دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25

موضوع: بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

  1. #1
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    1-1- خاستگاه‌ هرمنوتيك‌

    هرمنوتيك‌ يا علم‌ تأويل‌ دانشي‌ است‌ كه‌ در جهت‌ كشف‌ معنا، فهميدن‌، دريافت‌ و تفسيرهر چيز اعم‌ از متن‌، فعاليتهاي‌ انساني‌ و يا حتي‌ خويشتن‌ به‌ كار برده‌ مي‌شود. هرمنوتيك‌ به‌مجموعه‌اي‌ از پرسشها اطلاِ مي‌شود كه‌ گستردة‌ وسيع‌ از سنتهاي‌ فرهنگي‌ و رشته‌هاي‌ فكري‌را در مي‌نوردد. در ريشه‌يابي‌ واژة‌ هرمنوتيك‌ نظرات‌ متنوعي‌ وجود دارد اما نظري‌ كه‌ در حال‌حاضر مورد اجماع‌ اكثر صاحبنظران‌ است‌ اشاره‌ به‌ وجه‌ تسميه‌ اين‌ واژه‌ از هرمس‌ كه‌ پيامهاي‌خدايان‌ را براي‌ فانيان‌ رمزگشايي‌ مي‌كرد دارد:
    «چنان‌ كه‌ از سنت‌ برمي‌آيد هرمنوتيك‌ علم‌ يا نظرية‌ تأويل‌ است‌. ريشة‌ واژة‌ هرمنوتيك‌hermeneuein به‌ معناي‌ تأويل‌ كردن‌ به‌ زبان‌ خود، ترجمه‌ كردن‌ و به‌ معناي‌ روشن‌ و قابل‌ فهم‌كردن‌ و شرح‌ دادن‌. در اساطير يونان‌ هرمس‌ پيامهاي‌ خدايان‌ را براي‌ مردم‌ و ميرندگان‌ رمزگشايي‌ مي‌كرد»
    واژة‌ هرمنوتيك‌ از ريشه‌ hermeneuein به‌ معناي‌ تفسير و تأويل‌ مشتق‌ شده‌ و خود اين‌ واژه‌نيز از لغت‌ "هرمس‌" يكي‌ از ايزدان‌ يوناني‌ امده‌ است‌. در اساطير يونان‌ هرمس‌ همان‌ ايزدي‌ است‌كه‌ در اساطير روم‌ به‌ مركوري‌ معروف‌ بوده‌ واو فرزند زئوس‌ و ماياست‌. هرمس‌ پيام‌آور خدايان‌ بود.گفتني‌ است‌ كه‌ صفات‌ و كاركردهاي‌ او در اساطير يونان‌ بسيار متناقض‌ و پيچيده‌ است‌. نخست‌اينكه‌ او در ميان‌ ايزدان‌ مسئول‌ باروري‌ و تكثير جانوارن‌ بر روي‌ زمين‌ بوده‌ است‌. او ايزد دولت‌ ونعمت‌ بوده‌. بازرگانان‌ و مسافران‌ را مدد مي‌رسانده‌ است‌، سخنوري‌ و فصاحت‌ را به‌ راهزنان‌مي‌آموزد. جان‌ ميتلز در كتاب‌ اسطوره‌شناسي‌ خود صفحة‌ 278 مي‌نويسد: «هرمس‌ بر روي‌ بادمي‌نشسته‌ و در مدت‌ زمان‌ كوتاه‌ همة‌ دنيا را طي‌ مي‌كرده‌ است‌ او در اولين‌ روز زاده‌ شدنش‌ گله‌اي‌از آپولون‌ ربود آنگاه‌ چنگ‌ را آفريد و نيز گلة‌ آپولون‌ را براي‌ خدايان‌ قرباني‌ كرد»
    هيدگر مي‌گويد: «هرمس‌ آورندة‌ تقدير بشر است‌ و نيز آشكار كننده‌ آن‌»
    بنابراين‌ هرمنوتيك‌ عبارت‌ است‌ از دانشي‌ كه‌ متضمن‌ بيان‌ كردن‌، گفتن‌، تبيين‌ و توضيح‌باشد. گاه‌ نيز اين‌ واژه‌ در معناي‌ ترجمه‌ از زباني‌ به‌ زبان‌ ديگر به‌ كار رفته‌ است‌. اساس‌ كار هرمس‌در اين‌ بوده‌ كه‌ پيامها با صداي‌ بلند بيان‌ كند و آنهارا توضيح‌ دهد. او از زبان‌ خدايان‌ اين‌ پيامها رابراي‌ آدميان‌ ترجمه‌ مي‌كرده‌ است‌.
    بنابراين‌ هرمنوتيك‌ در ريشه‌هاي‌ اولية‌ خود براي‌ رمزگشايي‌ مفاهيم‌ قدسي‌ به‌ گرفته‌ مي‌شده‌است‌. بعدها اين‌ دانش‌ براي‌ تفسير متون‌ ادبي‌ نيز مورد استفاده‌ قرار گرفت‌ چنانكه‌ به‌ شهادت‌الينور شافر: «آتني‌هاي‌ قرن‌ پنجم‌ قبل‌ از ميلاد كه‌ ارادت‌ خاصي‌ به‌ ايلياد و اوديسة‌ هومر داشتندبسياري‌ از مفاهيم‌ آن‌ را به‌ دليل‌ انكه‌ لهجه‌هاي‌ فراوان‌ روستايي‌ در متن‌ به‌ كار رفته‌ بود دريافت‌نمي‌كردند لاجرم‌ عده‌اي‌ به‌ تفسير نوشته‌هاي‌ هومر مي‌پرداختند». اين‌ امر تا آنجا پيش‌مي‌رود كه‌ در قرن‌ اول‌ پيش‌ از ميلاد جمعي‌ از متفكران‌ به‌ طور رسمي‌ در مدرسة‌ اسكندرية‌ يونان‌به‌ تأويلهاي‌ تمثيلي‌ آثار هومر دست‌ مي‌زنند.
    از زمان‌ ارسطو اين‌ دانش‌ يعني‌ هرمنوتيك‌ صورتي‌ منظم‌ به‌ خود گرفت‌ و ارسطو در رسالة‌"باري‌ ارمينياس‌" كه‌ مترجمان‌ اسلامي‌ آن‌ را به‌ عبارت‌ "في‌العباره‌" برگردانده‌اند اين‌ مبحث‌ را به‌طور مفصل‌ مورد بحث‌ قرار داده‌ است‌. انچه‌ ارسطو در اين‌ رساله‌ گفته‌ ان‌ است‌ كه‌: «تأويلات‌عباراتي‌ هستند كه‌ در آنها احتمال‌ درست‌ و غلط‌ وجود دارد»
    در قرون‌ وسطي‌ تفسيرهاي‌ غيرلغوي‌ از كتاب‌ مقدس‌ گسترش‌ مي‌يابد و در اين‌ دوران‌بسياري‌ از مفسران‌ مسيحي‌ قصه‌هاي‌ عهد عتيق‌ را به‌ شكل‌ نمادين‌ و در ارتباط‌ با عهد جديدتفسير مي‌كنند. اين‌ تفسيرها عموماً بر اساس‌ سنت‌ قالب‌ مسيحيت‌ صورت‌ مي‌گرفت‌، چنانكه‌وقتي‌ لوتر اظهار داشت‌ كه‌ هر مسيحي‌ مؤمني‌ مي‌تواند دين‌ خود را جداي‌ از كليسا با خوانش‌فردي‌ خود از كتاب‌ مقدس‌ كشف‌ كند؛ كليسا ابراز داشت‌ كه‌ كتاب‌ مقدس‌ آنچنان‌ پيچيده‌ است‌ كه‌جز از طريق‌ تفسير مقام‌ رسمي‌ و معتبر - كليسا- قابل‌ فهم‌ نيست‌. در انجيل‌ و به‌ خصوص‌انجيل‌ لوقا اين‌ واژه‌ به‌ معناي‌ شرح‌ و تفسير استفاده‌ شده‌ است‌. به‌ طور كلي‌ اين‌ ترفند در اصل‌اوليه‌ خود بيشتر به‌ معناي‌ توضيح‌ و ترجمه‌ به‌ كار مي‌رفته‌ است‌. اما در عصر جديد رهيافتهاي‌تازه‌اي‌ را دنبال‌ كرده‌ است‌. از قرن‌ هفدهم‌ به‌ بعد اين‌ علم‌ بيشتر در تأويل‌ متون‌ مقدس‌ مذهبي‌به‌ كار رفته‌ است‌. ميتوان‌ گفت‌ با ظهور پروتستان‌، تأويل‌ متون‌ از انحصار كليساي‌ كاتوليك‌ بيرون‌آمد و متخصصان‌ پروتستان‌ كوشيدند معيارهايي‌ را براي‌ فهم‌ متون‌ مقدس‌ مورد بحث‌ قراردهند. در واقع‌ كتابهاي‌ هرمنوتيك‌ براي‌ همگاني‌ كردن‌ فهم‌ اين‌ متون‌ بود.
    رفته‌ رفته‌ در قرن‌ هجدهم‌ گرايش‌ تازه‌اي‌ در علوم‌ انساني‌ در غرب‌ پيدا شد كه‌ ضمن‌ آن‌دودمان‌ واژگان‌ از نظر قدمت‌ و نشيب‌ وفرازهايي‌ كه‌ واژه‌ها داشتند مورد بحث‌ قرار گرفت‌ اين‌رشته‌ فيلولوژي‌ نام‌ دارد كه‌ دكتر محمد ضيمران‌ در "انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ در پايان‌ هزاره‌ دوم‌"آن‌ را دودمان‌پژوهي‌ ترجمه‌ كرده‌اند.
    اما پس‌ از آنكه‌ لوتر كتاب‌ مقدس‌ را ترجمه‌ كرد ماجرا شكل‌ ديگري‌ به‌ خود گرفت‌ .جمعي‌ ازمتفكران‌ اين‌ مسئله‌ را پيش‌ كشيدند كه‌ بخشهاي‌ متناقض‌ و پيچيدة‌ كتاب‌ مقدس‌ را مي‌توان‌ بامقايسة‌ عناهاي‌ ممكن‌ آنها با اعمال‌ مسيحيان‌ معاصر روشن‌ كرد و همين‌ امر دستماية‌ ايجادهرمنوتيك‌ روش‌مند شلاير ماخر و ديلتاي‌ شد.
    هرمنوتيك‌ به‌ عنوان‌ دانشي‌ كه‌ داراي‌ روش‌شناسي‌ خاص‌ خود است‌ در همين‌ دوران‌ به‌منصة‌ ظهور مي‌رسد. براي‌ بررسي‌ دقيق‌تر تاريخ‌ هرمنوتيك‌ از اين‌ زمان‌ تا زمان‌ معاصرتقسيم‌بندي‌هاي‌ متفاوتي‌ از آن‌ صورت‌ گرفته‌ به‌ عنوان‌ مثال‌ جان‌ مالري‌، راجر هيوروتيز وگوان‌ دافي‌ آن‌ را به‌ چهار دوره‌ دوره‌ تقسيم‌ مي‌كنيم‌:
    1- هرمنوتيك‌ روش‌شناخت‌ (شلاير ماخر و ديلتاي‌)
    2- هرمنوتيك‌ فلسفي‌ (هيدگر و گادامر)
    3- هرمنوتيك‌ انتقادي‌ (يورگن‌ هابرماس‌ و آپل‌)
    4- هر منوتيك‌ پديدارشناختي‌ (پل‌ ريكو)
    اما براي‌ هدفمند شدن‌ بحث‌ ما و عدم‌ خلط‌ مبحث‌ و در جهت‌ بررسي‌ تأثير هرمنوتيك‌ بردرام‌ مدرن‌ و پست‌ مدرن‌ در اين‌ رساله‌ هرمنوتيك‌ را با بررسي‌ نشانه‌هاي‌ علت‌ و معلولي‌ و تكامل‌تاريخي‌ بررسي‌ مي‌كنيم‌ و از شكل‌ كاركرد سياسي‌ و يا اجتماعي‌ آن‌ چشم‌ مي‌پوشيم‌.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  2. #2
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    2-1- هرمنوتيك‌ روش‌مند (شلاير ماخر و ديلتاي‌)

    براي‌ شناخت‌ خاستگاه‌هاي‌ هرمنوتيك‌ روش‌مند شلايرماخر و ديلتاي‌ دانستن‌ دو اصل‌ضروري‌ است‌: اول‌ پروتستان‌گرايي‌ و ديگري‌ آراء و نظريات‌ كانت‌.
    پروتستان‌گرايي‌ تأكيد فراوان‌ بر خوانش‌ و فهم‌ درست‌ متن‌ كتاب‌ مقدس‌ داشت‌ اما اين‌خوانش‌ درست‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ توسط‌ كاتوليكها مطرح‌ شده‌ بود و تنها در حوزة‌ جزم‌انديشي‌ كليساجواب‌ خود را يافته‌ بود چه‌ معنايي‌ داشت‌؟ پروتستان‌ها بر اين‌ اعتقاد پافشاري‌ مي‌كردند كه‌ متن‌كتاب‌ مقدس‌ قابليت‌ خودبسندگي‌ دارد و مي‌توان‌ با تطبيق‌ اجزاء آن‌ با يكديگر و نيز با زيست‌مردم‌ به‌ تفسير آن‌ نايل‌ آمد. اين‌ اعتقاد خود بسندگي‌ متن‌ تا آنجا پيش‌ رفت‌ كه‌ عده‌اي‌ مواجهة‌خود را با كتاب‌ مقدس‌ به‌ شكل‌ برخورد با يك‌ كتاب‌ ادبي‌ تنظيم‌ كردند و با كنار گذاشتن‌جنبه‌هاي‌ الهي‌ و وحياني‌ آن‌ به‌ بررسي‌ كتاب‌ مقدس‌ به‌ عنوان‌ مجموعه‌اي‌ از نوشتارهاي‌ ادبي‌كهن‌ پرداختند.
    از سوي‌ ديگر كانت‌ فيلسوف‌ بزرگ‌ الماني‌ در اثر برجستة‌ خود نقد خردناب‌ بحثي‌ را در حوزة‌فلسفه‌ پيش‌ كشيد كه‌ ريشه‌هاي‌ ديرينه‌ داشت‌. او در اين‌ اثر خود به‌ ذهن‌ انسان‌ به‌ عنوان‌سامان‌دهندة‌ دريافت‌ او مي‌پردازد و شأن‌ آن‌ را از سطح‌ دريافت‌كنندة‌ منفعل‌ اطلاعات‌ اكتسابي‌توسط‌ حواس‌ ارتقاء مي‌دهد، آنگونه‌ كه‌ پيتر سينگر مي‌نويسد:
    ]از نظر كانت‌[ ما جهان‌ را در چارچوب‌ مكان‌ و زمان‌ و جوهر مي‌شناسيم‌. اما مكان‌ و جوهرواقعيات‌ عيني‌ نيستند كه‌ آن‌ بيرون‌ مستقل‌ از ما وجود داشته‌ باشند. آفريدة‌ قوة‌ شهود يا عقل‌ما هستند كه‌ بدون‌ آنها قادر به‌ فهم‌ و دريافت‌ جهان‌ نيستيم‌. بنابراين‌ طبعاً مي‌توان‌ پرسيد:جهان‌ مستقل‌ از چارچوبي‌ كه‌ به‌ فهمش‌ كامياب‌ مي‌شويم‌ واقعاًچگونه‌ است‌؟ كانت‌ مي‌گويد به‌اين‌ پرسش‌ هرگز نمي‌توان‌ پاسخ‌ داد. واقعيت‌ مستقل‌ كه‌ كانت‌ ان‌ را شي‌ء في‌النفسه‌ نام‌ گذاشته‌بود تا ابد فراسوي‌ معرفت‌ ماست‌».
    چنان‌ كه‌ پيتر سينگر نيز مي‌گويد در انديشة‌ كانت‌ انسان‌ از حوزه‌اي‌ كه‌ پيش‌ از ان‌ دكارت‌براي‌ او تعريف‌ كرده‌ بود: "من‌ فكر مي‌كنم‌ پس‌ هستم‌". به‌ سطحي‌ ديگر به‌ عنوان‌ خالق‌ مفهوم‌هستي‌ ارتقاء مي‌دهد. خالق‌ مفهومي‌ مستقل‌ از انچه‌ وراي‌ معرفت‌ ماست‌. بعدها خواهيم‌ ديد كه‌اين‌ انديشه‌ چه‌ تأثيري‌ بر فلاسفه‌اي‌ چون‌ ژاك‌ دريدا مي‌گذارد. از همراهي‌ پروستان‌گرايي‌ كه‌ راه‌را بر تأويل‌ مي‌گشايد و انديشة‌ كانت‌ كه‌ شأنيت‌ مفهوم‌سازي‌ براي‌ انسان‌ قائل‌ مي‌شودهرمنوتيك‌ ظهور مي‌كند و در ابتداي‌ اين‌ مسير شلايرماخر متأله‌ مسيحي‌ قرار دارد.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  3. #3
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    3-1- شلاير ماخر

    فردريش‌ ارنست‌ دانيل‌ شلايرماخر (1843-1768 م‌.) متأله‌ آسماني‌ مسيحي‌ بود كه‌ در حوزة‌تفكر داراي‌ گرايشات‌ رومانتيك‌ بود، چنانكه‌ اين‌ گرايش‌ را بالاخص‌ در حوزة‌ اصالت‌ مولف‌ در آثاراو در زمينة‌ هرمنوتيك‌ مي‌توان‌ سراغ‌ گرفت‌.
    آنچه‌ را شلايرماخر تحت‌ عنوان‌ دور هرمنوتيكي‌ مطرح‌ مي‌كند، عبارت‌ است‌ از برقراري‌رابطه‌ ميان‌ جزء و كل‌. از نظر او فهم‌ هر يك‌ از اجزاء يك‌ كل‌ در گرو فهم‌ كليت‌ آن‌ است‌ و فهم‌كليت‌ در گروه‌ فهم‌ اجزاء سازندة‌ آن‌ كليت‌. به‌ عنوان‌ مثال‌ براي‌ فهم‌ يك‌ عبارت‌ فهم‌ كلمات‌سازندة‌ آن‌ عبارت‌ ضروري‌ است‌، اما خود اين‌ كلمات‌ نيز در آن‌ عبارت‌ فهم‌ مي‌شوند.
    از نظر شلايرماخر وظيفة‌ تفسير فهم‌ يك‌ متن‌ در وهلة‌ اول‌ به‌ خوبي‌ مولف‌ (در اينجا مي‌توان‌تأثير نقد روماتيك‌ را بر آراي‌ او ديد) ودر مرحلة‌ بعد حتي‌ بهتر از مؤلف‌ است‌.
    شلايرماخر رويكرد مخاطب‌ به‌ متن‌ را با تلاش‌ شركت‌كنندگان‌ در يك‌ گفتگو كه‌ سعي‌ درفهميدن‌ حرف‌ يكديگر دارند مقايسه‌ كرد. شنونده‌ مي‌تواند گذشته‌ از واژه‌ها مفهوم‌ پشت‌ واژه‌هارا نيز بفهمد چرا كه‌ بين‌ نويسنده‌ و خواننده‌ ماهيت‌ خواننده‌ با پيش‌ كشيدن‌ سرشت‌ مشترك‌انساني‌ مشكلي‌ نمي‌بيند، و اين‌ امر تا آنجا پيش‌ مي‌رود كه‌ از نظر عده‌اي‌ از انديشمندان‌: "شلايرماخر ادعا مي‌كرد يك‌ تفسيرگر موفق‌ مي‌تواند مؤلف‌ را حتي‌ بهتر از خود مؤلف‌ بفهمد زيرا تفسيرباعث‌ مي‌شود انگيزه‌ها و ترفندهاي‌ پنهان‌ مشخص‌ شوند"
    در حقيقت‌ اهميت‌ كار شلايرماخر در اين‌ است‌ كه‌ او براي‌ اولين‌ بار هرمنوتيك‌ را با فهم‌ پيوندداد و گفت‌ كه‌ فهم‌ آدمي‌ را بايد در مناسبت‌ با زيست‌ او مورد توجه‌ قرار داد. همين‌ مناسبت‌ موردنظر شلايرماخر بود كه‌ راه‌ شاگرداني‌ چون‌ هيدگر، ديلتاي‌ و گادامر را هموار كرد.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  4. #4
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    4-1- ديلتاي‌

    از پس‌ شلايرماخر متفكر آلماني‌ ديگري‌ به‌ نام‌ ويلهلم‌ ديلتاي (1911-1832) ظهور مي‌كند.ديلتاي‌ با گسترش‌ دادن‌ هرمنوتيك‌ شلايرماخر در حوزة‌ علوم‌ انساني‌ و تاريخ‌ تقرير نويني‌ از دوره‌هرمنوتيكي‌ ارائه‌ مي‌دهد از نظر ويلهلم‌ ديلتاي‌ كلية‌ علوم‌ انساني‌ در سطح‌ بنيادين‌ خود در گيرتأويل‌ كلام‌ انساني‌ هستند. به‌ قول‌ كرباي‌: «فهم‌ انسانها به‌ معناي‌ فهم‌ كلام‌ فرهنگي‌ آنهاست‌ واين‌ تنها متون‌ را در برنمي‌گيرد بلكه‌ اشكال‌ مختلف‌ هنري‌ و كنش‌ها (فرهنگ‌ تاريخي‌ به‌ طورعام‌) را نيز شامل‌ مي‌شود.»
    ويلهلم‌ ديلتاي‌ دورة‌ اول‌ كاري‌اش‌ از شلايرماخر پيروي‌ مي‌كرد و فهم‌ را در گرو همدلي‌ باخالق‌ اثر بر پاية‌ سرشت‌ مشترك‌ تعريف‌ مي‌كرد، اما با انتقادهايي‌ كه‌ به‌ لحاظ‌ روانشناختي‌ ودرون‌گرانه‌ بودن‌ نگاهش‌ از او به‌ عمل‌ امد در رويكرد خود تجديد نظر كرد. او در دروة‌ بعدي‌كاريش‌ تحت‌ تأثير انديشه‌ نوكانتي‌ها (كه‌ آثار هنري‌ و ادبي‌ به‌ ارزشهاي‌ صوري‌ دوره‌هاي‌خودشان‌ تجسم‌ مي‌بخشند) بين‌ گفتار و آثار و متون‌ به‌ لحاظ‌ زمانبندي‌ اشتراك‌ ايجاد كرد؛ به‌اين‌ معنا كه‌ متون‌ هم‌ چون‌ گفتارها معناي‌ زمان‌ خود را منعكس‌ مي‌كنند.»
    ديلتاي‌ با تكيه‌ بر رويكرد كانت‌ ابزار شناخت‌ علوم‌ انساني‌ را در تفكيك‌ از علوم‌ طبيعي‌تحليل‌ كرد. به‌ گفته‌ او علوم‌ انساني‌ از ميان‌ امور واقع‌ تنها در مورد انسان‌ بحث‌ مي‌كند. درواقع‌هرمنوتيك‌ اين‌ امكان‌ را فراهم‌ مي‌كند كه‌ ما تجربه‌ دروني‌ انسان‌ را مورد مطالعه‌ قرار دهيم‌. اوگفت‌ هرمنوتيك‌ را بايد مثلث‌ ميان‌ زندگي‌، فهم‌ و بيان‌ آن‌ جستجو كرد. او در آثار خود اين‌ سه‌مفهوم‌ را تبيين‌ كرد و همين‌ بحث‌ بود كه‌ بعدها الهام‌بخش‌ رويكرد فيلسوفاني‌ چون‌ هيدگر وگادامر شد.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  5. #5
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    5-1- نيچه‌

    در پايان‌ ابن‌ بخش‌ ضروري‌ است‌ از فيلسوف‌ بزرگي‌ نام‌ ببريم‌ كه‌ از نظر "مايك‌ ميتر" شارح‌آثار فلسفي‌ مدرن‌ "زلزلة‌ عرصه‌ تفكر" ناميده‌ شده‌ است‌.
    بي‌ شك‌ فريدريش‌ ويلهلم‌ نيچه‌ متفكري‌ است‌ كه‌ دين‌ بسياري‌ بر گردن‌ هرمنوتيك‌ مدرن‌دارد. او به‌ عنوان‌ انديشمندي‌ كه‌ به‌ نقد عرصه‌هاي‌ مختلف‌ تفكر بشري‌ و حتي‌ زيست‌ اجتماعي‌او پرداخته‌ است‌ ساحتهاي‌ جديدي‌ را در عرصه‌ تفكر بلازگشوده‌ است‌. اما نيچه‌ در آثار دهة‌ آخردوران‌ خلاِ زندگي‌اش‌ (1879-1889) پيش‌ از جنون‌ خود را يك‌ اخلاِ ستيز مي‌شمرد.بسياري‌ از مفسران‌ و منتقدان‌ نيچه‌ نيز به‌ تبع‌ وي‌ همين‌ نام‌ را به‌ او داده‌اند.
    مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ اخلاِ ستيزي‌ نيچه‌ بخشي‌ از نظرية‌ چشم‌انداز باوري‌ اوست‌. به‌ عبارت‌دقيق‌تر اخلاِ ستيزي‌ نيچه‌ نتيجة‌ منطقي‌ تعميم‌ نظرية‌ چشم‌اندازباوري‌ او به‌ قلمرو اخلاِاست‌. او بر عليه‌ مطلق‌گرايي‌ مبارزه‌ مي‌كند، و عرصه‌هاي‌ مختلف‌ تفكر بشري‌ را كه‌ بر اين‌اساس‌ شكل‌ گرفته‌اند به‌ چالش‌ مي‌گيرد به‌ قول‌ مايك‌ ميتر: «نيچه‌ مركزيت‌ سوبژه‌ را منتفي‌مي‌داند و با اين‌ نفي‌ باب‌ هر نوع‌ تأويل‌ را مي‌گشايد»
    مي‌بينيم‌ كه‌ اين‌ حركت‌ نيچه‌ به‌ واقع‌ به‌ نفع‌ هرمنوتيك‌ تمام‌ مي‌شود و هيدگر در مورد نيچه‌مي‌نويسد: «من‌ آثار او را بيش‌ از 100 بار خوانده‌ام‌، اما يك‌ بار هم‌ نفهميده‌ام‌» و فرويدمي‌نويسد: «به‌ نيچه‌ حتي‌ نمي‌توان‌ نزديك‌ شد چه‌ رسد كه‌ او را فهم‌ كرد» بنابراين‌ در اين‌بخش‌ صرفاً قسمتهايي‌ از آثار مختلف‌ نيچه‌ را كه‌ در زمينه‌ تأويل‌گرايي‌ پيدا كرده‌ام‌ نقل‌ مي‌كنم‌.اين‌ بخشها از كتابهاي‌ مختلف‌ (چنين‌ گفت‌ زرتشت‌، فراسوي‌ نيك‌ و بد، تبارشناسي‌ اخلاِ،دانش‌ شاد، خواست‌ قدرت‌) آورده‌ شده‌ است‌. همة‌ اين‌ قطعات‌، قطعات‌ انتخابي‌ آقاي‌ بابك‌احمدي‌ در فصل‌ مربوط‌ به‌ نيچه‌ از كتاب‌ هرمنوتيك‌ مدرن‌ ترجمه‌ جمعي‌ از مترجمان‌ استفاده‌شده‌است‌.
    «]...[ پس‌ حقيقت‌ چيست‌؟ لشكري‌ متحرك‌ از استعاره‌ها، مجازي‌هاي‌ مرسل‌، و انسان‌گونه‌- انگاري‌ها، و در يك‌ كلام‌، مجموعه‌اي‌ از مناسبات‌ِ انساني‌ كه‌ به‌ طرزي‌ شاعرانه‌ و بليغ‌ تقويت‌،دگرگون‌، و ارايش‌ شده‌ باشند، و پس‌ از كاربرد بسيار، در نظر مردمان‌ استوار، مرسوم‌، و اجباري‌جلوه‌ مي‌كنند: حقيقت‌ها ان‌ پندارهايند كه‌ از ياد برده‌ايم‌ كه‌ پندارند، استعاره‌هايي‌ كه‌ فرسوده‌ وبي‌خاصيت‌ شده‌اند، سكه‌هايي‌ كه‌ نقش‌ آنهااز ميان‌ رفته‌، و ديگر نه‌ چونان‌ سكه‌، بل‌ به‌ عنوان‌ فلزبه‌ آن‌ها نگريسته‌ مي‌شود.»
    «از نظر ما نادرستي‌ يك‌ حكم‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ موجب‌ رد آن‌ نمي‌شود؛ زبان‌ تازه‌ي‌ ما در اين‌ باب‌طنيني‌ از همه‌ شگفت‌تر دارد. مسئله‌ اين‌ است‌ كه‌ بايد ديد آن‌ حكم‌ تا كجا پيش‌ برنده‌ي‌ زندگي‌ ونگه‌ دارنده‌ي‌ زندگي‌ و هستي‌ِ نوع‌ است‌ و چه‌ بسا پرورنده‌ي‌ نوع‌؛ و گرايش‌ اساسي‌ ما به‌ تصديق‌اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ نادرست‌ترين‌ حكم‌ها (از جمله‌ حكم‌هاي‌ تركيبي‌ِ پيشين‌) براي‌ هستي‌ ماضروري‌ترين‌ چيزها هستند، زيرا انسان‌ نمي‌تواند زندگي‌ كند مگر با اعتبار دادن‌ به‌ افسانه‌هاي‌منطقي‌، با سنجش‌ واقعيت‌ با ميزان‌ِ جهان‌ به‌ وسيله‌ي‌ اعداد - پس‌ رد حكم‌هاي‌ نادرست‌ به‌معناي‌ رد و نفي‌ زندگي‌ است‌. دروغ‌ را شرط‌ زندگي‌ شمردن‌، بي‌گمان‌، ايستادن‌ در برابراحساس‌هاس‌ ارزشي‌ رايج‌ است‌ به‌ طرزي‌ خطرناك‌؛ و فلسفه‌اي‌ كه‌ چنين‌ خطري‌ كند، تنها ازاين‌ راه‌ است‌ كه‌ خود را فراسوي‌ نيك‌ و بد مي‌نهد.»
    «خاستگاه‌ برداشت‌ ما از "شناخت‌" - من‌ اين‌ توضيح‌ را از كوچه‌ و خيابان‌ برگرفته‌ام‌. از ادمي‌عامي‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: "او مرا فوراً شناخت‌". از خود پرسيدم‌: منظور عوام‌ از شناخت‌ چيست‌؟وقتي‌ "شناخت‌" را مي‌خواهند، به‌ راستي‌ چه‌ مي‌خواهند؟ ديدم‌ چيزي‌ بيش‌ از اين‌ نمي‌خواهند كه‌مورد غريبه‌ به‌ چيزي‌ آشنا بدل‌ شود. و ما فيلسوف‌ها - وقتي‌ از شناخت‌ حرف‌ مي‌زنيم‌، راستي‌ به‌چيزي‌ بيش‌ از اين‌ نظر داريم‌؟ امر آشنا يعني‌ چيزي‌ كه‌ بدان‌ عادت‌ كرده‌ايم‌ و ديگر از آن‌ به‌شگفت‌ نمي‌آئيم‌. يعني‌ داستان‌ هر روزه‌ي‌ ما، يكي‌ چند قاعده‌اي‌ كه‌ به‌ ياد سپرده‌ايم‌، هر چيزي‌كه‌ در آن‌ احساس‌ راحتي‌ مي‌كنيم‌. ببينيد آيا اين‌ نياز ما به‌ شناخت‌، واقعاً همان‌ نيازمان‌ به‌ امرآشنا نيست‌؟ همان‌ خواست‌ِ كشف‌ چيزي‌ آرامش‌بخش‌ در پس‌ هرز چيز ناآشنا، غيرعادي‌ وسئوال‌ برانگيز نيست‌؟ ايا اين‌ غريزه‌ي‌ ترس‌ نيست‌ كه‌ ما را به‌ شناختي‌ مي‌خواند؟ ايا سرمستي‌ِآنان‌ كه‌ به‌ شناخت‌ رسيده‌اند همان‌ سرمستي‌ از بازگشت‌ِ احساس‌ امنيت‌ نيست‌؟»
    «اينجا فيلسوفي‌ را مي‌بينيد كه‌ مي‌انديشد چون‌ جهان‌ را به‌ "ايده‌" فروكاسته‌، پس‌ جهان‌"شناخته‌ شده‌" است‌. دليلش‌ مگر جز اين‌ است‌ كه‌ "ايده‌" براي‌ او آشنا بود، و او حسابي‌ به‌ آن‌ عادت‌كرده‌ بود - چون‌ ديگر به‌ هيچ‌ وجه‌، از آن‌ نمي‌ترسيد؟»
    «دانشي‌ مردان‌ چه‌ زود و آسان‌ متقاعد مي‌شوند! اين‌ نكته‌ را به‌ ياد بسپاريد و تنها به‌ اصول‌ وراه‌حلهايشان‌ درباره‌ي‌ معماي‌ جهان‌ نگاهي‌ بيفكنيد! وقتي‌ در زير يا در پس‌ِ چيزها، چيزكي‌مي‌بابند كه‌ متأسفانه‌ ما با آن‌ حسابي‌ آشنا هستيم‌ - مثل‌ جدول‌ ضرب‌مان‌، منطق‌مان‌، خواست‌و اشتياِمان‌ - چقدر زود خوشحال‌ مي‌شوند! چون‌ "آنچه‌ آشناست‌ شناخته‌ شده‌ است‌"، در اين‌مورد همه‌شان‌ هم‌ نظرند. حتي‌ محتاط‌ترين‌شان‌ هم‌ فكر مي‌كند انچه‌ آشناست‌، دست‌ كم‌آسان‌تر از امر آشنا قابل‌ شناخت‌ است‌. و براي‌ مثال‌، اين‌ روش‌ منطقي‌ مستلزم‌ اين‌ است‌ كه‌ ما از"جهان‌ درون‌" و از واقعياتي‌ درباره‌ي‌ آگاهي‌ بياغازيم‌. چرا كه‌ اين‌ دنيا براي‌ ما آشناتر است‌؛ و آنچه‌ما بدان‌ عادت‌ كرده‌ايم‌ - يعني‌ ديدن‌ آن‌ به‌ عنوان‌ يك‌ مسئله‌، امري‌ غريب‌، چيزي‌ دور و بيرون‌ ازما - دشوارتر است‌.»
    «يقين‌ عظيم‌ِ علوم‌ طبيعي‌، در قياس‌ با روان‌شناسي‌ و سنجش‌ عناصر آگاهي‌ - كه‌ مي‌توان‌تقريباً آنها را علوم‌ غيرطبيعي‌ خواند - دقيقاً از اين‌ واقعيت‌ برمي‌خيزد كه‌ چيز ناآشنا را به‌ عنوان‌موضوع‌ كارشان‌ برمي‌گزينند. اما چه‌ كار متناقض‌ و مهملي‌ است‌ كه‌ بكوشيم‌ موضوع‌ را چيزهاي‌آشنا برگزنيم‌.»
    «خواست‌ من‌ از فيلسوف‌ آشكار است‌، اين‌ كه‌ جايگاهش‌ را فراسوي‌ نيك‌ و بد ببرد، و توهم‌داوري‌ اخلاقي‌ را فروسوي‌ خود بگذارد. اين‌ خواست‌ نتيجه‌ي‌ بينشي‌ است‌ كه‌ نخست‌ من‌ بيانش‌كرده‌ام‌: روي‌ هم‌ رفته‌، هيچ‌ واقعيت‌ اخلاقي‌اي‌ وجود ندارد. داوري‌ِ اخلاقي‌ در باور به‌ واقعيت‌هايي‌كه‌ واقعيت‌ ندارند، با داوري‌ِ ديني‌ مشترك‌ است‌. اخلاِ صرفاً تأويل‌ برخي‌ پديدارهاست‌ - دقيق‌بگويم‌، گونه‌اي‌ سوء تأويل‌ است‌. داوري‌هاي‌ اخلاقي‌، همچون‌ داوري‌هاي‌ ديني‌ به‌ مرحله‌اي‌ ازناداني‌ تعلق‌ دارند كه‌ هنوز فاقد خود مفهوم‌ واقعيت‌، و خيال‌ است‌: بنابراين‌، در چنين‌ مرحله‌اي‌،"حقيقت‌" به‌ معناي‌ همه‌ي‌ ان‌ چيزهايي‌ است‌ كه‌ ما امروز "خيالات‌" مي‌خوانيم‌. از اين‌ رو،داوري‌هاي‌ اخلاقي‌ را هرگز نبايد به‌ معناي‌ تحت‌اللفظي‌ در نظر گرفت‌. چه‌ در اين‌ صورت‌ هماره‌مهمل‌ محض‌ خواهند بود. اما، از ديدگاه‌ نشانه‌شناسي‌، اينها ارزشمند باقي‌ خواهند ماند. اينهادست‌ كم‌ براي‌ آگاهان‌، با ارزش‌ترين‌ واقعيت‌ها درباره‌ي‌ فرهنگ‌ها و درون‌نگري‌هايي‌ هستندكه‌ آنقدر نمي‌دانستند تا ]بتوانند[ خود را بفهمند. اخلاِ صرفاً زبان‌ اشاره‌ است‌، علامت‌شناسي‌محض‌: بايد بدانيم‌ كه‌ اصلاً درباره‌ي‌ چيست‌ تا بتوانيم‌ از آن‌ بهره‌ ببريم‌.»
    «اگر آلماني‌ها اصلاً توانسته‌اند فيلسوفات‌ را تاب‌ آورند، به‌ ويژه‌، معيوب‌ترين‌ عقب‌ افتاده‌ي‌ذهني‌ِ تمامي‌ِ تاريخ‌ فلسفه‌ را، يعني‌ كانت‌ِ كبير را، اين‌ موضوع‌ تصور بدي‌ از ظرافت‌ آلماني‌ به‌دست‌ نمي‌دهد. زيرا نمي‌شود رقص‌ را، در هر شكلي‌ از تربيت‌ اصيل‌، كنار گذاشت‌. بايد ياد گرفت‌با پاهاي‌ خود رقصيد، با مفاهيم‌ و با واژه‌هاي‌ خود: ايا باز هم‌ نيازي‌ هست‌ كه‌ بيفزايم‌ با قلم‌ نيزبايد بتوان‌ چنين‌ كرد؟ و اين‌ كه‌ نوشتن‌ را بايد اموخت‌؟ ولي‌ اينجا كه‌ مي‌رسم‌، ديگر به‌ چشم‌خواننده‌ي‌ آلماني‌ يكسر مرموز مي‌آيم‌.»
    «تلاش‌ من‌ براي‌ فهم‌ داوري‌هاي‌ اخلاقي‌ به‌ مثابه‌ي‌ علامت‌ها و زبان‌هاي‌ اشاره‌اي‌ كه‌ برفراشد سعادت‌ يا ناكامي‌ِ تنانه‌ دلالت‌ مي‌كنند، و نيز بر آگاهي‌ از شرايط‌ حفاظت‌ و رشد، گونه‌اي‌تأويل‌ِ هم‌ ارزِ اخترشناسي‌ است‌ با پيش‌ داوري‌هاي‌ برانگيخته‌ي‌ غرايز (درباره‌ي‌ نژادها، جوامع‌،مراحل‌ گوناگون‌ زندگي‌، چون‌ جواني‌ و پيري‌ و غيره‌)»
    «داوري‌هاي‌ اخلاقي‌ ما، با كاربردش‌ در مورد اخلاِ خاص‌ مسيحي‌ - اروپايي‌، نشانه‌هاي‌زوال‌، بي‌ اعتنايي‌ به‌ زندگي‌، و تدارك‌ بدبيني‌اند.»
    «حكم‌ اصلي‌ من‌: هيچ‌ پديده‌ي‌ اخلاقي‌ وجود ندارد، فقط‌ تأويل‌ اخلاقي‌ اين‌ پديده‌ها وجوددارد. اين‌ تأويل‌ خود، سرچشمه‌اي‌ برون‌ اخلاقي‌ دارد. اگر كه‌ تأويل‌ِ ما يك‌ تناقض‌ را به‌ وجودآورده‌ باشد، معنايش‌ چيست‌؟ - نكته‌اي‌ است‌ بس‌ مهم‌: در پس‌ تمامي‌ِ ارزشيابي‌ها،ارزشيابي‌هاي ‌ اخلاقي‌ در جايگاه‌ فرادست‌ ايستاده‌اند. فرض‌ كنيم‌ كه‌ اين‌ ارزشيابي‌ها از ميان‌بروند، آنگاه‌ ما بر چه‌ اساس‌ چيزها را بسنجيم‌ و اندازه‌ بگيريم‌؟ آن‌ وقت‌ دانايي‌ چه‌ ارزشي‌ خواهدداشت‌ و غيره‌ و غيره‌.»

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  6. #6
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    1-2- مارتين‌ هيدگر


    مارتين‌ هيدگر فيلسوف‌ بزرگ‌ آلماني‌ در سال‌ 1889 به‌ دنيا آمد و در سال‌ 1976 از دنيا رفت‌.آنچه‌ كه‌ در آثار هيدگر اهميت‌ دارد طرح‌ سئوال‌ "بودن‌" جداي‌ از بودنيها است‌. از نظر او تاريخ‌فلسفه‌ با تقليل‌ مباحث‌ خود در حوزة‌ بودنيها از سئوال‌ اوليه‌ خود كه‌ همانا مفهوم‌ خود بودن‌ است‌غافل‌ شده‌ است‌. در تاريخ‌ تفكر بشر انسان‌ همواره‌ موجودي‌ متمايزشده‌ از كليت‌ كائنات‌ تعريف‌شده‌ است‌.
    اين‌ وجه‌ مميزه‌ گاه‌ نماينده‌ خدا بودن‌ تعبير شده‌، گاه‌ حيوان‌ ناطق‌، گاه‌ موجود ابزار ساز و گاه‌فاعل‌ شناسا. اما آنچه‌ در انديشة‌ مارتين‌ هيدگر انسان‌ را از بقية‌ كائنات‌ متمايز مي‌كند آن‌ است‌كه‌ انسان‌ جايگاهي‌ است‌ كه‌ بودن‌ در آن‌ امكان‌ فهميده‌ شدن‌ دارد. انسان‌ محمل‌ فهم‌ بودن‌است‌. انسان‌ زيستنده‌ (دازاين‌) است‌. Dasein كه‌ در آسماني‌ به‌ معناي‌ زندگي‌ است‌ از دو بخش‌تشكيل‌ شده‌ است‌. Da به‌ معني‌ اينجا و انجا (قيد مكان‌) و Sein به‌ معني‌ بودن‌.
    لذا هيدگر از Daseni به‌ معناي‌ جايگاه‌ بودن‌ از پيش‌ در كنار چيزها مي‌داند: «اين‌ تأكيد تقابلي‌است‌ با نگرش‌ دو قطبي‌ و دكارتي‌ كه‌ مواجهه‌ با بيرون‌ را از درون‌ آغاز مي‌كند. در اين‌ دوقطبي‌گرايي‌ كه‌ در آن‌ شكافي‌ ما بين‌ درون‌ انسان‌ و دنياي‌ پيرامون‌ ايجاد شده‌ است‌ يكي‌(بيرون‌) تابعي‌ است‌ از ديگري‌ (درون‌). اما هيدگر در تحليلي‌ پديدارشناسانه‌ بات‌ تحليل‌ طريقة‌بودن‌ ما د رجهان‌ در هنگام‌ فهم‌ سعي‌ در آشكار كردن‌ سرشت‌ فهم‌ دارد. به‌ نظر وي‌ ما ابژه‌ رازماني‌ معين‌ مي‌كنيم‌ كه‌ با آن‌ از پيش‌ مرتبطيم‌. چنين‌ ارتباطي‌ در دايرة‌ هرمنوتيكي‌ و پيش‌ساختار جاي‌ دارد. از نظر هيدگر ما هيچ‌گاه‌ بدون‌ چنين‌ پيش‌ فهمي‌ با چيزي‌ مواجه‌ نمي‌شويم‌بلكه‌ بر هر شناختي‌ در بطن‌ فهم‌ قبلي‌ حادث‌ مي‌شود. حتي‌ معرفت‌ علمي‌.»
    از سوي‌ ديگر هيدگر دغدغه‌ داشتن‌ و زمان‌ را وجوه‌ عمدة‌ زيستن‌ معرفي‌ مي‌كند. هيدگر در اثراول‌ خود يعني‌ زمان‌ و وجود پيش‌ فهم‌ در دايرة‌ هرمنوتيكي‌ را مطرح‌ مي‌كند. ديگر اينكه‌ او دراين‌ اثر خود قائل‌ بر تقدم‌ وجود Existence نسبت‌ به‌ سرشت‌ Wessen مي‌شود. از نظر هيدگرانسان‌ اول‌ وجود دارد و سپس‌ از طريق‌ نداي‌ وجدان‌ دغدغه‌ و اضطراب‌ امكان‌ شكل‌گيري‌سرشت‌ انسان‌ به‌ وجود مي‌آيد.
    هيدگر در آثار ديگر خود از جمله‌ سرشت‌ حقيقت‌، پرسش‌ تكنولوژي‌، نامه‌اي‌ در باب‌ اومانيسم‌گفتاري‌ در باب‌ تفكر، زمان‌ و بودن‌ (1962) پايان‌ فلسفه‌ (1964) كمابيش‌ اين‌ مباحث‌ را ادامه‌مي‌دهد و سئوال‌ خود "مفهوم‌ بودن‌" را همچنان‌ در حوزه‌هاي‌ ديگر مطرح‌ مي‌كند. او درپي‌آشكارگي‌ خود بودن‌ است‌ و در آثار خود، تنها اين‌ آشكارگي‌ را در زبان‌ و شعر مي‌بيند و تكنولوژي‌را به‌ عنوان‌ مانعي‌ بر آشكارگي‌ برمي‌شمرد...
    اما انچه‌ در آراء هيدگر در بحث‌ ما اهميت‌ دارد نظرية‌ او در مورد هرمنوتيك‌ است‌. هيدگر ازشكل‌ همدلانة‌ ديلتاي‌ و شلايرماخر جدا مي‌شود و هرمنوتيك‌ را به‌ عنوان‌ نظرية‌ فهم‌ وجودمطرح‌ مي‌كند و به‌ نوعي‌ به‌ غيرروانشناختي‌ كردن‌ هرمنوتيك‌ دست‌ مي‌زند. از نظر او درك‌ وادراك‌ از پيش‌ دانسته‌ها آغاز مي‌شود و به‌ فهم‌ وجودي‌ مي‌رسد و اين‌ فهم‌ عموماً خودكار وغيرفكري‌ است‌. "اين‌ فهم‌ بايد ناقص‌ باشد زيرا هم‌ تاريخي‌ است‌ هم‌ متناهي‌".
    آنچه‌ او پيش‌ مي‌كشد بعدها در آراء گادامر و پل‌ ريكور ادامه‌ مي‌يابد. او معتقد است‌ كه‌ درتأويل‌ بستر تأويل‌گرا و نحوة‌ باشنيدن‌ او اهميت‌ دارد. "اگر باشيدن‌ و ساختن‌ ارزش‌ مورد سئوال‌قرار گرفتن‌ و در نتيجه‌ ارزش‌ انديشيدن‌ را داشته‌ باشد بهرة‌ كافي‌ حاصل‌ شده‌ است‌ ولي‌ شايد اين‌نكته‌ كه‌ انديشيدن‌ نيز همچون‌ ساختن‌ هر چند از طريقي‌ ديگر به‌ باشيدن‌ وابسته‌ است‌ در مسيرفكري‌ كه‌ من‌ مطرح‌ كرده‌ام‌ تأييد شده‌ است‌.
    ساختن‌ و انديشيدن‌ هر يك‌ به‌ شيوة‌ خاص‌ خود براي‌ باشيدن‌ گريزناپذيرند با اين‌ همه‌ هردوي‌ اينها تا وقتي‌ كه‌ به‌ جاي‌ گوش‌ سپردن‌ به‌ يكديگر هر يك‌ جداگانه‌ سر در كار خود داشته‌باشند براي‌ باشيدن‌ نابسنده‌اند... ما مي‌كوشيم‌ تا گوهر باشيدن‌ را در انديشه‌ دنبال‌ كنيم‌. گام‌بعدي‌ در اين‌ مسير مي‌تواند چنين‌ پرسشي‌ باشد: موقعيت‌ "باش‌ داشتن‌" در روزگار مخاطره‌اميزما چيست‌؟... ميرايان‌ همواره‌ درپي‌ جستجوي‌ گوهر باشيدن‌ هستند و همواره‌ بايد باشيدن‌ رابياموزند."
    هيدگر در آثار اولية‌ خويش‌ هرمنوتيك‌ را با هستي‌شناسي‌ بنيادي‌ پيوند داد هيدگر در كتاب‌هستي‌ و زمان‌ خود مي‌كوشد تا پيش‌ انگاره‌هاي‌ سنت‌ فلسفي‌ غرب‌ را در چارچوب‌ هرمنوتيك‌مورد تحليل‌ قرار دهد. هيدگر پديدارشناسي‌ هوسرل‌ را مبناي‌ كار خويش‌ قرار مي‌دهد و گونه‌اي‌پديدارشناسي‌ هرمنوتيكي‌ را پايه‌ريزي‌ مي‌كند. در حقيقت‌ او هرمنوتيك‌ را در مطالعة‌ مفهوم‌وازاين‌ به‌ كار گرفت‌. او زبان‌ را براي‌ فهم‌ مناسب‌ وازاين‌ با هستي‌، واجد اهميت‌ مي‌داند و مي‌گويدنسبت‌ جهان‌ با ما و با كلية‌ موجودات‌ را مي‌توان‌ در ساية‌ زبان‌ فهميد و بيان‌ كرد. از اين‌ رو او زبان‌را سرچشمة‌ وجود مي‌نامد.
    "زبان‌ سخن‌ مي‌گويد، سخن‌ گفتنش‌ تمايز را به‌ حضور فرا مي‌خواند و جهان‌ و چيزها را دريك‌ دستي‌ِ يگانگي‌شان‌ رد اختيار مي‌گيرد.
    زبان‌ سخن‌ مي‌گويد
    انسان‌ با پاسخ‌گويي‌ به‌ زبان‌ است‌ كه‌ سخن‌ مي‌گويد. اين‌ پاسخ‌ گفتن‌ يك‌ شنيدن‌ است‌، زيرااز آنجا كه‌ به‌ فرمان‌ سكوت‌ گوش‌ فرا مي‌دهد شنواست‌. موضوع‌ در اينجا تنها، بيان‌ يك‌ نظردربارة‌ زبان‌ نيست‌ بلكه‌ آنچه‌ در اينجا اهميت‌ دارد فراگيري‌ زيستن‌ با سخن‌ گفتن‌ زبان‌ است‌...انسان‌ تنها با پاسخ‌ گفتن‌ به‌ زبان‌ سخن‌ مي‌گويد. زبان‌ سخن‌ مي‌گويد. سخن‌ گفتن‌ زبان‌ در آنچه‌گفته‌ شد بيان‌ مي‌شود."
    از نظر هيدگر زبان‌ داراي‌ وظيفه‌اي‌ هرمنوتيكي‌ است‌. به‌ نظر او زبان‌ زمينة‌ حجاب‌ برگرفتن‌ از"هستي‌ در جهان‌" را فراهم‌ مي‌كند. بنابراين‌ زبان‌ نبايد پديده‌اي‌ فردي‌ يا عيني‌ صرف‌ محسوب‌شود، بلكه‌ بايد آن‌ را پيش‌ زمينه‌ و مقدم‌ بر هر حقيقتي‌ فرض‌ كرد. هرمنوتيك‌ از ديد او مشرف‌ برهمين‌ معناي‌ زبان‌ است‌، يعني‌ زبان‌ است‌ كه‌ راه‌ پرسشگري‌ از هستي‌ را هموار مي‌كند. بديهي‌است‌ كه‌ هستي‌ دراين‌ معنا تاريخمند است‌ و هرمنوتيك‌ به‌ ما مي‌آموزد تا از جلوه‌هاي‌ گوناگون‌هستي‌ در سايه‌ زبان‌ پرسشي‌ كنيم‌. همين‌ رويكرد هيدگر زمينة‌ كار گادامر را فراهم‌ مي‌آورد.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  7. #7
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    2-2-هانس‌ گئورگ‌ گادامر


    هانس‌ گئورگ‌ گادامر متولد 1900 كه‌ اكنون‌ به‌ عنوان‌ بنيانگذار هرمنوتيك‌ فلسفي‌ شناخته‌مي‌شود به‌ شدت‌ از هيدگر متأثر است‌. او كه‌ در دانشگاه‌ ماربورگ‌ فلسفه‌ خوانده‌ است‌ در زمينة‌هستي‌شناسي‌ هرمنوتيك‌ فلسفة‌ زبان‌ فلسفة‌ تاريخ‌ انديشة‌ كلاسيك‌ كار مي‌كند. او در كتاب‌حقيقت‌ و روش‌ (1960) خود كشمكش‌ و جدل‌ ميان‌ فهم‌ هرمنوتيكي‌ حقيقت‌ به‌ مثابه‌ آشكارگي‌- كه‌ او آن‌ را در پيوند با آثار بزرگ‌ هنر غربي‌ مي‌بيند - و روش‌ "علوم‌ طبيعي‌ را بررسي‌ مي‌كند".گادامر هم‌ سو با موضوع‌ ضد ذهنيت‌ باورانة‌ نيچه‌ و هيدگر و نيز هم‌ صدا با برداشت‌ لوتر از نيروي‌دگرگون‌ كنندة‌ متن‌ بر اين‌ نكته‌ تأكيد مي‌كند كه‌ سوژه‌ همواره‌ پيشاپيش‌ در زبان‌ و سنت‌ واقع‌شده‌ است‌.
    ارزش‌ ديدگاه‌ گادامر اما در ارج‌ نهادن‌ و برخورد باز با ديگري‌ است‌ حال‌ اين‌ ديگري‌ مردم‌ باشدو يا فرهنگ‌ ديگر: "]از نظر گادامر[ زبان‌، خود، ichlos (بي‌- خود) است‌، فهم‌، حركت‌ فرد به‌ سوي‌رخدادِ "سنت‌" بنياد ذهني‌ است‌."
    از نظر گادامر نيز همچون‌ هيدگر چيزي‌ به‌ عنوان‌ دانش‌ كاملاً عيني‌ وجود ندارد و تمام‌ فهم‌ باپيش‌داوري‌ و پيش‌ فهم‌ شكل‌ مي‌گيرد و اين‌ پيش‌ فهم‌ها هستند كه‌ به‌ فهم‌ نهايي‌ ما شكل‌مي‌دهند. اما گادامر در يك‌ قدم‌ پيش‌تر عنوان‌ مي‌كند كه‌ ميان‌ اثر هنري‌ و مخاطب‌ (مفسر)مي‌تواند گفتگويي‌ شكل‌ بگيرد كه‌ در نهايت‌ اين‌ گفتگو به‌ ادغام‌ افقها و رسيدن‌ به‌ افق‌ معنايي‌جديدي‌ منجر مي‌شود. در اينجا گادامر عمل‌ تفسير را يك‌ رخداد زماني‌ معرفي‌ مي‌كند و به‌ نوعي‌"گذشته‌ و حال‌ متن‌ و مفسر از طريق‌ زباني‌ مشترك‌ به‌ هم‌ پيوند مي‌خورند كه‌ محصول‌تفسيرهاي‌ پيشين‌ است‌ و بر تفسير تازه‌اي‌ از آن‌ تأثير خاص‌ خود را مي‌گذارد."
    در اصل‌ طبق‌ نظر گادامر افق‌ نوظهوري‌ ميان‌ افق‌ مخاطب‌ (مفسر) و افق‌ متن‌ تشكيل‌مي‌شود. بنابراين‌ براساس‌ آراء گادامر معناي‌ متن‌ ثابت‌ نيست‌ بلكه‌ به‌ مرور زمان‌ با تغيير افق‌ذهني‌ مفسر افق‌ فهم‌ كه‌ از همجوشي‌ بين‌ افق‌ متن‌ و مفسر تشكيل‌ مي‌شود، نيز تغيير مي‌كند.
    "هيچ‌ هنرمندي‌ متعلق‌ به‌ يك‌ فرهنگ‌ زندة‌ ديني‌ دوران‌هاي‌ گذشته‌، هرگز اثري‌ هنري‌ خودرا جز با اين‌ نيت‌ نيافريده‌ كه‌ اثرش‌ با همان‌ زبان‌ خودش‌ دريافته‌ شود و جايگاه‌ خود را در جهاني‌بيابد كه‌ افراد انسان‌ كنار يكديگر زندگي‌ مي‌كنند. آگاهي‌ هنري‌ - آگاهي‌ زيبايي‌شناسانه‌ -همواره‌ نسبت‌ به‌ ادعاي‌ صدِِ بي‌واسطه‌اي‌ كه‌ از خود اثر هنري‌ ناشي‌ مي‌شود، در درجة‌ دوم‌اهميت‌ قرار مي‌گيرد. در اين‌ چارچوب‌ هنگامي‌ كه‌ ما اثري‌ هنري‌ را براساس‌ كيفيت‌زيبايي‌شناسانة‌ آن‌ داوري‌ مي‌كنيم‌ آن‌ چيزي‌ كه‌ واقعاً بسيار آشنا و نزديك‌ به‌ ما بوده‌ بيگانه‌مي‌شود. اين‌ فاصله‌ و بيگانگي‌ در داوري‌ زيبايي‌شناسانه‌ وقتي‌ روي‌ مي‌دهد كه‌ ما خود را عقب‌مي‌كشيم‌ و نسبت‌ به‌ ادعاي‌ بي‌واسطة‌ آن‌ چيزي‌ كه‌ ما را تسخير مي‌كند آغوش‌ نمي‌گشائيم‌. ازاين‌ رو، آغازگاه‌ تأملات‌ و انديشه‌هاي‌ من‌ در حقيقت‌ و روش‌ اين‌ بود كه‌ اقتدار زيبايي‌شناسانه‌ كه‌حقوِ خود را در تجربة‌ هنري‌ مطالبه‌ مي‌كند، در مقايسه‌ با تجربة‌ اصيلي‌ كه‌ خود شكل‌ هنر با ماروياروي‌ مي‌شود نمايانندة‌ از خود بيگانگي‌ است‌... دومين‌ وجه‌ تجربة‌ از خود بيگانگي‌ چيزي‌است‌ كه‌ ما آن‌ را آگاهي‌ تاريخي‌ مي‌خوانيم‌ - هنر باشكوهي‌ كه‌ آرام‌ آرام‌ تكامل‌ يافته‌، هنرفاصله‌گذاري‌ اتقادي‌، ميان‌ ما و شاهدان‌ زندگي‌ گذشته‌... آنچه‌ ميان‌ اين‌ گذشته‌ و اكنون‌ خواننده‌موجب‌ فهم‌ مي‌شود هم‌ جوشي‌ دو افق‌ زماني‌ است‌. افق‌ متن‌ و افق‌ مفسر."
    اين‌ مطلب‌ دستماية‌ كار پيروان‌ مكتب‌ كنستانس‌ هم‌ مي‌شود، پيروان‌ مكتب‌ كنستانس‌ كه‌ درزمينة‌ نظرية‌ دريافت‌ و زيبايي‌شناسي‌ دريافت‌ كار مي‌كنند به‌ اين‌ هم‌ جوشي‌ اعتقاد دارند.مخصوصاً ياس‌ و آيزر، دو تن‌ از بزرگترين‌ نظريه‌پردازان‌ مكتب‌ كنستانس‌. دنيس‌كالاندرا استاد دانشگاه‌ فلوريداي‌ جنوبي‌ مي‌نويسد: «اشارات‌ و ارجاعات‌ پاوس‌ و ديگرنظريه‌پردازان‌ به‌ كار نابغة‌ آلماني‌ هانس‌ رابرت‌ ياس‌ مخصوصاً اشارات‌ او به‌ مفهوم‌ افق‌ انتظارات‌به‌ عنوان‌ فاكتوري‌ در پذيرش‌ مفهوم‌ يك‌ ابژه‌ حائز اهميت‌ است‌. ايدة‌ افق‌ انتظارات‌ كه‌ بيش‌ ازياس‌ نيز مطرح‌ بوده‌ است‌ در اواخر دهة‌ شصت‌ مجدداً توسط‌ وي‌ به‌ كار گرفته‌ مي‌شود. اين‌ ايده‌ به‌يك‌ سيستم‌ و ساختار ذهني‌ از توقعات‌ مخاطب‌ كه‌ به‌ اثر ارجاع‌ داده‌ مي‌شود يا به‌ بيان‌ ديگر به‌مجموعة‌ ذهنيتهايي‌ كه‌ مخاطب‌ به‌ يك‌ اثر وارد مي‌كند اشاره‌ دارد."
    اما گادامر كاملاً نيز در چارچوب‌ هيدگر حركت‌ نمي‌كند او كه‌ معتقد به‌ باز بودن‌ زبان‌ و توانايي‌مردم‌ در فراراندن‌ تفسيرهايشان‌ است‌ تأكيد مي‌كند كه‌ مي‌توان‌ به‌ تعصب‌ها و پيش‌ اگاهي‌هاتوجه‌ كرد و يكي‌ يكي‌ آنها را سركوب‌ نمود و به‌ دليل‌ بازبودن‌ زبان‌ به‌ تفسيري‌ برتر دست‌ پيدا كرد.بنابراين‌ از ديدگاه‌ گادامر فهم‌ يعني‌ فهميدن‌ متفاوت‌ با مؤلف‌ و حتي‌ فهم‌ متفاوت‌ با تفسيرهاي‌قبل‌...
    گادامر عقيده‌ دارد كه‌ در ژرفاي‌ تاريخ‌ گوهري‌ خاص‌ به‌ نام‌ سنت‌ سير مي‌كند كه‌ ميان‌گذشته‌، حال‌ و آينده‌ وحدتي‌ موزون‌ برقرار مي‌سازد. از نظر گادامر شناخت‌ هرمنوتيكي‌ را ميتوان‌لحظه‌اي‌ از سنت‌ محسوب‌ داشت‌. سنت‌ در واقع‌ داراي‌ زباني‌ است‌ كه‌ براي‌ ما سخن‌ مي‌گويد و باما وارد گفتگو مي‌شود. در سنت‌ است‌ كه‌ هرمنوتيك‌ قوام‌ مي‌پذيرد.
    گادامر مي‌گويد پيش‌ دانسته‌ها و پيش‌ داده‌هاي‌ فرهنگي‌ بيشتر چون‌ عواملي‌ مثبت‌ كار فهم‌اثر هنري‌ را در راستاي‌ سنت‌ فراهم‌ مي‌سازند. به‌ نظر وي‌ بدون‌ وجود چنين‌ پيش‌ داشته‌هاي‌فرهنگي‌ و بدون‌ برخورد سنتي‌ فهم‌ اثر هنري‌ با اشكالات‌ فراوان‌ مواجه‌ مي‌شود.
    به‌ طور كلي‌ شلايرماخر، ديلتاي‌ و اميليو بتي‌ جملگي‌ هرمنوتيك‌ را در جهت‌ حوزة‌ خاصي‌به‌ كار مي‌ردند يكي‌ در حوزة‌ الهايات‌ و ديگري‌ در قلمرو ادبيات‌، اما گادامر به‌ همين‌ رهيافت‌ماهيتي‌ كلي‌ بخشيد. آنهاهرمنوتيك‌ را به‌ حوزة‌ علوم‌ انساني‌ محدود كردند اما گادامر ان‌ را به‌ كلية‌شئون‌ هستي‌ قابل‌ اعمال‌ مي‌داند. گادامر مي‌گويد: "فهم‌ و تأويل‌ جهان‌ خود متضمن‌ گونه‌اي‌پيدايي‌ نسبت‌ به‌ آيندة‌ هستي‌ در جهان‌ است‌". در حقيقت‌ ترفند گادامر معنا كردن‌ حال‌ و اينده‌به‌ مدد ايجاد انس‌ و الفت‌ با گذشته‌ است‌.
    در پايان‌ بحث‌ در مورد هرمنوتيك‌ فلسفي‌ گادامر و هيدگر شايد نقل‌ قول‌ مستقيم‌ از گادامر به‌تبيين‌ موضوع‌ كمك‌ بيشتري‌ كند:
    «بزرگترين‌ تلاش‌ هم‌ نسلان‌ ما آن‌ است‌ كه‌ مي‌كوشند تا زبان‌ را به‌ مسئله‌ اصلي‌ فلسفه‌تبديل‌ كنند. شلاير ماخر هرمنوتيك‌ را روشي‌ كه‌ مانع‌ از فهم‌ بد چيزهاست‌ تعريف‌ مي‌كند.مفهوم‌ اصلي‌ تجربة‌ هرمنوتيكي‌ ان‌ نيست‌ كه‌ چيزي‌ مي‌خواهد از بيرون‌ وارد شود، درست‌ عكس‌اين‌ مطلب‌ صحيح‌ است‌. ما در چارچوب‌ چيزي‌ قرار گرفته‌ايم‌ و درست‌ به‌ واسطة‌ همان‌ است‌ كه‌به‌ روي‌ چيزي‌ تازه‌ و متفاوت‌ آغوش‌ مي‌گشائيم‌. افلاطون‌ اين‌ نكته‌ را با يك‌ قياس‌ بين‌ غذاهاي‌مادي‌ و غذاهاي‌ آسماني‌ (روحاني‌) مطرح‌ مي‌كند. ما مي‌توانيم‌ از خوردن‌ غذاهاي‌ مادي‌ پرهيزكنيم‌ اما غذاهاي‌ روحاني‌ ناخواسته‌ به‌ درون‌ ما راه‌ يافته‌اند.
    بي‌ شك‌ افق‌ بزرگ‌ گذشته‌اي‌ كه‌ فرهنگ‌ امروز ما از آن‌ امده‌ است‌ دراينده‌ نيز بر ما تأثيرخواهد گذاشت‌. هرگز داوريهايمان‌ به‌ اندازة‌ پيش‌دوريهايمان‌ در ساختن‌ هستي‌ سهيم‌نيسنتد.»

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  8. #8
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    3-2-گادامر و هرمنوتيك‌ انتقادي‌ يورگن ‌هابرماس

    يورگن‌ هابرماس‌ يكي‌ از مدافعان‌ سرسخت‌ مدرنيته‌ محسوب‌ مي‌شود و آراء او در زمينة‌فلسفة‌ سياسي‌ نيز از آراء بديع‌ معاصر است‌. او در زمينة‌ نظريات‌ گادامر آرائي‌ را ارائه‌ مي‌دهد كه‌باعث‌ بحثي‌ ناتمام‌ بين‌ ديدگاه‌ او و گادامر شده‌ است‌.
    هرمنوتيك‌ انتقادي‌ يورگن‌ هابرماس‌ بر اين‌ نكته‌ تأكيد دارد كه‌ علي‌رغم‌ تفاوتهاي‌ موجودبين‌ دو طرف‌، ارتباط‌ بين‌ ذهني‌ ممكن‌ است‌ چرا كه‌ هر دو طرف‌ ميل‌ رسيدن‌ به‌ رهايي‌ را دارند ونفس‌ حضور در يك‌ گفتگو پذيرش‌ اين‌ امر است‌ كه‌ تغيير امكان‌پذير است‌. بنابراين‌ دو طرف‌يك‌ گفتگو (گيريم‌ متن‌ و خواننده‌) كه‌ در يك‌ گفتگو شركت‌ مي‌كنند امكان‌ رسيدن‌ به‌ تغيير راپيشاپيش‌ پذيرفته‌اند. هابرماس‌ و پيروان‌ هرمنوتيك‌ انتقادي‌ اين‌ موقعيت‌ را "موقعيت‌ آرماني‌"مي‌نامند: "ممكن‌ است‌ هيچگاه‌ به‌ اين‌ آرمان‌ نرسيم‌ ولي‌ حتي‌ براي‌ نزديك‌ شدن‌ به‌ آن‌ هم‌ بايدشركت‌ كنندگان‌ بتوانند بر ارتباط‌ تحريف‌ شده‌ به‌ صورتي‌ نظام‌مند كه‌ تمايلات‌ گويندگان‌ راسركوب‌ و پنهان‌ مي‌دارد فائق‌ آيند." مي‌بينيم‌ كه‌ هابرماس‌ در اينجا به‌ نقد ايدئولوژي‌مي‌پردازد نقدي‌ كه‌ آغازگر آن‌ ماركس‌ بود، اما اين‌ نقد از ايدئولوژي‌ و مدرنيته‌ نقدي‌ از درون‌ است‌كه‌ هدف‌ آن‌ باروري‌ مدرنيته‌ است‌ نه‌ نقد از بيرون‌. از نظر هابرماس‌ نظريه‌پرداز اجتماعي‌ بايدتلاش‌ كنند تا مردم‌ جاافتادگي‌ طبقاتي‌ و سيستم‌هاي‌ تحريف‌ شده‌ را نپذيرند. اما گادامر با طرح‌اين‌ سئوال‌ در برابر هابرماس‌ كه‌ خودِ نظريه‌پردازان‌ اجتماعي‌ نيز از پيش‌فهم‌هاي‌ سنت‌ در امان‌نيستند، چالش‌ جدي‌ بر سر راه‌ هرمنوتيك‌ انتقادي‌ و آراء هابرماس‌ ايجاد كرده‌ است‌. از نظرگادامر رهايي‌ از سنت‌ ممكن‌ نيست‌ اما از نظر هابرماس‌ گفتگو اين‌ رهايي‌ را ممكن‌ مي‌كنند. اين‌بحث‌ در ميان‌ اين‌ دو انديشمند و هم‌ فكرانشان‌ همچنان‌ ادامه‌ دارد.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  9. #9
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    4-2-هرمنوتيك‌ پديدارشناسي‌ (پل‌ ريكور)


    ريكور با مواجهه‌ با تنوع‌ هرمنوتيك‌ و ديگر فلسفه‌هاي‌ اروپايي‌ تركيبي‌ بزرگ‌ در هرمنوتيك‌پديدارشناختي‌ خود ادامه‌ مي‌دهد.
    او ارزش‌ تحليل‌ ساختارگرايانه‌ را در توصيف‌ تركيبهاي‌ ممكن‌شان‌ ارائه‌ مي‌دهد. وي‌ دربنيان‌ گذاشتن‌ انديشة‌ خود از دستاوردهاي‌ گذشته‌ - از تعبير رؤيا با فرويد تا پساساختارگرايي‌-مدد مي‌گيرد.
    ريكور در برخورد با روان‌كاوي‌ مخصوصاً تعبير كردن‌ رؤياها نشان‌ مي‌دهد كه‌ وظيفة‌هرمنوتيكي‌ مشخص‌كردن‌ نقش‌ واژه‌ها و نمادها پيچيده‌ است‌. تحليل‌گر بايد نظامي‌ تفسيري‌براي‌ تحليل‌ متن‌ و رؤيا و رازگشايي‌ از معناهاي‌ پنهان‌ و تمايلات‌ پشت‌ نمادهاي‌ آن‌ به‌ ويژه‌آنهايي‌ كه‌ معني‌هاي‌ چندگانه‌ دارند به‌ وجود اورد. هرمنوتيك‌ با مجاز دانستن‌ امكان‌ سطوح‌چندگانة‌ معنايي‌ منسجم‌ مي‌خواهد معناي‌ دروني‌ كه‌ ممكن‌ است‌ در زير معناي‌ آشكار يا سطحي‌وجود داشته‌ باشد معلوم‌ كند ريكور دو رويكرد براي‌ رسيدن‌ به‌ اين‌ معنا معرفي‌ مي‌كند: 1- رويكرداسطوره‌زدايي‌ 2- رويكرد راززدا.
    اسطوره‌زدايان‌ به‌ نمادها همانند پنجره‌اي‌ به‌ روي‌ واقعيتي‌ مقدس‌ نگاه‌ مي‌كنند كه‌ مي‌كوشندبه‌ آن‌ برسند و راز زدايان‌ به‌ همان‌ نمادها همانند پنجره‌اي‌ به‌ روي‌ واقعيتي‌ مقدس‌ نگاه‌ مي‌كنندكه‌ مي‌كوشند به‌ آن‌ برسند ولي‌ راز زدايان‌ به‌ همان‌ نمادها همچون‌ واقعيتي‌ دروغين‌ برخوردمي‌كنند كه‌ بايد توهم‌شان‌ را آشكار ساخت‌ و آن‌ را رفع‌ كرد تا در ديدگاه‌ها تغييري‌ به‌ وجود آيد،مثلاً دركشف‌ توهمات‌ كودكي‌ در تفكر بزرگسالان‌ توسط‌ فرويد. بنابراين‌ دو گرايش‌ مخالف‌ وجوددارد يك‌ هرمنوتيك‌ انقلابي‌ و يك‌ هرمنوتيك‌ محافظه‌كار. هرمنوتيك‌ انقلابي‌ آپل‌ و هابرماس‌درحوزة‌ اسطوره‌زدايي‌ انقلابي‌ قرار مي‌گيرد. ريكور مي‌كوشد با بيان‌ اين‌ كه‌ هرمنوتيك‌، سنت‌ ونقد ايدئولوژي‌ به‌ يكديگر نياز دارند راه‌ حل‌ ديالكتيك‌ بحث‌ هابرماس‌ و گادامر را به‌ دست‌ آورد.
    آنچه‌ در نوشتار رخ‌ مي‌دهد تحقق‌ كامل‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در يك‌ وضعيت‌ بالقوه‌ قرار دارد.چيزي‌ نو پا و خام‌ كه‌ در گفتار زنده‌ وجود دارد يعني‌ تفكيك‌ گفته‌ از گفتن‌. اين‌ جدايي‌ گفته‌ ازگفتن‌ به‌ طور ضمني‌ در ساختار ديالكتيكي‌ سخن‌ نهفته‌ است‌. ساختاري‌ كه‌ مي‌توان‌ آن‌ را به‌عنوان‌ ديالكتيك‌ رويداد (گفتن‌) و معنا (گفته‌) توصيف‌ كرد... ما نمي‌توانيم‌ به‌ تفصيل‌ ساخت‌دروني‌ "گفته‌ به‌ معناي‌ دقيق‌ را شرح‌ دهيم‌ و نقش‌گزاره‌ را به‌ عنوان‌ هستة‌ مركزي‌ و ملاك‌كوچكتر واحد سخن‌ يعني‌ جمله‌ تبيين‌ كنيم‌ و تركيب‌ ميان‌ هويت‌ منفرد و عام‌ را در يك‌ كنش‌واحد و گزاره‌اي‌ توضيح‌ دهيم‌. پس‌ ناگزير خود را به‌ بيان‌ اين‌ نكته‌ محدود مي‌كنيم‌ كه‌ اين‌ ساخت‌دروني‌ شاهدي‌ است‌ بر آن‌ كه‌ سخن‌ صرفاً رويدادي‌ ازميان‌ رفتني‌ نيست‌. بل‌ داراي‌ ساختار ويژة‌خويش‌ است‌ كه‌ بر شكل‌ گزاره‌اي‌ آن‌ مبتني‌ است‌...
    اگر سخن‌ به‌ تمامي‌ به‌ عنوان‌ يك‌ رويداد تحقق‌ يابد آنگاه‌ مي‌توان‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ معنافهميد. يعني‌ به‌ عنوان‌ گزاره‌اي‌ كه‌ مي‌تواند در مقام‌ تركيب‌ دو نقش‌ تعريف‌ شود: هويت‌ واسناد مي‌بينيم‌ كه‌ ريكور با پيش‌ كشيدن‌ دو مقولة‌ هويت‌ و اسناد كه‌ به‌ همان‌ بحث‌ قديمي‌گادامر و هابرماس‌ اشاره‌ دارد به‌ دنبال‌ طرح‌ انداختن‌ انديشة‌ جديدي‌ است‌.
    ريكور بين‌ هستي‌شناسي‌ سنت‌ كه‌ معناهاي‌ ممكن‌ را محدود مي‌كند و معادشناسي‌ آزادي‌ كه‌مي‌خواهد از اين‌ محدوديتها فرابگذر و مغايرتي‌ نمي‌بيند. يعني‌ وقتي‌ تفسيرگر با متني‌ مواجه‌مي‌شود بايد مانند موضع‌گيري‌ در نقد ايدئولوژي‌ موضع‌ خود فهمي‌ انتقادي‌ بگيرد. به‌ همين‌منوال‌ نقد ايدئولوژي‌ در برگيرندة‌ سنت‌ است‌.
    بنابراين‌ خواست‌ گادامر و هابرماس‌ از نظر ريكور ناهمخوان‌ نيست‌ يكي‌ ميل‌ به‌ باز تغييرسنت‌هاي‌ گذشته‌ دارد و ديگري‌ ميل‌ برفرافكني‌ اتوپيايي‌ بشريتي‌ رهيده‌. ريكور مي‌گويد: "فقط‌زماني‌ كه‌ اساساً و به‌ صورتي‌ مصنوعي‌ اين‌ دو از هم‌ جدا شوند. هر يك‌ ماهيت‌ و روال‌ ايدئولوژي‌پيدا مي‌كنند." بنابراين‌ ريكور را مرسوم‌ از سنتز دو راه‌ قبلي‌ ايجاد مي‌كند. دو راهي‌ كه‌ نه‌ بايكديگر هيچ‌ تناقضي‌ ندارند.
    فوكو در مقالة‌ نيچه‌، فرويد، ماركس‌ مي‌نويسد: "در سدة‌ شانزدهم‌ نشانه‌ها به‌ نحوي‌ هماهنگ‌در فضايي‌ قرار داشتند كه‌ خود در تمامي‌ جهات‌ هماهنگ‌ بود. نشانه‌هاي‌ زمين‌ به‌ آسمان‌ و نيز به‌جهان‌ زيرزميني‌ بازمي‌گشتند. اين‌ نشانه‌ها از انسان‌ به‌ جانور و از جانور به‌ گياه‌ و بالعكس‌ ارجاع‌مي‌كردند. از سدة‌ نوزدهم‌ و از فرويد، ماركس‌ و نيچه‌ به‌ اين‌ سو نشانه‌ها طبق‌ ساحتي‌ كه‌ مي‌توان‌آن‌ را ژرفنا ناميد - به‌ شرطي‌ كه‌ منظور ما از آن‌ نه‌ دورن‌ بودگي‌ بل‌ برون‌ بودگي‌ باشد- در فضايي‌كاملاً متفاوت‌ طبقه‌بندي‌ شده‌اند.
    من‌ به‌ طور خاص‌ به‌ جدل‌ نيچه‌ با ژرفنا مي‌انديشيم‌ كه‌ هرگز از آن‌ باز نايستاد. در كار نيچه‌نقادي‌اي‌ از ژرفناي‌ آرماني‌، ژرفناي‌ آگاهي‌، وجود دارد كه‌ نيچه‌ با اين‌ عنوان‌ كه‌ بر ساختة‌فيلسوفان‌ است‌ مردودش‌ مي‌دانست‌. اين‌ ژرفنا جستجوي‌ ناب‌ و دروني‌ حقيقت‌ است‌. نيچه‌نشان‌ مي‌دهد كه‌ اين‌ فهم‌ از ژرفنا تا چه‌ حد دربردارندة‌ تسليم‌ تزوير و پنهان‌ كاري‌ است‌. چندان‌كه‌ تأويل‌گر وقتي‌ نشانه‌ها را ارزيابي‌ مي‌كند تا به‌ انتقادشان‌ كشد بايد از راستاي‌ عمودي‌ پايين‌برود و نشان‌ دهد كه‌ اين‌ ژرفناي‌ درون‌ بودگي‌ در واقع‌ چيز ديگري‌ است‌. غير از آنچه‌ بيان‌ مي‌كنداز اين‌ رو ضروري‌ است‌ كه‌ تأويل‌گر خود پايين‌ برود و چنان‌ كه‌ نيچه‌ مي‌گويد تأويل‌گراي‌ اعماِباشد.
    اما وقتي‌ تأويل‌ درواقع‌ فقط‌ براي‌ استوار داشتن‌ دوبارة‌ جاي‌ آن‌ مشخص‌ نيست‌ بودن‌ِ بودگي‌درخشاني‌ كه‌ پنهان‌ و مدفون‌ شده‌ بود از اين‌ محور عمودي‌ پائين‌ مي‌رود. از اين‌ روست‌ كه‌ گرچه‌تأويل‌گر بايد همچون‌ يك‌ حفار تا اعماِ نفوذ كند. اما حركت‌ تأويل‌ حركتي‌ رو به‌ بالاست‌ كه‌مدام‌ بالاتر مي‌ورد و امكان‌ مي‌دهد تا در هرچه‌ بالاتر، ژرفناي‌ زير پايش‌ به‌ نحوي‌ هرچه‌آشكارتر گسترده‌ و باز شود. اينك‌ ژرفنا همچون‌ رازي‌ كه‌ كاملاً به‌ طور تصنعي‌ بازسازي‌ مي‌شود،به‌ همان‌ صورت‌ كه‌ پرواز عقاب‌ صعود از كوه‌ و تمام‌ عمودبودگي‌اي‌ كه‌ در زرتشت‌ اين‌ همه‌ اهميت‌دارد، در معناي‌ محدود كلمه‌، واژگونگي‌ ژرفنا، و آشكار شدن‌ اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ ژرفنا چيزي‌ نيست‌مگر يك‌ بازي‌ و آژنگي‌ در سطح‌. هر اندازه‌ دنيا در پيش‌ چشمان‌ خيرة‌ ما ژرفتر مي‌شود،درمي‌يابيم‌ كه‌ آنچه‌ ژرفناي‌ آدمي‌ را رقم‌ زده‌ است‌ بازي‌ كودكانه‌اي‌ بيش‌ نبوده‌ است‌. از خودمي‌پرسيم‌ كه‌ آيا اين‌ مكان‌مندي‌، اين‌ بازي‌ نيچه‌ با ژرفنا را نمي‌توان‌ با بازي‌ آشكارا متفاوت‌ماركس‌ با گفته‌هاي‌ كليشه‌اي‌ مقايسه‌ كرد.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  10. #10
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : بررسي نقش هرمنوتيك بر درام مدرن و پست مدرن

    تكمله‌

    چنان‌ كه‌ ديديم‌ آراء و نظريات‌ فراواني‌ در حوزة‌ هرمنوتيك‌ و تأويل‌ چه‌ به‌ صورت‌ يك‌ دانش‌تفسيري‌ چه‌ به‌ صورت‌ دانشي‌ كه‌ به‌ فهم‌ مي‌پردازد وجود دارد.
    بعضي‌ همچون‌ اميليو بتي‌ و هيرش (1667) اعتبار در تأويل‌ يك‌ معنا و آن‌ هم‌ معنا مورد نظرمؤلف‌ را درست‌ مي‌دانند و كساني‌ مثل‌ استنلي‌ فيش‌ اصلاً دارا بودن‌ معنا براي‌ متن‌ را ردمي‌كنند. در نهايت‌ گادامر و ريكور راه‌ ميانه‌اند، راهي‌ كه‌ استقلال‌ متن‌ و خواننده‌ هر دو را انكارمي‌كند و بر خصوصيت‌ مكمل‌ آن‌ دو اصرار دارد.
    در نهايت‌ همة‌ اين‌ آراء از بدو پيدايش‌ و رشد خود به‌ عنوان‌ ابزاري‌ فكري‌ در دست‌ هنرمندان‌و فرهنگ‌سازان‌ قرار مي‌گيرند. اگر عقايد كانت‌ راه‌ را بر ايجاد هنر ابسترة‌ مدرن‌، اكشن‌ ارت‌ و...باز مي‌كند و اگر بعدها عقايد نيچه‌ نوعي‌ از موسيقي‌ (آثار اوليه‌ واگنر) را به‌ ستايش‌ مي‌نشينند.هرمنوتيك‌ مخصوصاً هرمنوتيك‌ مدرن‌ هم‌ موجب‌ پرباري‌ هنر مدرن‌ و پست‌ مدرن‌ مي‌شوند كه‌در بخش‌هاي‌ بعدي‌ به‌ تفصيل‌ به‌ آن‌ خواهيم‌ پرداخت‌.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نامه امیرالمومنین علی علیه السلام به مالک اشتر نخعی-
    توسط kamanabroo در انجمن متون روايي و قرآني
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 24th June 2011, 09:34 PM
  2. واقعـه غـدیر و اهـمیت آن
    توسط kamanabroo در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th November 2010, 06:36 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th October 2010, 06:18 PM
  4. تاریخچه موزه و موزه داری در ایران و جهان
    توسط nourooz در انجمن موزه و موزه داری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th October 2010, 01:13 PM
  5. ارتباط استراتژیک موثر بر نوآوری سازمانی
    توسط ریپورتر در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th September 2010, 09:57 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •