دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 25 , از مجموع 25

موضوع: بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

  1. #21
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    3-5-تأثير هرمنوتيك‌ بر شكل‌گيري‌ نمايشنامة‌ "قربانيان‌ وظيفه‌"

    نمايشنامه‌ قربانيان‌ وظيفه‌ تأويلي‌ مدرن‌ است‌ از كهن‌ الگوي‌ وظيفه‌ و عشق‌ به‌ دانايي‌ كه‌ در آثار فراواني‌ تكرار شده‌ است‌. از كهن‌ترين‌ اين‌ آثار مي‌توان‌ به‌ پرومته‌ در زنجير اثر اشيل‌ اشاره ‌كرد. در اين‌ نمايشنامه‌ پرومته‌ آتش‌ را كه‌ نشانة‌ دانايي‌ است‌ از زئوس‌ مي‌دزد و محكوم‌ مي‌شود تا بر فراز كوه‌هاي‌ قفقاز هر روز عقابي‌ (كركسي‌) سينة‌ او را بدرد و جگر او را بخورد و هر روز از نو...اين‌ الگو بعدها در آثار ادبيات‌ نمايشي‌ تكرار مي‌شود. در اين‌ الگو حقيقت‌ در بالاست‌ و جويندگان‌ دانايي‌ در پائين‌. آيندة‌ جهان‌ در اين‌ الگو نا منتظم‌ مي‌نمايد و دانش‌ موجود دانش‌ رهانندة‌ بشر نيست‌ و او را راضي‌ نمي‌كند، پس‌ به‌ سوي‌ دانايي‌ با همة‌ خطراتش‌ قدم‌ برمي‌دارد.
    "در روزهاي‌ نخستين‌ حكومت‌ زئوس‌ انسانها از پيش‌ مي‌دانستند چه‌ روزي‌ خواهند مرد و تا روز پسين‌ و پس‌ دادن‌ حساب‌ خويش‌ هنوز زنده‌ مي‌بودند... حيوانات‌ ساعت‌ مرگشان‌ را مي‌دانند. پرومته‌ آدميان‌ را از وضعيت‌ حيواني‌ به‌ درآورد. او خرد حيواني‌ را از آنان‌ برگرفت‌ و خرد انساني‌شان ‌عطا كرد. او آدميان‌ را از هراسيدن‌ رهانيد و اميدهاي‌ كور به‌ آنان‌ بخشيد..."
    اين‌ الگو توسط‌ يونسكو به‌ نحو ديگري‌ تأويل‌ شده‌ است‌، به‌ طوري‌ كه‌ كلية‌ مفاهيم‌ شكلي ‌ديگر مي‌يابند. در ابتداي‌ نمايشنامه‌ شرايط‌ عادي‌ موجود است‌، اما از گفتگوي‌ شوبر و مادلن ‌برمي‌آيد كه‌ دانش‌ موجود نحوة‌ زيست‌ آنها را (كه‌ نماد مردمند) سامان‌ بخشيده است‌ تا اين‌ كه ‌پليس‌ (كه‌ الگوي‌ نيروي‌ قاهره‌) است‌ از در داخل‌ مي‌شود و شوبر را به‌ جستجو وامي‌دارد، عملي‌ كه ‌در الگوي‌ كهن‌، قوة‌ قاهره‌ كه‌ مي‌تواند زئوس‌ يا هر نيروي‌ ديگر باشد، فرد را از رسيدن‌ به‌ دانايي ‌بازمي‌دارد. اما اينجا پليس‌ خود محرك‌ در راه‌ دانايي‌ است،‌ پس‌ اولين‌ تأويل‌ مدرن‌ نيروي‌ قاهره است‌، اما اين‌ تأويل‌ نيز خوشبينانه‌ نيست‌، آنچنان‌ كه‌ موقعيت‌ گروتسك‌وار پليس‌ بيشتر رقت‌انگيز است‌، وقتي‌ كه‌ كشته‌ مي‌شود و مي‌گويد: " من‌ قرباني‌ وظيفه‌ام‌" و براي‌ خود تقاضاي‌ ارتقاء درجه‌ مي‌كند. در تأويل‌ يونسكو از نيروي‌ قاهره‌ اينجا اين‌ نيرو خود در چنبرة‌ ديگري‌ اسير است‌، چنبره‌اي‌ كه‌ خود خرد ايجاد كرده‌ است‌. خرد ساختاري‌ ساخته‌ است‌ كه‌ انسان‌ در آن‌ اسير شده‌ و همة‌ هويت‌ او مسخ‌ شده‌ است‌ و اين‌ امر چقدر نزديك‌ است‌.
    به‌ دلايلي‌ كه‌ نيچه‌ با تكيه‌ بر آن‌ بر دموكراسي‌ و ليبراليسم‌ مي‌تازد و آنها را روشهايي‌ براي ‌زيست‌ گله‌وار انسانها مي‌داند. تأويل‌ ديگر كه‌ متعلق‌ به‌ اوژن‌ يونسكو است‌، جايگاه‌ حقيقت‌ است‌،حقيقت‌ در كهن‌ الگوي‌ اين‌ درام‌ در بالاست‌ چرا كه‌ جايگاه‌ خدايان‌ در بالاست‌. اما در تأويل ‌يونسكو حقيقت‌ به‌ واسطة‌ علم‌ متكثر شده‌ است‌. خردورزي‌ ابزاري‌ كه‌ از ويژگي‌هاي‌ دوران‌ مدرن ‌است‌، باعث‌ شده‌ تا هر آنچه‌ خارج‌ از حوزة‌ آزمايش‌ ماست‌ غيرقابل‌ فهم‌ تلقي‌ شود. اين‌ امر تا شي‌ء في‌نفسه‌ در تفكر كانت‌ پيش‌ مي‌رود. اما تأويل‌ يونسكو حقيقت‌ در فراز و فرود جستجو مي‌شود:
    پليس‌ : (به‌ شوبر) بيشتر بايد پايين‌ بري‌.
    مادلن‌ : برو پايين‌ عشق‌ من‌! برو پايين‌... برو پايين‌
    شوبر : تاريكه‌
    پليس‌ : به‌ مالو فكر كن‌. چشمهات‌ رو باز كن‌، مالو را پيدا كن‌...
    مادلن‌ : (با صداي‌ آهنگين‌) مالو رو پيدا كن‌، مالو، مالو...
    شوبر : مثل‌ اينكه‌ توي‌ گل‌ راه‌ مي‌روي، به‌ كف‌ كفشم‌ گل‌ چسبيده‌... پاهام‌ سنگين‌ شده‌...
    پليس‌ : نترس‌، برو پايين‌، اهت‌ رو پيدا كن‌، برو دست‌ راست‌، دست‌ چپ‌.
    مادلن‌ : (به‌ شوبر) برو پايين‌... برو پايين‌ عزيزم‌... پايين‌، بيشتر...
    پليس‌ : برو پايين‌... به‌ راست‌، به‌ چپ‌، راست‌، چپ‌، (شوبر مثل‌ كساني‌ كه‌ در خواب‌ راه‌ مي‌روند دستورات‌ پليس‌ را اجرا مي‌كند. مادلن‌ كه‌ پشت‌ به‌ تماشاگران‌ ايستاده‌ و شالي‌ روي‌ شانه‌هايش‌ انداخته‌، ناگهان‌ كمرش‌ را خم‌ مي‌كند و از پشت‌ خيلي‌ پير به‌ نظر مي‌رسد.شانه‌هايش‌ بر اثر هق‌ هق‌ آرامش‌ تكان‌ مي‌خورد) مستقيم‌، جلوي‌ روت‌...
    اما اين‌ جستجو در بالا و پائين‌ لايه‌هاي‌ ذهني‌ در نهايت‌ به‌ كشف‌ دانايي‌ نمي‌رسد، چرا كه‌ در تأويل‌ يونسكو از مفهوم‌ دانايي‌ به‌ نام‌ علم‌ از بين‌ رفته‌ است‌. آنچه‌ از پس‌ اين‌ همه‌ به‌ دست‌ مي‌آيد، نكبت‌ بشر است‌ در پس‌ دو جنگ‌ كه‌ آبروي‌ حيات‌ را لكه‌دار كرده‌ است‌ و فقر و فساد و تباهي‌ و هيچ‌:
    شوبر : تويي‌ مادلن‌؟ واقعاً تويي‌؟ چه‌ مصيبتي‌! چطور اين‌ اتفاق افتاد؟ چطور ممكنه‌؟ما نفهميديم‌، كوچولوي‌ پير بيچاره‌، عروسك‌ شكستة‌ بيچاره‌. ولي‌ اين‌خودتي‌! چقدر عوض‌ شدي‌! كي‌ اين‌ اتفاق افتاد؟ چرا جلوتو نگرفتن‌؟ امروز گلهاي‌ قشنگي‌ سر راه‌مان‌ بود. خورشيد همه‌ جا را روشن‌ كرده‌ بود، صورتت ‌با مهرباني‌ مي‌درخشيد، لباس‌هامون‌ كاملاً نو بود و دوستانمان‌ دور و برمون ‌بودن‌. هيچ‌ كس‌ نمرده‌ بود. اصلاً تا اون‌ موقع‌ گريه‌ نكرده‌ بودي‌. اما يك‌ دفعه ‌زمستون‌ شد و ما توي‌ برهوت‌ گم‌ شديم‌. بقيه‌ كجان‌؟ توي‌ تابوت‌، كنار جاده‌.من‌ همون‌ شاديها رو مي‌خوام‌. ما رو دزديدن‌ و همه‌ چيزمون‌ رو گرفتن‌.افسوس‌. افسوس‌. يعني‌ دوباره‌ آسمون‌مون‌ رو پيدا مي‌كنيم‌؟ مادلن‌، باور كن‌،من‌ نبودم‌ كه‌ تو رو پير كردم‌! قسم‌ مي‌خورم‌، نه‌... نمي‌خوام‌، باور نمي‌كنم‌،عشق‌ هميشه‌ جوون‌ مي‌مونه‌، هيچ‌ وقت‌ نمي‌ميره‌... من‌ عوض‌ نشدم‌، تو هم ‌همين‌ طور. تو تظاهر مي‌كني‌ كه‌ پير شدي‌، اما من‌ نمي‌تونم‌ به‌ خودم‌ دروغ ‌بگم‌. تو پير شدي‌، چقدر هم‌ پير شدي‌! كي‌ تو رو به‌ ابن‌ روز انداخته‌؟ پير، اين‌همه‌ پير، مثل‌ يه‌ عروسك‌ پير. جووني‌مون‌ تو راه‌ موند. مادلن‌ دختر كوچولوي‌ من‌، برات‌ لباس‌ نو مي‌خرم‌، جواهر مي‌خرم‌ و گلهاي‌ زرد بهاري‌. مي‌خوام‌صورتت‌ دوباره‌ شادابي‌اش‌ رو پيدا كنه‌. دوستتت‌ دارم‌، خواهش‌ مي‌كنم‌. وقتي‌ آدم‌ بتونه‌ كسي‌ رو دوست‌ داشته‌ باشه‌، پير نمي‌شه‌. دوستت‌ دارم‌. دوباره‌جوون‌ شو. نقابت‌ رو بينداز دور، به‌ چشم‌هاي‌ من‌ نگاه‌ كن‌... بايد خنديد. بخند كوچولوي‌ من‌، بخند تا چين‌هاي‌ صورتت‌ محو بشه‌.خدايا، اگه‌ مي‌تونستيم‌ بدويم‌، چقدر خوب‌ مي‌شد. من‌ جوونم‌، ما جوونيم‌. (شوبر پشت‌ به‌ تماشاگران ‌مي‌ايستد. دست‌ مادلن‌ را مي‌گيرد و با تظاهر به‌ دويدن‌، هر دو بسيار ضعيف‌ مي‌خوانند. صداي‌شان‌ بريده‌ بريده‌ و با هق‌ هق‌ درآميخته‌ است‌.)
    در اين‌ ميان‌ آنچه‌ "پرومته‌" و ديگر جويندگان‌ را پشت‌ گرم‌ كرده‌ است‌ همانا عشق‌ است‌.
    "عشق‌ اگر نيست‌
    هرگز هيچ‌ آدمي‌ زاده‌ را
    تاب‌ سفري‌ اينچنين‌
    نيست‌."
    اما در تأويل‌ يونسكو اين‌ عشق‌ نيست‌. چرا كه‌ در زمانة‌ تحليل‌ پوزيتويستي‌ مفاهيم‌ ديگر عشق‌ مفهوم‌ جديدي‌ تلقي‌ نمي‌شود. اگر هم‌ احساسي‌ است‌ سوء تفاهم‌ سردي‌ است‌ كه‌ راه‌ به ‌جايي‌ نمي‌برد و ادعاي‌ عشق‌ هم‌ حتي‌ در اين‌ فضا ممكن‌ نيست‌، چرا كه‌ اين‌ چارچوب‌ منحوس ‌اجازة‌ آن‌ را نمي‌دهد و به‌ قول‌ فوكو "ساخت‌ قدرت‌" تعيين‌ مي‌كند كه‌ شما در چه‌ جايگاهي‌ قرارداريد:
    شوبر : (مادلن‌ او را همراهي‌ مي‌كند) سرچشمه‌هاي‌ بهاري‌... برگهاي‌ با طراوت‌... باغ ‌سحرآميز در تاريكي‌ فرو رفته‌، در گل‌ و لاي‌ فرو غلتيده‌... عشق‌ ما در ظلمت ‌شب‌ در گل‌ و لاي‌، عشق‌ در ظلمت‌ شب‌، در گل‌ و لاي‌... جواني‌ از دست‌ رفتة‌ ما،اشكها، چشمه‌ها پاك‌ مي‌شوند... سرچشمه‌هاي‌ زندگي‌، سرچشمه‌هاي ‌ابدي‌... آيا شكوفه‌ها در گل‌ و لاي‌ به‌ گُل‌ مي‌نشينند...
    پليس‌ : نه‌، نه‌، موضوع‌ اين‌ نيست‌. داري‌ وقت‌ تلف‌ مي‌كني‌، "مالو" رو فراموش‌ كردي‌...دير مي‌جنبي‌، تنبل‌... راهت‌ درست‌ نيست‌. اگر توي‌ بيشه‌زار يا توي‌ آب‌ چشمه‌،"مالو" رو نمي‌بيني‌، معطل‌ نشو، به‌ راهت‌ ادامه‌ بده‌. ما وقت‌ نداريم‌. اما اون‌ درتمام‌ اين‌ مدت‌، معلوم‌ نيست‌ به‌ كجا مي‌ره‌. و تو مضطربي‌ و درجا مي‌زني‌.اصلاً نبايد دچار ترديد بشي‌. نبايد هم‌ بايستي‌ (به‌ تدريج‌ با صحبتهاي‌ پليس‌، مادلن‌ و شوبر از آواز خواندن‌ دست‌ مي‌كشند. پليس‌ خطاب‌ به‌ مادلن‌ كه‌ حالا صورتش‌ را برگردانده‌ و راست‌ ايستاده‌) هر وقت‌ مضطرب‌ مي‌شه‌ مي‌ايسته‌.
    شوبر : آقاي‌ بازرس‌ كل‌، من‌ اصلاً مضطرب‌ نيستم‌
    پليس‌ : خواهيم‌ ديد. برو پايين‌، برو پايين‌، بپيچ‌.
    و اين‌ همه‌ تا آنجا پيش‌ مي‌رود كه‌ يك‌ آنارشيست‌ (چقدر شبيه‌ نيچه‌ است‌ با اشاره‌اي‌ كه‌ به‌عنوان‌ شاعر به‌ او مي‌شود) از در وارد مي‌شود و پليس‌ را مي‌كشد.
    اينجا يك‌ آنارشيست‌ بر ضد ساخت‌ قدرت‌ قد علم‌ مي‌كند و قوه‌ قاهره‌ را نابود مي‌كند، اما خود دوباره‌ بدل‌ به‌ نيروي‌ قاهره‌ مي‌شود. در انتهاي‌ نمايشنامه‌ همگي‌ خود به‌ رنج‌ دادن‌ يكديگر كمر مي‌بندد. اينجا ديگر كركسي‌ نيست‌ كه‌ جگر جويندة‌ دانايي‌ را بدرد، بلكه‌ در تأويل‌ يونسكو ساختار مدرن‌ آنچنان‌ فراگير است‌ كه‌ هر كس‌ خود به‌ شكنجة‌ خود مي‌نشيند و نمايشنامه‌ در يك‌ اوج ‌تراژيك‌ تمام‌ مي‌شود. جايي‌ كه‌ همه‌ به‌ يكديگر اشاره‌ مي‌كنند تا به‌ رنج‌ خود بنشينند و نان‌ خشكي‌ كه‌ غيرقابل‌ خوردن‌ است‌ (كه‌ اشاره‌اي‌ مستقيم‌ به‌ ساختار اقتصادي‌ پس‌ از جنگ‌ جهاني ‌دوم‌ است‌) بخورند، كما اينكه‌ اين‌ جبر در جاي‌ جاي‌ نمايش‌ آمده‌ است‌:
    شوبر : آه‌ نه‌! ديگه‌ حاضر نيستم‌ از نو شروع‌ كنم‌!
    مادلن‌ : (به‌ شوبر) مگه‌ قلب‌ نداري‌! بالاخره‌ ما بايد يه‌ كاري‌ براش‌ بكنيم‌
    (به‌ پليس‌ اشاره‌ مي‌كند)
    شوبر : (چون‌ كودكي‌ ناراضي‌ گريه‌كنان‌ پا به‌ زمين‌ مي‌كويد) نه‌، نمي‌خوام‌ دوباره‌ شروع‌ كنم‌!
    مادلن‌ : من‌ شوهر حرف‌ نشنو دوست‌ ندارم‌! اين‌ كارها يعني‌ چي‌؟ خجالت‌ نمي‌كشي‌!
    (شوبر همچنان‌ مي‌گيرد، اما به‌ نظر مي‌رسد قانع‌ شده‌ است‌.)
    نيكلا : (در جايي‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ پليس‌ نشسته‌ بود مي‌نشيند و تكه‌ ناني‌ به‌ شوبر مي‌دهد) خيلي‌خب‌. بخور، بخور تا حفره‌هاي‌ ذهنت‌ پر بشه‌!
    شوبر : گشنه‌م‌ نيست‌!
    مادلن‌ : مگه‌ قلب‌ نداري‌؟ به‌ حرف‌ نيكلا گوش‌ كن‌!
    شوبر : (نان‌ را برمي‌دارد و گاز مي‌زند) حالم‌ بد مي‌...شه‌
    نيكلا : بده‌! بجو! قورت‌ بده‌، بجو!
    شوبر : (با دهاني‌ پر) منم‌ قرباني‌ وظيفه‌ام‌!
    مي‌بينيم‌ كه‌ يونسكو به‌ يك‌ تأويل‌ مدرن‌ از يك‌ الگوي‌ كهن‌ دست‌ مي‌زند. اينجا تأويل‌ از صافي‌ بزرگترين‌ تئوريسينهاي‌ هرمنوتيك‌ گذشته‌ است‌ و به‌ وضوح‌ مي‌توان‌ اين‌ تأويل‌ را در ديگر آثار ديد. فقط‌ كافي‌ است‌ تاريخ‌ علم‌ هرمنوتيك‌ و اصول‌ كلي‌ اين‌ دانش‌ لحاظ‌ شود، آنگاه‌ به‌ روشني‌ مي‌توان‌ تأثير اين‌ دانش‌ را بر درام‌نويسي‌ مدرن‌ تشخيص‌ داد. آنچه‌ در اين‌ مجال‌ اندك ‌آمد، فقط‌ اشاراتي‌ اندك‌ بود، اما مي‌توان‌ ده‌ها الگوي‌ ديگر را مورد تحليل‌ قرار دارد. پس‌ چنانكه ‌مي‌بينيم‌ هرمنوتيك‌ به‌ صراحت‌ موجب‌ باززائي‌ مفاهيم‌ كهن‌ شده‌ است‌ و از "قربانيان‌ وظيفه‌" سربرمي‌آورد كه‌ پس‌ از خواندن‌ آن‌ آدم‌ نمي‌داند بر قرباني‌ بودن‌ خويش‌ بگريد يا بر وظيفة‌ مضحك ‌خود در عالم‌ خيال‌ بخندد؟
    صداي‌ پليس‌: بله‌، تو به‌ سختي‌ از عدم‌ نجات‌ پيدا كردي‌ و من‌ احساس‌ مي‌كردم‌ كه‌ بي‌سلاحم ‌و از نفس‌ افتاده‌، خوشبختم‌ و بدبخت‌. قلب‌ سنگم‌ مهربونتر و نرمتر. از اين‌ كه ‌دلم‌ نمي‌خواست‌ نسلي‌ از خودم‌ جا بگذارم‌، از اين‌ كه‌ مي‌خواستم‌ مانع‌ تولدت ‌بشم‌ سرم‌ گيج‌ رفت‌ و پشيموني‌ گنگي‌ به‌ سراغم‌ اومد. تو مي‌تونستي‌ نباشي‌،مي‌تونستي‌ نباشي‌! وقتي‌ به‌ گذشته‌ فكر مي‌كردم‌ مي‌ترسيدم‌ و تأسف‌مي‌خورم‌، براي‌ ميلياردها كودكي‌ كه‌ بايد به‌ دنيا وي‌ اومدن‌ اما نيومدن‌، براي ‌اون‌ آدم‌ كه‌ هيچ‌ وقت‌ دست‌ نوازشي‌ به‌ صورتشون‌ كشيده‌ نشد، دستهاي ‌كوچولويي‌ كه‌ تو دست‌ هيچ‌ پدري‌ جا نگرفت‌ و لبهايي‌ كه‌ به‌ هيچ‌ حرفي‌ باز نشد. مي‌خواستم‌ خلائي‌ رو كه‌ دور و برم‌ را گرفته‌ بود با "زندگي‌" پر كنم‌. سعي‌ داشتم‌ همة‌ اون‌ موجودات‌ كوچكي‌ رو كه‌ بايد زندگي‌ مي‌كردن‌ پيش ‌چشمم‌ مجسم‌ كنم‌. مي‌خواستم‌ اونها رو تو ذهنم‌ به‌ دنيا بيارم‌ تا بتونم‌ در مرگشون‌ اشك‌ بريزم‌، مثل‌ گريه‌ كردن‌ بر مزار مردگان‌ واقعي‌.
    شوبر : (با همان‌ وضعيت‌ پيشين‌) اون‌ تا ابد ساكت‌ مي‌مونه‌...
    صداي‌ پليس‌: ولي‌ در همون‌ موقع‌، شادي‌ بي‌حد و مرزي‌ من‌ رو تو خودش‌ غرِق كرد. چون ‌تو، فرزند عزيزم‌، تو وجود داشتي‌. تو اي‌ ستارة‌ پريده‌ رنگ‌ دريا، دريا ظلمت‌،تو اي‌ جزيرة‌ هستي‌ كه‌ اقيانوس‌ نيستي‌ احاطه‌ات‌ كرده‌ بود. تويي‌ كه‌ با زندگيت‌ مرگ‌ رو انكار مي‌كردي‌. گريه‌ كنان‌ چشمهات‌ رو مي‌بوسيدم‌. زمزمه ‌مي‌كردم‌: "خداي‌ من‌، خداي‌ من‌" خدا رو شكر مي‌كردم‌، چون‌ اگه‌ خلقتي‌ در كار نبود، اگه‌ جهان‌ تاريخي‌ نداشت‌، اگه‌ قرنها سپري‌ نمي‌شدند تو پسرم‌، تو هم ‌نبودي‌. تو كه‌ ميوة‌ رسيدة‌ هر درخت‌ تاريخي‌. اگه‌ پيوستگي‌ تموم‌ نشدني‌ علت ‌و معلولها نبود، اگه‌ تمام‌ جنگها، انقلابها، توفانها، همة‌ فجايع‌ بشري‌ رخ‌ نمي‌داد، اگه‌ زمين‌شناسي‌ و كيهان‌شناسي‌ وجود نداشت‌ تو هم‌ الان‌ اينجا نبودي‌. چون‌ جهان‌ چيزي‌ نيست‌ جز رشته‌هاي‌ علت‌ و معلولي‌ كه‌ در هم‌ تنيده ‌شدن‌. براي‌ تمام‌ بدبختيهام‌ خدا رو شكر مي‌كنم‌، براي‌ تمام‌ رنجهاي‌ بشري‌در طول‌ قرون‌، براي‌ همة‌ بدبختيها و همة‌ خوشبختيها، براي‌ ترسها، شرمها، اضطرابها و براي‌ اين‌ همه‌ غم‌ و اندوه‌ خدا رو شكر مي‌كنم‌، چون‌ اين‌ راه ‌طولاني‌ به‌ تولد تو ختم‌ شد و فاجعه‌هاي‌ تاريخ‌ رو در نظرم‌ توجيه‌ كرد. جهان ‌رو به‌ پاس‌ عشق‌ تو بخشيدم‌. دنيا با تو به‌ رستگاري‌ رسيد. چون‌ ديگه‌ هيچي‌ نمي‌تونست‌ اصل‌ تولدت‌ رو از جهان‌ هستي‌ محو كنه‌. به‌ خودم‌ مي‌گفتم‌: حتي‌وقتي‌ كه‌ تو در اين‌ دنيا نباشي‌ هيچي‌ نمي‌تونه‌ بودنت‌ رو انكار كنه‌. تو اين‌ جابودي‌، ثبت‌ شده‌ در دفتر جهان‌، محكم‌ و استوار، جاي‌ گرفته‌ در خاطرة‌ ابدي ‌پروردگار.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  2. #22
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    1-6- هرمنوتيك‌ و درام‌ پست‌ مدرن‌

    تأويل‌ و تفسير از ويژگيهاي‌ اصلي‌ درام‌ پست‌ مدرن‌ است‌. در درام‌ پست‌ مدرن‌ ما با نوعي‌باززايي‌ مفهوم‌ از مفاهيم‌ گذشته‌ روبروييم‌ به‌ اين‌ معنا كه‌ مفهومي‌ را از صافي‌ تفكر پست‌مدرن‌عبور مي‌دهند و با زير و رو كردن‌ متن‌ و خط‌ كشيدن‌ برمخاطب‌ هويت‌ جديدي‌ مي‌آفرينند كه‌بستر اصلي‌ آن‌، متن‌ اوليه‌ بوده‌ است‌. در اين‌ نوع‌ تأويل‌ افق‌ فكري‌ جديدي‌ ايجاد مي‌شود. درشيوة‌ اجرايي‌ نيز كه‌ كليه‌ عناصر مورد استفاده‌ مي‌گيرند تا افق‌ ذهني‌ مخاطب‌ به‌ سمت‌ و سويي‌مشخص‌ گرايش‌ پيدا نكند. نويسندگان‌ بسياري‌ از كلارنس‌ ميجر، ساموئل‌ دلني‌، سوي‌اكر، كوور و ديگران‌ از اين‌ روش‌ در نگارش‌ متن‌ استفاده‌ مي‌كنند. آنگونه‌ كه‌ ساموئل‌ دلني‌مي‌نويسد: "آنچه‌ براي‌ يك‌ درام‌نويس‌ پست‌ مدرن‌ مهم‌ است‌ مفهوم‌ "هيچ‌" است‌، براي‌ رسيدن‌به‌ اين‌ مفهوم‌ هيچ‌ مي‌توان‌ از هرمنوتيك‌ زيست‌ يك‌ متن‌ در جهاني‌ ديگر استفاده‌ كرد و اين‌ امربا پرتاب‌ ذهن‌ به‌ سوي‌ گوهرة‌ متن‌ با حفظ‌ تعريف‌ هيچ‌ است‌. اگر هيچ‌ كنار گذاشته‌ شود اسيرهمان‌ توهم‌ خوشبينانة‌ مدرنيته‌ خواهيم‌ شد".
    اما اين‌ تأويل‌ چگونه‌ واقع‌ مي‌شود؟ با تكيه‌ بر نمايشنامه‌ "روزنكراتز و گيلدنسترن‌ مرده‌اند" اثرتام‌ استوپارد به‌ اين‌ مقوله‌ مي‌پردازيم‌:

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  3. #23
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    2-6-تام‌ استوپارد و نمايشنامه‌ " روزنكراتز و گيلدنسترن‌ مرده‌اند "

    تام‌ استوپارد در سوم‌ ژوئيه 1937 در چلكسواكي‌ به‌ دنيا آمد و در كودكي‌ همراه‌ والدينش‌ به ‌انگلستان‌ رفت‌. در انگلستان‌ به‌ عنوان‌ گزارشگر و روزنامه‌نگار آزاد آغاز به‌ كار كرد. كار تئاتري‌ خود را با نوشتن‌ نمايشنامه‌هايي‌ براي‌ راديو و تلويزيون‌ آغاز كرد، اما نخستين‌ موفقيت‌ بين‌المللي‌ او در سال‌ 1966 با نگارش‌ نمايشنامة‌ "روزنكراتز و گيلدنسترن‌ مرده‌اند" نصبيش‌ شد. جولين هولتن‌ در مورد اين‌ نمايشنامه‌ مي‌نويسد: "آقاي‌ استوپارد در اين‌ نمايشنامه‌ ساختارهاي‌ ذهني‌ مارا زير و رو مي‌كند. نظرگاه‌ ما را تغيير مي‌دهد... شايد بتوان‌ اين‌ نمايشنامه‌ را يك‌ اثر پست‌ مدرن ‌زود به‌ ميدان‌ آمده‌ تعريف‌ كرد. يك‌ درام‌ پست‌ مدرن‌ تكان‌ دهنده‌."
    در اين‌ نمايشنامه‌ تام‌ استوپارد دو شخصيت‌ كم‌ اهميت‌ در نمايشنامة‌ شكسپير را محور اصلي ‌نمايشنامة‌ خود قرار داده‌ و همة‌ ماجراها را از ديدگاه‌ آن‌ دو باز مي‌گويد. او در اين‌ انتخاب‌ قصد دارد جايگاه‌ هستي‌شناسانة‌ متن‌ را با تغيير سيستم‌ روايت‌ تغيير دهد و اين‌ از ويژگيهاي‌ درام‌ پست‌مدرن‌ است‌:
    "آنچه‌ در شخصيت‌پردازي‌ پسامدرن‌ مطرح‌ است‌، در وهلة‌ نخست‌ به‌ هم‌ آميختگي‌ جايگاه‌ هستي‌شناسانة‌ شخصيت‌ و جايگاه‌ هستي‌شناسانة‌ خواننده‌ است‌ و در وهلة‌ دوم‌ پراكنده‌ سازي ‌آگاهي‌ خواننده‌ به‌ طوري‌ كه‌ همانند شخصيت‌ها همواره‌ در روند جانشيني‌ و تفاوت‌ سير مي‌كند و در وهلة‌ سوم‌ استلزامات‌ سياسي‌ و اخلاقي‌ اين‌ "ديگرگونه‌ جلوه‌ كردن‌" يعني‌ ناپديدي‌ يك‌ خودبودگي‌ تام.‌"
    روزنكراتز و گيلدنسترن‌ دو دوست‌ و همكلاسي‌ هملت‌ در دانشگاه‌ ويتنبرگ‌ هستند كه‌ براي‌ ديدن‌ هملت‌ به‌ السينور مي‌آيند و از همان‌ ابتدا به‌ رغم‌ خواست‌ فردي‌ خود ناآگاهانه‌ در راهي‌ مي‌روند كه‌ به‌ مرگ‌ آنها مي‌انجامد. كلاديوس‌ به‌ ظاهر از آن‌ دو كه‌ روزگار جوانيشان‌ را با هملت‌ گذرانده‌اند، مي‌خواهد كه‌ با همنشيني‌ خود هملت‌ را به‌ شادي‌ و نشاط‌ آورند تا او مرگ‌ پدر را فراموش‌ كند. اما در باطن‌ قصد دارد به‌ وسيلة‌ آن‌ دو از رفتار و گفتار هملت‌ خبردار شود تا اگر هملت‌ بويي‌ از جنايت‌ او برده‌ باشد به‌ موقع‌ چاره‌ كند. روزنكراتز و گيلدنسترن‌، بازيگران‌ دوره‌گرد را به‌ هملت‌ معرفي‌ مي‌كنند و هملت‌ ظاهراً به‌ بازي‌ و نمايش‌ آنان‌ علاقه‌ نشان‌ مي‌دهد، اما در باطن‌ مي‌خواهد به‌ وسيلة‌ نمايش‌ آن‌ گروه‌ دريابد كه‌ آيا واقعاً كلاديوس‌ دست‌ به‌ قتل‌ زده‌ است‌ يا آن‌ چه‌ از روح‌ پدر شنيده‌ وهم‌ و گماني‌ بيش‌ نبوده‌ است‌. در مرحلة‌ بعدي‌ هنگامي‌ كه‌ كلاديوس‌ به‌فكر مي‌افتد تا خطر هملت‌ را از سر خود دور كند از روزنكراتز و گيلدنسترن‌ مي‌خواهد به‌ عنوان ‌دوستان‌ نزديك‌ او تا انگلستان‌ همراهيش‌ كنند و نامه‌اي‌ به‌ دستشان‌ مي‌دهد كه‌ در واقع‌ فرمان‌ قتل‌ هملت‌ است‌. آن‌ دو از مضمون‌ اين‌ نامه‌ خبر ندارند و هرگز هم‌ خبردار نمي‌شوند و وقتي‌ كه ‌هملت‌ نامه‌اي‌ ديگر را جايگزين‌ آن‌ مي‌كند هر دو ناآگاهانه‌ به‌ راهشان‌ ادامه‌ مي‌دهند.
    روزنكراتز و گيلدنسترن‌ در نمايشنامة‌ تام‌ استوپارد شخصيتهايي‌ متعلق‌ به‌ نمايشنامه‌اي‌ ديگر هستند و سرنوشتشان‌ از پيش‌ تعيين‌ شده‌ است‌، مثل‌ شش‌ شخصيت‌ در جستجوي‌نويسنده‌ اثر پيراندللو. روزنكراتز و گيلدنسترن‌ در اثر شكسپير و نمايشنامه‌ تام‌ استوپارد در دنيايي‌ زندگي‌ مي‌كنند كه‌ بوي‌ تباهي‌، توطئه‌، جنايت‌ و دروغ‌ همه‌ جا را پر كرده‌ است‌.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  4. #24
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    3-6-تأثيرهرمنوتيك‌ بر شكل‌گيري‌ نمايشنامة‌ " روزنكراتز و گيلدنسترن‌ مرده‌اند "

    اين‌ نمايشنامه‌ چنان‌ كه‌ گفته‌ شد تأويلي‌ است‌ از نمايشنامة‌ هملت‌ اثر شكسپير كه‌ از زبان ‌روزنكراتز و گيلدنسترن‌ روايت‌ مي‌شود. تمام‌ ويژگيهاي‌ تفكر دوران‌ پست‌ مدرن‌ را مي‌توان‌ دراين‌ اثر يافت‌، به‌ نحوي‌ تأويل‌ اوج‌ مفهوم‌ خود يعني‌ رها شدن‌ از قيد مؤلف‌ و خلق‌ دوباره‌ در اين ‌اثر وجود دارد. ويژگي‌هاي‌ اين‌ تأويل‌ را به‌ اين‌ شكل‌ مي‌توان‌ بررسي‌ كرد.
    روزنكراتز و گيلدنسترن‌ هر دو در شرايطي‌ هستند كه‌ تلاش‌هايشان‌ و علم‌ و پيشرفت‌ بشر هرگز در بهبود وضع‌ آنها مؤثر نبوده‌ است‌. آنان‌ همچنان‌ اسير تباهي‌ هستند (باز هم‌ نيچه‌ و هيدگر) و در اين‌ ميان‌ تنها آنچه‌ مي‌تواند نجات‌بخش‌ باشد به‌ قول‌ هيدگر زبان‌ است‌. اما روزنكراتز و گيلدنسترن‌ هر دو در چنبرة‌ زبان‌ هم‌ گرفتار هستند، اينجا ديگر از زبان‌ بازي‌ و جملات‌ نغز هملت‌ خبري‌ نيست‌، اينجا همه‌ گرفتار يك‌ بازي‌ زباني‌اند (به‌ قول‌ ويتگنشتاين‌) كه‌از آن‌ گريزي‌ نيست‌:
    روز : متأسفم‌
    گيل‌ : من‌ هم‌ همينطور.
    روز : من‌ متأسفم‌ كه‌ امروز روز شانس‌ تو نيست‌.
    گيل‌ : من‌ متأسفم‌ كه‌ امروز روز شانس‌ من‌ است‌.
    (مكث‌ كوتاه‌)
    روز : هشتاد و نه‌.
    گيل‌ : اين‌ بايد علامت‌ چيزي‌ باشد، سواي‌ توزيع‌ دوبارة‌ ثروت‌ (فكر مي‌كند.) فهرست ‌توضيحات‌ احتمالي‌. يك‌: من‌ مي‌خواهمش‌. من‌ در درون‌ كه‌ چيزي‌ را نشان ‌نمي‌دهد، ذاتاً آدمي‌ هستم‌ كه‌ سكة‌ دو سر شيري‌ را بالا مي‌اندازد و براي ‌جبران‌ِ گذشته‌اي‌ به‌ ياد نيامده‌، عليه‌ خودش‌ شرط‌بندي‌ مي‌كند (سكه‌اي‌ را به‌طرف‌ روز مي‌اندازد.)
    روز : شير.
    گيل‌ : دو: زمان‌ به‌ كلي‌ متوقف‌ شده‌، و تجربة‌ واحد سكه‌اي‌ كه‌ يك‌ بار پرتاب‌ شده ‌نود بار تكرار شده‌...(سكه‌اي‌ پرتاب‌ مي‌كند، به‌ آن‌ نگاه‌ مي‌كند و آن‌ را به‌ طرف‌ روز مي‌اندازد.) به‌ طور كلي‌، ترديدآميز. سه‌: دخالت‌ الهي‌، يعني‌ آن‌ كه‌، چرخش‌خوشي‌ از بالا كه‌ به‌ او، يعني‌، فرزندان‌ اسرائيل‌، مربوط‌ مي‌شود يا مكافاتي‌ از بالا كه‌ به‌ من‌، يعني‌ همسر لوط‌ مربوط‌ مي‌شود. چهار: توجيه‌ خارق العادة‌ اين ‌اصل‌ كه‌ هر سكة‌ واحدي‌ كه‌ منفرداً بالا رود (سكه‌اي‌ را بالا مي‌اندازد.) همان‌ قدر احتمال‌ دارد شير باشد كه‌ خط‌ و از اين‌ رو هر بار كه‌ چنين‌ مي‌كند، نبايدشگفتي‌ بيانگيزد (سكه‌ پايين‌ مي‌آيد. آن‌ را به‌ طرف‌ روز مي‌اندازد.)
    روز : هرگز از چيزي‌ شبيه‌ اين‌ خبر نداشتم‌.
    در اين‌ دنيا همه‌ چيز به‌ خواست‌ صاحبان‌ قدرت‌ وابسته‌ است‌، در تأويل‌ استوپارد بر عكس ‌هملت‌ شكسپير شك‌ مسأله‌ اصلي‌ نيست‌، بلكه‌ جبر مسأله‌ اصلي‌ است‌. جبري‌ مدرن‌ است‌،آنگونه‌ كه‌ دريدا توصيف‌ مي‌كند، جبري‌ كه‌ هرگونه‌ رابطه‌ و مدلولي‌ را نفي‌ مي‌كند:
    "من‌ نمي‌دانم‌ اصلاً دلالتي‌ وجود دارد يا نه‌ - شايد دال‌ بر چيزي‌ باشد چون‌ ايجاد آنچه‌ در متافيزيك‌ نشانه‌ (مدلول‌ / دال‌) ناميده‌ مي‌شود. توجه‌ داريد كه‌ اين‌ a نوشته‌ يا خوانده‌ مي‌شود اما نمي‌تواند شنيده‌ شود."
    تام‌ استوپارد متن‌ هملت‌ را از صافي‌ تأويل‌ گادامر نيز مي‌گذراند به‌ اين‌ معنا كه‌ همه‌ چيز دراين‌ تأويل‌ در بستر سنت‌ معنا مي‌شود و آنها هرگز از اين‌ سنت‌ كه‌ قرابتي‌ با آن‌ ندارند، نميتوانند بگريزند. تلاش‌ دارند تا افق‌ ذهني‌ خود را فرا افكنند، اما در دنيايي‌ كه‌ همه‌ چيز به‌ هم‌ ريخته‌،حتي‌ افق‌ها قابل‌ تشخيص‌ نيست‌. اين‌ امر ممكن‌ نيست‌. عشق‌ وجود دارد، اما مرگ‌ جلوي‌ آن‌ را مي‌گيرد. شايد به‌ اين‌ دليل‌ درام‌پست‌ مدرن‌ را درام‌ عشق‌ و مرگ‌ نام‌ گذاشته‌اند.
    در نمايشنامة‌ شكسپير همه‌ چيز بر اساس‌ دلايل‌ علت‌ و معلولي‌ پيش‌ مي‌رود. هملت‌ يك ‌روشنفكر است‌، پس‌ شك‌ مي‌كند. اين‌ نشانگر دوران‌ شكاكيت‌ است‌. اما در متن‌ تام‌ استوپارد هيچ‌ چيز رابطة‌ علت‌ و معلولي‌ ندارد. چنان‌ كه‌ در بازي‌ شير يا خط‌ اول‌ نمايش‌ مرتب‌ سكه‌،پيش‌بيني‌ها را به‌ بازي‌ مي‌گيرد، تا جايي‌ كه‌ گيلدنسترن‌ با صراحت‌ به‌ توصيف‌ مي‌پردازد و اين ‌تأويل‌ تام‌ استوپارد از نمايشنامه‌ شكسپير است‌ كه‌ به‌ كلي‌ با آنچه‌ او مي‌گويد، متفاوت‌ است‌:
    روز : ها...(مكث‌) نه‌ فايده‌اي‌ ندارد، فراموش‌ شده‌. خيلي‌ وقت‌ پيش‌ بود.
    گيل‌ : (با حوصله‌ اما عصباني‌) منظورم‌ را نمي‌فهمي‌. بالاخره‌ نخستين‌ چيزي‌ كه‌ پيش‌ از همه‌ فراموش‌ كردي‌ چي‌ بود؟
    روز : متوجه‌ شدم‌. (مكث‌) سئوال‌ را فراموش‌ كرده‌ام‌.
    (گيل‌ از جا مي‌جهد و قدم‌ مي‌زند.)
    گيل‌ : سرحالي‌؟
    روز : چي‌؟
    گيل‌ : خوبي‌؟ راحتي‌؟
    روز : بله‌، گمان‌ مي‌كنم‌.
    گيل‌ : حالا مي‌خواهي‌ چه‌ كار كني‌؟
    روز : نمي‌دانم‌. تو مي‌خواهي‌ چه‌ كار كني‌؟
    گيل‌ : من‌ هيچ‌ خواستي‌ ندارم‌. هيچ‌ (ناگهان‌ مي‌ايستد.) يك‌ پيك‌ آمد... درست‌ است‌.دنبال‌مان‌ فرستاده‌ بودند. (رويش‌ را برمي‌گرداند به‌ او تشر مي‌زند.) قياس‌ صوري ‌دوم‌: يك‌، احتمال‌ عاملي‌ست‌ كه‌ در درون‌ نيروهاي‌ طبيعي‌ كارايي‌ دارد. دو،احتمال‌ به‌ عنوان‌ يك‌ عامل‌ نقشي‌ ندارند. بحث‌ كن‌؟(روز تا حدي‌ بهت‌ زده‌ است‌. بادلخوري‌) نه‌ اين‌ قدر با هيجان‌.
    روز : من‌ متأسفم‌ من‌ - تو چه‌ات‌ شده‌؟
    گيل‌ : برخورد علمي‌ در بررسي‌ پديده‌ها دفاعي‌ است‌ در برابر احساس‌ ترس ‌محض‌. كاملاً حواست‌ را جمع‌ كن‌ و تا وقتي‌ زمان‌ هست‌ ادامه‌ بده‌. حالا نقيض‌ِ قياس‌ صوري‌ پيشين‌: اين‌ يكي‌ مشكل‌ است‌، به‌ حرفم‌ دقيق‌ شو، ممكن‌است‌ به‌ درد بخورد. اگر ما فرض‌ كنيم‌، كه‌ كرده‌ايم‌، در درون‌ نيروهاي‌ غيرطبيعي‌، فرعي‌ - يا فوِ طبيعي‌، احتمال‌ آن‌ است‌ كه‌ قانون‌ احتمالات‌ به‌ عنوان يك‌ عامل‌ عمل‌ نمي‌ كند، پس‌ بايد بپذيريم‌ كه‌ نخستين‌ بخش‌ به‌ عنوان‌ يك ‌عامل‌ در درون‌ نيروهاي‌ غيرطبيعي‌، فرعي‌ - يا فوِق طبيعي‌ عمل‌ خواهد كرد و از آنجا كه‌ آشكارا چنين‌ نكرده‌، مي‌توانيم‌ چنين‌ نتيجه‌ بگيريم‌ كه‌ هر چه ‌باشد ما در درون‌ نيروهاي‌ِ غيرطبيعي‌، فرعي‌ - يا فوِق طبيعي‌ نگه‌ داشته ‌نشده‌ايم‌؛ يعني‌ به‌ احتمال‌ زياد كه‌ براي‌ شخص‌ خود من‌ يك‌ آسودگي‌ خيال ‌بسيار مهم‌ است‌. (مكث‌ كوتاه‌) كه‌ به‌ طور كلي‌ خيلي‌ خوب‌ است‌، مگر آن‌ كه‌ - (با حالت‌ عصبي‌ شديد، اما كنترل‌ شده‌، ادامه‌ مي‌دهد.) ما از وقتي‌ كه‌ نمي‌دانم‌ كي‌ بوده‌ باهم‌ سرگرم‌ شير يا خط‌ كردن‌ بوده‌ايم‌، و در تمام‌ اين‌ مدت‌ (اگر تمام‌ مدت‌ باشد)من‌ گمان‌ نمي‌كنم‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ از ما چيزي‌ بيش‌ از يك‌ مشت‌ تكه‌ طلاي‌ بالا يا پايين‌ بوده‌ايم‌. اميدوارم‌ كه‌ اين‌ شگفت‌انگيز به‌ نظر نيايد چون‌ خود اين‌ شگفت‌انگيزي‌ چيزي‌ است‌ كه‌ من‌ مي‌خواهم‌ به‌ چنگش‌ بياورم‌. خونسردي ‌حريف‌ متوسط‌ِ سكه‌ اندازِ تو بستگي‌ به‌ يك‌ قانون‌ِ، يا شايد رغبت‌ِ، يا بگذار بگوئيم‌ يك‌ احتمال‌، يا به‌ هر حال‌ يك‌ شانس‌ِ قابل‌ محاسبه‌ از لحاظ‌ رياضي ‌دارد، كه‌ موجب‌ دلخوري‌اش‌ از باختن‌ زياد و دلخوري‌ حريفش‌ از بردن‌ زياد نمي‌شود. اين‌ باعث‌ِ نوعي‌ همدلي‌ و اعتماد مي‌شود. اتفاقي‌ و مقدر را به‌صورت‌ وحدت‌ اطمينان‌بخشي‌ درمي‌آورد كه‌ ما به‌ عنوان‌ طبيعت‌ مي‌شناسيمش‌. در نهايت‌ خورشيد به‌ همان‌ دفعاتي‌ كه‌ بالا آمد فرو رفت‌ و سكه‌ همان‌ اندازه‌ شير را نشان‌ داد كه‌ خط‌ را. بعد پيكي‌ آمد. دنبال‌مان ‌فرستاده‌ بودند. اتفاق ديگري‌ نيفتاد. نود و دو سكه‌ به‌ طور متوالي‌ شير آمده، ‌نود و دو دفعه‌ متوالي‌... و در سه‌ دقيقة‌ آخر چرخش‌، روزي‌ بي‌چرخش‌، من ‌صداي‌ طبل‌ و فلوت‌ را شنيدم‌...
    روز : (ناخن‌هايش‌ را مي‌گيرد) يك‌ پديدة‌ علمي‌ عجيب‌ ديگر اين‌ است‌ كه‌ ناخن‌ انگشت‌هاپس‌ از مرگ‌ رشد مي‌كند، مثل‌ ريش‌.
    گيل‌ : چي‌؟
    روز : (بلند) ريش‌!
    گيل‌ : اما تو كه‌ نمرده‌اي‌.
    روز : (دستپاچه‌) من‌ نگفتم‌ كه‌ پس‌ از مرگ‌ شروع‌ به‌ رشد مي‌كنند! (مكث‌، آرام‌تر) ناخن ‌انگشت‌ها پيش‌ از تولد هم‌ رشد مي‌كنند، اما ريش‌ نه‌.
    در اين‌ متن‌ شكاكيت‌ معناي‌ خود را از دست‌ داده‌ است‌:
    گيل‌ : فكر كردم‌ تو - (دوباره‌ ساكت‌ مي‌شود) من‌ كه‌ ديگر همة‌ ظرفيت‌ خودم‌ را براي ‌بي‌اعتقادي‌ از دست‌ داده‌ام‌. مطمئن‌ هستم‌ كه‌ نمي‌توانم‌ حتي‌ مختصري ‌شكاكيت‌ رقيق‌ داشته‌ باشم.‌
    در نمايشنامه‌ هملت‌ شكسپير اين‌ مرگ‌ نيست‌ كه‌ مهم‌ است‌، اين‌ چگونه‌ مردن‌ است‌ كه ‌اهميت‌ دارد، اما در نوشته‌ استوپارد غير از اين‌ است‌. آنجا كه‌ گيل‌ به‌ بازيگران‌ مي‌گويد:
    گيل‌ : نه‌، نه‌، نه‌... به‌ كلي‌ اشتباه‌ مي‌كنيد... شما نمي‌توانيد مرگ‌ را بازي‌ كنيد. واقعيت آن‌ ارتباطي‌ با تماشاي‌ واقع‌ شدن‌ آن‌ ندارد - كاري‌ به‌ نفس‌ زدن‌ و خون‌ و اين ‌طرف‌ افتادن‌ ندارد - اين‌ها نيست‌ كه‌ مرگ‌ را مي‌سازد. مرگ‌ فقط‌ به‌ معناي‌ ناكامي‌ آدم‌ در حضور دوباره‌ پيدا كردن‌ است‌، همين‌ - حالا او را مي‌بينيد،حالا نمي‌بينيد، اين‌ تنها چيزي‌ است‌ كه‌ واقعي‌ است‌: يك‌ لحظه‌ اين‌ جا و بعد رفتن‌ و ديگر بازنگشتن‌ - يك‌ خروج‌، بدون‌ سر و صدا، ناپديد شدني‌ كه‌ به‌ مرور سنگيني‌ پيدا مي‌كند، تا، سرانجام‌ با مرگ‌ سنگين‌ مي‌شود.
    تام‌ استوپارد در تأويل‌ خود همة‌ مفاهيم‌ را دگرگون‌ مي‌كند، از شيوه‌ روايت‌ تا شخصيتها و موقعيتهاو اما آنچه‌ مهم‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌ درام‌نويسان‌ پست‌مدرن‌ علي‌رغم‌ آنكه‌ بر نوشته‌هاي ‌پيش‌ از خود مخصوصاً عصر خردورزي‌ مي‌تازند، در آثار خود بسيار از آنها وام‌ گرفته‌اند. هر چند اين‌ وام‌ گرفتن‌ هرگز شكل‌ كوركورانه‌ نداشته‌ است‌، بلكه‌ آنها با ابزار دوران‌ خود با دوران‌ كهن ‌مواجه‌ شده‌اند و به‌ تأويل‌ مفاهيم‌ كهن‌ پرداخته‌اند. اما اين‌ تأويلها از حدود تأويل‌ رومانتيك ‌شلايرماخر و ديلتاي‌ فراتر مي‌رود و به‌ شيوه‌هاي‌ تأويلي‌ گادامر و پل‌ ريكور نزديكتر مي‌شود و اين ‌نزديكي‌ تا آنجا پيش‌ مي‌رود كه‌ بعضاً به‌ صراحت‌ بسياري‌ از مفاهيم‌ مورد نظر فلاسفة ‌پست‌مدرن‌ها در آثار نويسندگان‌ اهميت‌ مي‌يابد.
    بنابراين‌ پيش‌ از مواجهه‌ با آثار اين‌ دسته‌ از درام‌نويسان‌، دانستن‌ عقايد متفكران‌ پست‌مدرن‌ ضروري‌ است‌. در نمايشنامة‌ استوپارد جابجا مي‌توان‌ رد پاي‌ ليوتار، دريدا، گادامر، ريكور، فوكو، بودريار و ديگران‌ را ديد. نفي‌ امر كلي‌ يا "روايت‌ بزرگ‌" كه‌ مورد نظر ليوتار است‌ به‌ وضوح‌ در اين‌ نمايشنامه‌ ديده‌ مي‌شود هيچ‌ روايت‌ بزرگي‌ وجود ندارد وقتي‌ كه‌ مرگ‌ به‌ مفهوم‌ نيستي‌ و تباهي‌، گودويي‌ است‌ كه‌ به‌ انتظارش‌ نشسته‌ايم‌، نفي‌ رابطه‌ با كائنات‌ به‌ مفهوم‌ دريدايي‌ آن ‌نيز در اين‌ متن‌ چشمگير است‌.
    گيل‌ : فكر مي‌كنم‌ فهميدم‌. آدمي‌ كه‌ با خودش‌ پرت‌ و پلا نمي‌گويد، ديوانه‌تر از آدمي ‌نيست‌ كه‌ پرت‌ و پلا مي‌گويد اما‌ نه‌ به‌ خودش‌.
    روز : اين‌ همان‌ ديوانگي‌ است‌.
    گيل‌ : اين‌ همان‌ ديوانگي‌ است‌.
    روز : او [هملت‌] هر دو كار را مي‌كند.
    بنابراين‌ درام‌نويس‌ پست‌ مدرن‌ و در اين‌ مورد تام‌ استوپارد با يك‌ روش‌ كلي‌ با متون‌ مواجه‌مي‌شوند. آن‌ را با دانش‌ هرمنوتيك‌ محك‌ مي‌زنند و آن‌ را از صافي‌ تفكر پست‌ مدرن‌ عبورمي‌دهند تا درامي‌ شكل‌ بگيرد كه‌ نااميدي‌ محض‌ است.‌ آنگاه‌ كه‌ در لحظة‌ مرگ‌ با هم‌ مي‌گويند:
    روز : پس‌، همين‌ است‌، نه‌؟(كسي‌ جواب‌ نمي‌دهد، او به‌ جلو نگاه‌ مي‌كند) خورشيد داردپايين‌ مي‌رود. يا زمين‌ دارد بالا مي‌آيد، همچنان‌ كه‌ نظرية‌ مرسوم‌ مي‌گويد.(مكث‌ كوتاه‌) نه‌ اين‌ كه‌ فرقي‌ داشته‌ باشد. (مكث‌) قضيه‌ چه‌ بود؟ از كجا شروع‌شد؟ (مكث‌. كسي‌ جواب‌ نمي‌دهد) نمي‌شد ما به‌ جاي‌ خودمان‌ مي‌مانديم‌؟منظورم‌ اين‌ است‌ كه‌ هيچ‌ كس‌ نيست‌ كه‌ بيايد ما را از اين‌ مخمصه‌ بيرون‌بكشد... آنهافقط‌ بايد منتظر بمانند. ما هنوز جوان‌ هستيم‌... سر حال‌... هنوزسال‌ها بايد زندگي‌ كنيم‌... (مكث‌. كسي‌ جواب‌ نمي‌دهد- بافرياد) ما خطايي‌نكرده‌ايم‌! به‌ كسي‌ آزار نرسانديم‌؟
    گيل‌ : يادم‌ نمي‌آيد.
    (روز خود را جمع‌ و جور مي‌كند.)
    روز : بسيار خوب‌. من‌ اهميتي‌ نمي‌دهم‌. ديگر بس‌ام‌ است‌. راستش‌ را برايت‌ بگويم‌،راحت‌ شدم‌.
    (و از نظر ناپديد مي‌شود. گيل‌ متوجه‌ او نمي‌شود.)
    گيل‌ : اسم‌هاي‌ ما را در يك‌ سپيده‌ دم‌ فرياد زدند... يك‌ پيام‌... يك‌ احضار... بايدلحظه‌اي‌ بوده‌ باشد، در آغاز، جايي‌ كه‌ ما مي‌توانستيم‌ بگوئيم‌ - نه‌. اما به‌ هرحال‌ اين‌ فرصت‌ را از دست‌ داديم‌. (به‌ اطراف‌ نگاه‌ مي‌كند و خود را تنها مي‌يابد.) مرامي‌بينيد، اكنون‌ مرا - (و ناپديد مي‌شود.)
    و در پس‌ اين‌ همه‌ بي‌عدالتي‌ و زشتي‌ آنچه‌ مي‌ماند، بهت‌ است‌ و شايد اميدي‌ در انتهاي ‌قلب‌مان‌ به‌ انسان‌ كه‌
    "نه‌ عادلانه‌، نه‌ زيبا بود. جهان‌
    پيش‌ از آنكه‌ ما به‌ صحنه‌ درآييم‌
    به‌ عدل‌ دست‌ نايافته‌ انديشيديم‌ و
    زيبايي‌ در وجود آمد."

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  5. #25
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    فصل‌ هفتم‌ - استنتاج‌ نهايي‌

    تاريخ‌ هرمنوتيك‌ همچون‌ هر گرايش‌ ديگر فلسفي‌ تأثيري‌ عميق‌ بر تاريخ‌ درام‌نويسي ‌داشته‌ است‌. اين‌ علم‌ ابزاري‌ در دست‌ هنرمند قرار مي‌دهد تا به‌ بازايي‌ مفاهيم‌ با توجه‌ به‌ دوران ‌خود بپردازد.
    از قرن‌ بيستم‌ تا امروز كه‌ سالهاي‌ اولية‌ قرن‌ بيست‌ و يكم‌ را تجربه‌ مي‌كنيم‌، اين‌ دانش‌ درحوزه‌هاي‌ مختلف‌ هنري‌ و تفكر بشري‌ مورد استفاده‌ قرار گرفته‌ است‌.
    چنانكه‌ ديديم‌ استفادة‌ درام‌نويسان‌ مدرن‌ و پست‌مدرن‌ از اين‌ امر متفاوت‌ است‌، اما شيوة‌ عام، ‌آن‌ است‌ كه‌ مفهوم‌ مورد نظر خود را با توجه‌ به‌ اصول‌ علم‌ هرمنوتيك‌ كه‌ به‌ اجمال‌ در دو فصل،‌ ابتداي‌ رساله‌ آمد، محك‌ مي‌زنند، آنگاه‌ آن‌ مفهوم‌ را از صافي‌ تفكري‌ كه‌ به‌ آن‌ تعلق‌ دارد عبور مي‌دهند، تا به‌ نوزايي‌ مفهوم‌ دست‌ يابند كه‌ سخن‌ نو، آدمي‌ نو مي‌سازد و آدم‌ نو، جهاني‌ نو خلق ‌مي‌كند.
    استفادة‌ هنرمندان‌ از دانش‌ هرمنوتيك‌ با پيشرفت‌ تاريخ‌ هرمنوتيك‌ تفاوت‌ مي‌كند. چنان‌كه‌ در مقدمه‌ نيز توضيح‌ داديم‌ بين‌ فلاسفه‌ و هنرمندان‌ تعاملي‌ دو طرفه‌ وجود داشته‌ است‌. بعضاً عده‌اي‌ هنرمند را مرحله‌اي‌ پس‌ از فيلسوف‌ در ساخت‌ اجتماع‌ مي‌دانند. با اين‌ معنا كه‌ هنرمند پيش‌ از آنكه‌ به‌ ابزار بيان‌ خود مجهز باشد بايد مجهز به‌ نوعي‌ خاص‌ از تفكر باشد.
    چنانكه‌ در اين‌ مختصر آمد ديديم‌ كه‌ هنرمندان‌ دوران‌ مدرن‌ و پست‌ مدرن‌ به‌ اين‌ ابزار فلسفي‌ مجهز بودند.
    در مرحلة‌ اول‌ تعامل‌ هرمنوتيك‌ و هنر، آثاري‌ خلق‌ مي‌شود كه‌ بر اصالت‌ صاحب‌ اثر (نقد رومانتيك‌) نظر دارد. اما در مراحل‌ بعد اين‌ تعامل‌ شكل‌ پيچيده‌تري‌ پيدا مي‌كند آنگونه‌ كه‌ با ظهور متفكراني‌ همانند هيدگر، گادامر و ريكور درام‌نويساني‌ چون‌ يونسكو و تام‌ استوپارد ظهور مي‌كنند.
    بنابراين‌ بي‌شك‌ از اصول‌ مهم‌ درام‌نويسي‌ مهم‌ معاصر شناخت‌ دانش‌ معاصر ما و چالش‌هاي‌ دنياي‌ تفكر معاصر ماست‌ و دانش‌ هرمنوتيك‌ از آن‌ جمله‌ است‌.
    در انتها، باز اين‌ آيه‌ از قرآن‌ در ذهنم‌ تكرار مي‌شود كه‌:
    "... ما به‌ او تأويل‌ گفتارها را آموختيم‌..."

    فصل‌ هشتم‌ - منابع‌ و مآخذ

    - بروي‌، اندري‌ - گزينه‌ جستارها، هرمنوتيك‌ مدرن‌ - ترجمه‌ بابك‌ احمدي‌، مهران‌ مهاجر و محمد نبوي‌ - نشر مركز - چاپ‌ سوم 1381.
    - تام‌، استو پارد - روزنكراتز و گيلدنسترن‌ مرده‌اند - ترجمه‌ مصطفي‌ اسلاميه‌ - انتشارات‌ نيلوفر- چاپ‌ اول‌ - پاييز 1381.
    - حقيقي‌، شاهرخ‌ - گذار از مدرنيته‌ - نشر آگه‌ - چاپ‌ اول‌ - ويراست‌ دوم‌ - بهار 1381.
    - سينگر، پيتر - هگل‌ - ترجمه‌ عزت‌الله‌ فولادوند- نظر طرح‌ نو - چاپ‌ اول ‌ 1379.
    - شاملو، احمد - ققنوس‌ در باران‌ - چاپ‌ چهارم‌ 1375.
    - شاملو، احمد - در آستانه‌ - مؤسسه‌ انتشارات‌ نگاه‌ - چاپ‌ اول‌ 1376.
    - ضيمران‌، محمد - انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ در پايان‌ هزارة‌ دوم‌ - نشر هرمس‌ - چاپ‌ اول‌.
    - فوكو، ميشل‌ - نظم‌ گفتار - ترجمه‌ باقر پرهام‌ - نشر آگه‌ - چاپ‌ دوم‌ - پاييز 1380.
    - قرآن‌ مجيد - سوره‌ يوسف‌ - آيه‌ 21.
    - كرباي‌، آنتوني‌ - درآمدي‌ بر هرمنوتيك‌ - ترجمه‌ جمعي‌ از مترجمان‌ - نشر مركز - چاپ‌ سوم ‌1381.
    - لينتن‌، نوربرت‌ - تاريخ‌ هنر مدرن‌ - ترجمه‌ علي‌ رامين‌ - نشر ني‌ - چاپ‌ اول ‌ 1382.
    - ليوتار، ژان‌ فرانسوا - وضعيت‌ پست‌ مدرن‌ - ترجمه‌ حسنعلي‌ نوذري‌ - گام‌ نو - چاپ‌ دوم‌1381.
    - مالري‌، جان‌ و... - هرمنوتيك‌ از تبيين‌ متن‌ تا فهم‌ رايانه‌اي‌ - ترجمه‌ فرهاد ساساني‌ -زيباشناخت‌ - شماره ‌ 8.
    - مك‌ هيل‌، برايان‌ - مقاله‌ عشق‌ مرگ‌ - ترجمه‌ پيام‌ يزدانجو - نشر مركز - چاپ‌ سوم ‌ 1382 .
    - هيدگر، مارتين‌ - شعر، زبان‌ و انديشه‌ رهايي‌ - ترجمه‌ عباس‌ منوچهري‌ - انتشارات‌ .
    - نيچه‌، فردريش‌ - تبارشناسي‌ اخلاق - ترجمه‌ داريوش‌ آشوري‌ - نشر آگه‌ - چاپ‌ سوم‌ - پاييز1380.
    - نيچه‌، فردريش‌ - چنين‌ گفت‌ زرتشت‌ - ترجمه‌ داريوش‌ آشوري‌ - نشر آگه‌ - چاپ‌ نوزدهم-‌بهار 1382.
    - يان‌ كات‌ - تناول‌ خدايان‌ - ترجمه‌ داوود دانشور، منصور براهيمي‌ - نشر دانشگاهي‌ - چاپ‌اول‌ 1377.
    - يونسكو، اوژن‌ - قربانيان‌ وظيفه‌ - ترجمه‌ مهرنوش‌ سلوكي‌ - انتشارات‌ برگ‌ - چاپ‌ اول‌ 1374.
    - about Jurgen habermos, David back - oxford 1997.
    - Brian mchrele-" Love and death in the postmodernist novel " in postmodernist Fiction-New yoark and London Routledge 1987.
    - back Julian - Modernism - Mand. A Paress. 1989.
    - calandra. Denis- The Aesthetic of Reciption in theatre and drama. mcmilan.1997.
    - Drayer Robert. hermenutic & heidger. P&m. press 1998.
    - Deliney. Samuel. I am Postmodernist. Pricless Press. 2000.
    - gadamer hans georeg, Philosophicl hermenutical. Tra. D.E. lingw, university of california press, 1977.
    - H.G. Gadamer, Truth & method. california university press. 1979.
    - hilton. Julian. The Philosophy of modern theatre - mcmilan - 1996.
    - hilton. Julian - The modern drama - mcmilan 1998.
    - Hilton Julian. The Philosophy of modern. theatre mcmilan. press. 1996.
    - lilack . john. postmodern Art and literature. A.P magazin. Vol 148.
    - Jacob Natholy about postmodernism. oxford. 3rd Edition 1998.
    - Liven jack. about gadamer. method press. 1990.
    - Miter Mike. about contemporary Philosophy. M&A. 1999.
    - malery John, hermenutic. Art magazine california. Vol 17.
    - martin. william. about paul Ricour. mcmilan. 2000.
    - Man. Micheale - dramatology. mcmilan. 1998.
    - mitelz Jahn. mytheology. Routledge. 1998.
    - Shafer Elinor. hermrnutic aproach to theater & Drama - mcmilan. 1997.
    - Sala Shoelt - modernism since 1890 up to 1930 - Routledge 1989.
    - Shondy Peter - How to aproach to modern drama. Pand V press
    - Pocklen. Jean - about modernism - oxford. 1992.
    - Petre Shondy - How to aproach to modern drama - Pandv - Press - 1990.
    . unesco and others. Mylife. Routledge. third Edit. 1985-

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نامه امیرالمومنین علی علیه السلام به مالک اشتر نخعی-
    توسط kamanabroo در انجمن متون روايي و قرآني
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 24th June 2011, 09:34 PM
  2. واقعـه غـدیر و اهـمیت آن
    توسط kamanabroo در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th November 2010, 06:36 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th October 2010, 06:18 PM
  4. تاریخچه موزه و موزه داری در ایران و جهان
    توسط nourooz در انجمن موزه و موزه داری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th October 2010, 01:13 PM
  5. ارتباط استراتژیک موثر بر نوآوری سازمانی
    توسط ریپورتر در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th September 2010, 09:57 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •