورت‌بندي‌ خود دچار مشكل‌ است‌." اما به‌ هر حال‌ ويژگيهايي‌ عام‌ در آثار پست‌ مدرنهاي ‌هنرمند وجود دارد كه‌ مشخصة‌ عمومي‌ آثار آنهاست‌ كه‌ با توجه‌ به‌ دو منبع‌، فهرست‌وار آنها را نقل ‌مي‌كنم‌ و پيشاپيش‌ متذكر مي‌شوم‌ كه‌ هدف‌ ما تبيين‌ اصول‌ كلي‌ ادبيات‌ و هنر پست‌ مدرن‌ (كه‌حوزه‌ اختلاط‌ و كشمكش‌ در آن‌ به‌ شكل‌ سرگيجه‌آوري‌ بالا گرفته‌ است‌) نيست‌.
    در اينجا چند ويژگي‌ هنر و ادبيات‌ پست‌ مدرن‌ را از نظر شارحان‌ آن‌ فهرست‌وار ذكر مي‌كنم‌: آنچه‌ مي‌آيد استنتاج‌ و خلاصه‌ من‌ از دو مقالة‌: 1- هنر و ادبيات‌ پست‌ مدرن‌ نوشته‌ جان ‌ليلاك‌ است‌ كه‌ در مجلة‌ هنر و فلسفه‌ چاپ‌ نيويورك‌ شماره 148 آمده‌ و نيز از مجموعه‌ مقالات ‌كتاب‌ ادبيات‌ پست‌ مدرن‌ تدوين‌ و ترجمه‌ پيام‌ يزدانجو، نشر مركز، ويرايش‌ دوم 1381 است‌.
    1- هنر و ادبيات‌ پست‌ مدرن‌ با تأكيد بر جريان‌ اتفاقي‌ زمانمندي‌ به‌ بهاي‌ صرف‌ نظركردن‌ از سكون‌ غير زماني‌ متافيزيك‌ از آن‌ ديدگاه‌ مي‌گسلد.
    2- در هنر پست‌ مدرن‌ نفي‌ مكان‌ و به‌ طور كلي‌ نفي‌ مكان‌گرايي‌ بارز است‌.
    3- ادبيات‌ پسامدرن‌ نه‌ تنها در زوال‌ متافيزيكي‌ كه‌ متعاقب‌ مرگ‌ خدا (يا به‌ هر حال‌ مرگ‌ به‌ اين ‌مفهوم‌ كه‌ كاركرد رسانه‌ اجراي‌ "ساخت‌شكني‌" هايدگر چارچوب‌ ارجاع‌ سنتي‌ و متافيزيكي‌، يعني‌ مبادرت‌ ورزيدن‌ به‌ تقليل‌ پديدارشناسانة‌ منظر مكاني‌ از راه‌ سركشي‌ صوري‌ و بنابراين‌ همچون‌ كيركگور آزاد گذاشتن‌ اساسي‌ خواننده‌ است‌ "بودن‌ - در - جهان‌"ي‌ عريان‌ و سازگار ناشده‌ "و ازاين‌"ي‌ در عرصة‌ خاستگاههاي‌ آنها كه‌ زمان‌ به‌ لحاظ‌ هستي‌شناسانه‌ مقدم‌ بر هستنده‌ است‌.
    4- يكي‌ از مهمترين‌ ويژگيهاي‌ هنر پست‌ مدرن‌ توجه‌ به‌ خيال‌ و روانشناسي‌ است‌، مثلاً در ادبيات‌ آثار نويسندگاني‌ چون‌ ويليام‌ گيبسون‌، بروس‌ استرلينگ‌ و جان‌ شري‌ كه‌ توجه ‌خود را به‌ فن‌آوري‌ پست‌ مدرن‌ در عرصه‌ رسانه‌ اطلاع‌ رساني‌ و مهندسي‌ زيستي‌ كرده‌اند.
    5- توجه‌ به‌ بينامتنيت‌ در آثار پست‌ مدرنها جاي‌ مهمي‌ دارد. اومبرتو اكو با نوشتن‌ رمان‌ "نام ‌گل‌ سرخ‌" مدعي‌ است‌ كه‌: من‌ آنچه‌ را نويسندگان‌ همواره‌ مي‌دانستند كشف‌ كرده‌ام‌. كتابها همواره‌ از ديگر كتابها سخن‌ مي‌گويند و هر قصه‌ قصه‌اي‌ است‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ گفته‌ شده‌.
    6- شخصيت‌پردازي‌ در نوشتارهاي‌ پست‌ مدرن‌ در حمله‌ به‌ فرض‌ يك‌ خويشتن‌ واحد و نيز دوگانگي‌ زيربنايي‌ آن‌ در پي‌ برداشتن‌ تمايز امر اخلاقي‌ و امر سياسي‌ است‌.
    7- هنر و ادبيات‌ پست‌ مدرن‌ به‌ نفي‌ امر كلي‌ و مطلق‌ و روايت‌ بزرگ‌ مي‌پردازد و اين‌ چه‌ در هنرهاي‌ تجسمي‌ و چه‌ در ادبيات‌ پست‌ مدرن‌ به‌ وضوح‌ مشخص‌ است‌.
    8- نفي‌ خالق‌ اثر يعني‌ ارائه‌ تئوري‌ نفي‌ مؤلف‌ و سپردن‌ اثر به‌ دست‌ تأويل‌ مخاطب‌، ويژگي‌ دوران ‌اول‌ پست‌ مدرنيسم‌ است‌، اما در دورة‌ دوم‌ پست‌ مدرنيسم‌ بر پاية‌ آثار دريدا ما با نفي‌ همه‌ چيز حتي‌ ارتباط‌ ساده‌ روبرو هستيم‌.
    اينها و هزاران‌ ويژگي‌ ديگر كه‌ بعضاً به‌ تناقض‌ هم‌ مي‌كشند، ويژگيهاي‌ دوران‌ پست‌ مدرن ‌هستند. به‌ هر حال‌ گاه‌ همين‌ تناقض‌ها باعث‌ مي‌شود كه‌ هر اثري‌ كه‌ از حدود عقل‌ تخلف ‌مي‌كند به‌ عنوان‌ اثري‌ پست‌ مدرن‌ تلقي‌ شود. اما آنچه‌ مهم‌ است‌ آن‌ است‌ كه‌ در بستر يك‌ جهان ‌پست‌ مدرن‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ (بله‌ حتي‌ در كشور ما كه‌ در ابتداي‌ تجربه‌ مدرنيته‌ قرار دارد طبقة ‌خاص‌ روشنفكر ما داراي‌ تجربة‌ پست‌ مدرن‌ هستند.) و مادامي‌ كه‌ از اين‌ دوران‌ خارج‌ نشده‌ايم‌ (وشايد هيچوقت‌ هم‌ خارج‌ نشويم.‌) صورت‌بندي‌ اين‌ امر امكان‌ ندارد. اما آنچه‌ مهم‌ و اساسي‌ است، ‌آن‌ است‌ كه‌ ذهن‌ نظم‌جوي‌ بشر به‌ دنبال‌ طبقه‌بندي‌ است‌. با اين‌ همه‌ اغتشاش‌ پس‌ آثار هنري پست‌ مدرن‌ چيست‌؟ ناتالي‌ جيكوب‌ دو راه‌ حل‌ پيشنها مي‌كند:
    «1- آثار هنري‌ كه‌ بازتاب‌ فلسفه‌ پست‌ مدرن‌ هستند را آثار پست‌ مدرن‌ بناميم‌.
    2- هنرمنداني‌ كه‌ شارح‌ تفكر پست‌ مدرن‌ هستند را هنرمندان‌ مدرنيست‌ بناميم.‌»
    با تكيه‌ بر اين‌ دو اصل‌ و با توجه‌ به‌ تفسيرها و نقدهاي‌ فراواني‌ كه‌ از آثار تام‌ استوپارد به‌ عنوان ‌يك‌ درام‌نويس‌ پست‌ مدرن‌ آمده‌ است‌، قاعدة‌ خود را بر پست‌ مدرنيستي‌ بودن‌ نمايشنامة‌"روزنكراتز و گيلدنسترن‌ مرده‌اند" مي‌گذاريم‌ و در فصل‌هاي‌ بعدي‌ به‌ تأثير نقش‌ هرمنوتيك‌ برشكل‌گيري‌ آن‌ مي‌پردازيم‌.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  9. #19
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    1-5- هرمنوتيك‌ و درام‌ مدرن‌

    درام‌نويسي‌ دوران‌ مدرن‌ ارتباط‌ مستقيمي‌ با تأويل‌ مفاهيم‌ دارد، پيتر شوندي‌ در مورد درام‌مدرن‌ مي‌نويسد: "بي‌شك‌ درام‌ هر دوره‌ نسبت‌ به‌ دورة‌ قبلي‌ مدرن‌ تلقي‌ مي‌شود. مثلاً تراژديهاي‌اوري‌پيد نسبت‌ به‌ تراژدي‌هاي‌ آشيل‌ مدرن‌ تلقي‌ مي‌شوند يا نمايشنامه‌هاي‌ شكسپير و مارلونسيت‌ به‌ نمايشنامه‌هاي‌ سنه‌ كا مدرن‌ تلقي‌ مي‌شوند؛ اما انچه‌ مورد نظر ماست‌ درام‌ مدرن‌ است‌،حركتي‌ كه‌ با ايبسن‌ آغاز مي‌شود، با لوركا و چخوف‌ ادامه‌ مي‌يابد و در اوج‌ خود به‌ درام‌نويساني‌ كه‌آنها را پيرو انديشه‌ ابزورد مي‌دانيم‌ مي‌رسد، درام‌ها و شبه‌ درام‌هاي‌ بكت‌، آداموف‌،يونسكو، پينتر و..."
    وقتي‌ در آثار نويسندگان‌ اين‌ دورة‌ تاريخي‌ كه‌ مورد نظر پيتر شوندي‌ است‌ غور مي‌كنم‌ به‌وضوح‌ نقش‌ هرمنوتيك‌ را در آثار آنها مي‌بينيم‌. در آثار ايبسن‌ و چخوف‌ هرمنوتيك‌ ابتدايي‌شلايرماخر به‌ كمك‌ درام‌نويسان‌ مي‌آيد به‌ اين‌ معنا كه‌ اين‌ نويسندگان‌ به‌ تأويل‌ سادة‌ مفهوم‌مي‌پردازند و چه‌ در خلق‌ اثر و چه‌ استفاده‌ از الگوهاي‌ كهن‌ به‌ صاحب‌ اثر توجه‌ مي‌كنند، چنانكه‌ايبسن‌ و چخوف‌ هر دو مفاهيم‌ مورد نگارش‌ خود را براي‌ بازيگران‌ و كارگردانان‌ تفسير مي‌كردندو متن‌ را جدا از خود نمي‌دانسته‌اند و حقي‌ براي‌ تفسيرهاي‌ ديگر قائل‌ نبوده‌اند.
    پيتر شوندي‌ در مورد ايبسن‌ مي‌گويد: "ايبسن‌ از درام‌نويساني‌ بوده‌ است‌ كه‌ در راه‌ هرچه‌روشنتر شدن‌ مفهوم‌ مورد نظر خود پافشاري‌ مي‌كند. دقيقاً مفهوم‌ مورد نظر خودش‌. مي‌بينيم‌ كه‌اين‌ درام‌نويسان‌ در عملكردشان‌ نسبت‌ به‌ متن‌ به‌ شدت‌ به‌ سنت‌ دوران‌ اول‌ تاريخ‌ هرمنوتيك‌تعلق‌ دارند. چخوف‌ وقتي‌ كمدي‌ باغ‌ آلبالوي‌ او اجرا مي‌شود نسبت‌ به‌ اجرا و تفسيراستانيسلاوسكي‌ اعتراض‌ مي‌كند و آن‌ اجرا را توهين‌ به‌ خود تلقي‌ مي‌كند(!!!)".
    اما وجه‌ ديگر تأثير هرمنوتيك‌ دوره‌ اول‌ بر اين‌ نويسندگان‌ در آثار آنها مشخص‌ است‌ به‌ اين‌معنا كه‌ علي‌رغم‌ شخصيتهاي‌ مدرن‌، موقعيتهاي‌ مدرن‌ و... اما داستانهاي‌ كهنه‌ بدون‌ هيچگونه‌تأويل‌ ارائه‌ مي‌شوند. گويا كه‌ مفاهيم‌ مورد نظر آنها داراي‌ اصالت‌ مخاطب‌ است‌، حتي‌ اگرمخاطبي‌ در ميان‌ نباشد آنگونه‌ كه‌ جولين‌ هيلتون‌ در اين‌ مورد مي‌نويسد: "الگوي‌ آنتاگونيست‌ وپروتاگونيست‌ همچنان‌ به‌ شكل‌ كلاسيك‌ خود در آثار چخوف‌ و ايبسن‌ ديده‌ مي‌شود. علي‌رغم‌شخصيتهاي‌ پيچيده‌ اما اين‌ درگيري‌ در لاية‌ زيرين‌ وجود دارد"
    مي‌بنيم‌ علي‌رغم‌ آنكه‌ تأويل‌ از شخصيتها از روي‌ الگوي‌ كهن‌ صورت‌ گرفته‌ اما ساختار كلي‌كلاسيك‌ همچنان‌ ادامه‌ دارد به‌ عنوان‌ مثال‌ در مورد خانة‌ عروسك‌ ايبسن‌ پيترشوندي‌مي‌نويسد:
    "خانه‌ عروسك‌ تأويل‌ ديگري‌ است‌ از مده‌آ اثر اوريپيد. هر دو از يك‌ كهن‌الگو استفاده‌ مي‌كنند.كهن‌الگوي‌ زن‌ زجرديده‌ كه‌ نماد زايش‌ است‌. ايبسن‌ در اين‌ نمايشنامه‌ دست‌ به‌ تأويل‌ موقعيت‌ وتأويل‌ شخصيتها مي‌زند. اما ساخت‌ كلي‌ و اصول‌ اساسي‌ همان‌ است‌ كه‌ بود... زن‌ زجر كشيدة‌قهرمان‌ است‌ و مرد (در ظاهر منفعل‌ كه‌ بار خودخواهي‌ مردانه‌ را به‌ دوش‌ دارد) ضد قهرمان‌. دراين‌ درگيري‌ سرانجام‌ پيروزي‌ به‌ شكلي‌ پيچيده‌ نصيب‌ زن‌ مي‌شود، زني‌ كه‌ با هموار كردن‌ رنجي‌بر خود رنجي‌ بر مرد وارد مي‌اورد، حال‌ براي‌ نورا ترك‌ خانه‌اي‌ است‌ كه‌ براي‌ به‌ پا داشتن‌ آن‌ زجركشيده‌ يا كشتن‌ فرزنداني‌ كه‌ پارة‌ دل‌ مده‌آ هستند..."
    مي‌بينيم‌ كه‌ در اين‌ آثار به‌ طور مستقيم‌ همان‌ ساخت‌ كهن‌ (كه‌ ساخت‌ درست‌ و قوي‌ در نظرگرفته‌ شده‌) عيناً منتقل‌ شده‌ است‌. اما با پيشرفت‌ هرمنوتيك‌ و ارائه‌ تئوريهاي‌ جديد در حوزة‌تأويل‌، درام‌نويسان‌ نيز به‌ تأويلهاي‌ جديد دست‌ مي‌زنند. حتي‌ بر تأويل‌ زمان‌، مكان‌، موقعيت‌ وساخت‌ اجتماعي‌ مي‌پردازند:
    "در آثار ابزورد به‌ وضوح‌ مي‌توان‌ تأويل‌ فرازماني‌، فرامكاني‌ و فراشخصيتي‌ را ديد، بي‌شك‌ اوج‌تجلي‌ دوران‌ مدرن‌ در اين‌ آثار ديده‌ مي‌شود..."
    مي‌بينيم‌ كه‌ با ارائه‌ تئوريهاي‌ جديد در حوزة‌ هرمنوتيك‌، درام‌نويسي‌ نيز به‌ عرصة‌ جديدي‌وارد مي‌شود. عده‌اي‌ از متفكران‌ از جمله‌ جولين‌ بك‌ و الينور شافر هرمنوتيك‌ را يكي‌ از دلايل‌فلسفي‌ شكل‌گيري‌ درام‌ ابزورد در كنار دلايل‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ مي‌دانند.
    "ابزورد نمونة‌ بارز درام‌ دنياي‌ مدرن‌ است‌، درامي‌ كه‌ بر ضد دنياي‌ مدرن‌ فرياد مي‌زند" ازنظر بسياري‌ از جمله‌ مايكل‌ مان‌ درام‌ مدرن‌ و به‌ طور كلي‌ هنر مدرن‌ واكنشي‌ است‌ بر ضد تفكرمدرن‌ كه‌ خود ابزار مخالفت‌اش‌ را از تفكر مدرن‌ مي‌گيرد. به‌ نوعي‌ آنتي‌تزي‌ است‌ كه‌ از دل‌ تزبيرون‌ مي‌آيد:
    "درام‌ ابزورد قصد نقد، هجو و رد دنياي‌ مدرن‌ را دارد. دنيايي‌ كه‌ از دل‌ تفكر دكارت‌ بيرون‌ آمده‌ وهمه‌ چيز را به‌ بهانة‌ خردورزي‌ و بي‌خردي‌ بدل‌ كرده‌ است‌."
    اما اين‌ سئوال‌ پيش‌ مي‌آيد پس‌ تفاوت‌ درام‌ مدرن‌ و پست‌ مدرن‌ چيست‌؟ درام‌ مدرن‌ و پست‌مدرن‌ هر دو بر دنياي‌ مدرن‌ مي‌تازند، اما درام‌ مدرن‌ در اين‌ تاخت‌ خود هنوز از اصول‌ استدلالي‌تفكر كانت‌ و دكارت‌ (حالا هر چند با هجو منطقي‌ اين‌ دلايل‌) بهره‌ مي‌گيرد اما درام‌ پست‌ مدرن‌همه‌ چيز را در فروپاشي‌ مي‌داند، حتي‌ فروپاشي‌ ساخت‌ خودش‌. "در درام‌ مدرن‌ همچنان‌استدلال‌ وجود دارد، استدلالي‌ در جهت‌ نفي‌ اين‌ استدلال‌ يا در مخاطب‌ پيش‌ مي‌آيد (مثلاً در"در انتظار گودو" بكت‌ يا "كرگدن‌" اوژن‌ يونسكو و...) اما درام‌ پست‌ مدرن‌ حتي‌ به‌ نفي‌ خودمي‌پردازد".
    در نمايشنامه‌هاي‌ ابزورد كهن‌ الگوهايي‌ كه‌ در بسياري‌ آثار تكرار شده‌اند به‌ شكلي‌ نو تأويل‌مي‌شوند و ساخت‌ آنها در دوران‌ مدرن‌ مورد تاخت‌ قرار مي‌گيرند! تم‌ اصلي‌ آثار مهم‌ ابزوردمقولات‌ جهانشمول‌ بشري‌ هستند همچون‌ عشق‌، انتظار، ايمان‌، و... كه‌ به‌ شكلي‌ تأويل‌مي‌شوند كه‌ كليت‌ ساخت‌ آنها دگرگون‌ مي‌شوند. درام‌نويسان‌ مدرن‌ از اصول‌ كلي‌ هرمنوتيك‌مدرن‌ استفاده‌ مي‌كنند.
    "ابزورد درام‌ دنيايي‌ است‌ كه‌ توسط‌ دستان‌ نيرومند نيچه‌ فرو ريخت‌ و ابزورد درام‌ مدرن‌ است‌كه‌ بشارت‌ دارم‌ پست‌ مدرن‌ را مي‌دهد"
    در جريان‌ اين‌ تأويل‌ مفاهيم‌ از پلوراليسم‌ اخلاقي‌ نيچه‌ و چارچوبهاي‌ بسته‌ هيدگري‌ كه‌ تنهاراه‌ گريز را زبان‌ مي‌داند مي‌گذرند و به‌ طور كلي‌ شكل‌ عوض‌ مي‌كنند، براي‌ تفصيل‌ عيني‌ موضوع‌در اينجا تأثير هرمنوتيك‌ را بر شكل‌گيري‌ يكي‌ از آثار ابزرودنويسان‌ يعني‌ اوژن‌ يونسكو تحليل‌مي‌كنيم‌.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  10. #20
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    2-5-اوژن‌ يونسكو و نمايشنامه‌ " قربانيان‌ وظيفه ‌"

    اوژن‌ يونسكو در 1912 در روماني‌ به‌ دنيا آمد. يكساله‌ بود كه‌ مادر و پدرش‌ به‌ فرانسه‌ آوردندش‌ و تا 13 سالگي‌ آنجا بود. مادرش‌ فرانسوي‌ بود: در 1925 به‌ روماني‌ بازگشت‌ در سال‌1938 بورس‌ دولتي‌ گرفت‌ و به‌ فرانسه‌ رفت‌ و از 1949 نمايشنامه‌ نوشت‌. او از بزرگان ‌ابزوردنويسي‌ جهان‌ است.‌ از آثار او مي‌توان‌ به‌ "آوازه‌خوان‌ تاس‌"، "صندلي‌ها"، "درس‌"، "كرگدن‌"و... اشاره‌ كرد.
    اوژن‌ يونسكو در 1952 نمايشنامه‌ "قربانيان‌ وظيفه‌" را نوشت‌ كه‌ در 1953 (فوريه‌) در تئاتر كارتيه‌ لاتن‌ در نمايشي‌ از ژاك‌ موكلر به‌ صحنه‌ آمد. اين‌ شبه‌درام‌ (به‌ قول‌ يونسكو) داراي ‌هفت‌ شخصيت‌ است‌ و از آنجا كه‌ خود او در خاطراتش‌ مي‌نويسد: "كسي‌ حق‌ ندارد داستان‌ اين ‌نمايشنامه‌ را تعريف‌ كند، بلكه‌ اين‌ يك‌ اثر خواندني‌، ديدني‌، و زيستني‌ است‌." من‌ هم‌ از تعريف‌ داستان‌ آن‌ پرهيز مي‌كنم‌ و خواننده‌ محترم‌ را دعوت‌ به‌ خواندن‌ متن‌ مي‌كنم‌.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نامه امیرالمومنین علی علیه السلام به مالک اشتر نخعی-
    توسط kamanabroo در انجمن متون روايي و قرآني
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 24th June 2011, 09:34 PM
  2. واقعـه غـدیر و اهـمیت آن
    توسط kamanabroo در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th November 2010, 06:36 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th October 2010, 06:18 PM
  4. تاریخچه موزه و موزه داری در ایران و جهان
    توسط nourooz در انجمن موزه و موزه داری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th October 2010, 01:13 PM
  5. ارتباط استراتژیک موثر بر نوآوری سازمانی
    توسط ریپورتر در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th September 2010, 09:57 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •