دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 209 از 297 نخستنخست ... 109159199200201202203204205206207208209210211212213214215216217218219259 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 2,081 تا 2,090 , از مجموع 2961

موضوع: دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

  1. #2081
    همکار تالار اقتصاد
    نوشته ها
    410
    ارسال تشکر
    2,623
    دریافت تشکر: 2,398
    قدرت امتیاز دهی
    775
    Array
    plarak12's: جدید145

    Ok پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)


    سلام
    بخشی از متن زیر رو برا یکی از دوستان نوشته بودم ، دیدم هم خاطره روزانست و هم شاید بدرد کسی خورد گفتم برا بقیه دوستان
    مم بزارم

    جاتون شدیدا و اکیدا خالی 5 شنبه جمعه ی اتفاق خیلی خوبی افتاد ...
    کتاب ازادی انسان رو دیدید که .... ؟
    این کتاب حدود 30سال پیش از رو سخنرانی های استاد مطهری جمع اوری شد ... یعنی از باب نگارش و .. داغونه ...

    اما
    تغریبا از سال 70 دکتر هاشمی گلپایگانی شروع کرد ب جمع اوری و ویرایش و یجور نظم و سرشکل دادن ب اثار استاد
    من خودم ی مقاله از دکتر هاشمی گلپایگانی درباره حقوق زن و مرد در اسلام خوندم ،اصلا فضا بود ... . اصل حرفش درباره روح و روحیه بود و این که روح جنسیت پذیر نیست و این روحیست ک براش جنسیت قائلیم و ... و اصلا ارزش انسان ب جنسیتش نیست چرا ک جنسیت فقط برا جسم مادی ک قالب و ظرف مادی روح هست تعریف میشه و ... روح ک از خداوند هست اصلا جنسیت براش معنا نداره

    اما هنوز ک هنوزه اکثر افراد .... میگن زن ها فلان و مرد ها فلان و ...
    و کلی مطالب جدید رو باز میکنه ک برام واقعا جذاب بود ... و خلاصه از نویسندش خیلی خوشم اومد ...
    خلاصه بهم گفتن 5شنبه و جمعه همایشی راه انداختیم بیا درباره با استاد و ... .
    منم هرجور بود با 3ساعت تاخیر رفتم ...
    ته جلسه با سخنران همایش خصوصی صحبتی داشتم و بهش گفتم تو فلان کتاب دکتر
    گلپایگانی فلان چیز نوشته چرا این طرح رو اجراش نکردن ،اگه اجرا میشد ، الان وضع جامعه و مملکت این نبود ای همه مسئول داغون و .. نداشتیم (ی طرح فوق العاده و بینظیر ک سال 79 خود دکتر هاشمی داده بود و سال 84 با کلی دنگ و فنکگ و تاکید رهبری تصویب شورای عالی شد و الان 93هست و اجرا نشد از دست برخی مسئولان میانی و .... بقیه سانسور )
    ... گفت ی جواب داد که خلاصه نشد دیگه و خودمون ی کارایی داریم میکنیم و ..
    (منظورش همون طرح بینش مطهر فعلی بود ک با کمک دانشجوها سال 90تو تهران شورع شد و تو ساری هم سال قبل دوستان ما پیشو گرفتن و استارت زدن ، همچین دلی و دانشجویی دیگه محض ریا ... )
    خلاصه بعد صحبتم بااون اق
    . از بچه ها پرسیدم این اقا ک اینقدر باحال بود و خوش بیان کیه گفتن دکتر هاشمی گفت خوب کیه ، گفتن یکی از اساتید دانشگاه ک از تهران دعوتش کردیم ماکه نفهمیدیم چی شد ...
    خلاصه غروب رفتم خونه

    . بعد اومدم خونه کتابو دیدم فهمیدم گلپایگانی همون دکتر هاشمیه ولی اونجا نگفت ک اون کتاب برا منه و ... و گلپایکانی پسوند منه
    گفتم وای چکسی پیشم بودو ... . این بنده خدا اینقدر خاکی بود حتی نگفت من هاشمی گلپایگانی ام
    خلاصه جمعه ام همایش بود رفتم ی دل سیر سوالیدمش ... فقط حیف فقط تو تهران تدریس میکنه :)
    تو چندتا شهر های بزرگ دیگم این طرح مطالعاتی اندیشه مطهر گویا باکمک برخی جوون ها شروع شده ، خلاصه دم این دکتر گرم

    کلاادم نوربالاییه
    سخنرانیش تو همایشو ضبطیدم
    اول درباره کلیت طرح برا اونایی ک اشنا نبودن گفت و بعد خلاصه کتاب ازادی معنوی و خدا درزندگی انسان رو گفت
    نتیجه بحث این بود ک 99.9 ما درکمون از زندگی عوامانه هست ... این روحانی ها هم بخش زیادیشون جزو 99.9درضدن ، اقا منظورم روحانی های بی اندشه هست انگ سیاسی نزنید
    مطهری لایحه های حقیقی انسانیت و دین حقیقی رو فریاد میزد وخیلی ها عموما خودی و ظاهرا خودی مخالفش بودن و تهشش هم ...

    این لینک سایت بینش مطهر هست تو تهران مرکز اصلی طرح هست و ادرسش زده
    این شماره دفتر برا هماهنگی و اونایی ک تو استان دیگه ای اند میتونند جویاشن ک تو شهرشون هست یا نه 02122676538

    لینک ادرس طرح وسایتش


    اینم داستان شروع این طرح
    بینش مطهر در دانشگاه تهران(1)
    بسم الله الرحمن الرحیم
    از مهر 90 یه عده دانشجو فعال تو دانشگاه تهران تصمیم گرفتن یه سیرمطالعاتی راه اندازی کنن و روی کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری(ره) به همراه سایر علاقمندان تأمل و مباحثه داشته باشن.
    یداالله مع الجماعه؛ لطف خدا شامل حال این مجموعه شد و استاد هاشمی گلپایگانی از دانشگاه امام صادق (ع) قبول زحمت کردند و عهده دار تدریس این کتابها شدند. حول این کلاس یواش یواش برخی از استعدادها شناسایی شد، با راهنمایی های استاد نمودار کتابها، خلاصه تدریس های استاد و... ایجاد شدند و حتی مدرسان مسلطی که تربیت شده این سیر بودند به صورت موازی در کنار درس گرفتن، به بچه محل ها، همکلاسی ها، اعضای خانوده و همکاراشون این کتابها رو درس می دادند.
    حالا این سیر دو ساله شده...
    و با همکاری نزدیک دبیرخونه بینش مطهر و برو بچه های پاتوق اندیشه دانشگاه تهران و یه عالمه آدم دیگه که کمک های یدی و فکریشون از سرتاسر ایران به مجموعه دلگرمی و قوت میده این طرح داره با کمک خدا پیش میره
    هدف: ترغیب آدما به راه اندازی طرح در هر جایی است که می تونن و بیشتر نیازه به باز کردن گره های ذهنی که نسبت به اصول کاربردی دین واقعی و نه شعاری و ... تو دنیای امروز وجود داره

    خواهی نشوی رسوا ، همرنگ شرافت شو ... !
    بورس به همین سادگی {آموزش مقدماتی}


  2. 11 کاربر از پست مفید plarak12 سپاس کرده اند .


  3. #2082
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    نوشته ها
    1,185
    ارسال تشکر
    1,675
    دریافت تشکر: 6,529
    قدرت امتیاز دهی
    24597
    Array
    "مهدی"'s: جدید17

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    از کسایی می خوام ببینن که میدونم کورن
    دیگه نیستم
    تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای

  4. 4 کاربر از پست مفید "مهدی" سپاس کرده اند .


  5. #2083
    یار همیشگی
    نوشته ها
    4,341
    ارسال تشکر
    10,614
    دریافت تشکر: 19,174
    قدرت امتیاز دهی
    3108
    Array
    تووت فرنگی's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    مهم نیست..
    ویرایش توسط تووت فرنگی : 21st March 2015 در ساعت 04:50 PM
    دلم تنگه پرتقالِ من!


  6. 5 کاربر از پست مفید تووت فرنگی سپاس کرده اند .


  7. #2084
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24668
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    قسمتهایی از ماجرای دیروز ( دیشب میخواستم بنویسم یه دلنوشته خوندم..دیگه حسش رفت..برا این الان اومدم)
    دیروز ماشین نداشتیم....اینجام که بیابون...دوست خواهرم مارو قرار شد برسونه خونه... سر راه رفتیم نهارمون رو بگیریم.. من پیاده شدم رفتم داخل رستوران ..اونجا کمی معتل شدم.. چشمامم میسووووووخت
    خلاصه با کلی تاخیر غذاها رو گرفتتم و از رستوران اومدم بیرون خورشید خانوم هم مستقییییییم تو این چشه داغونه من...منم خستهههه...ذهنمم به شدتتت درگیر یه موضوعی..اصن تووو این دنیا نبودم..

    خلاصه دیدگان را تنگ نمودم و گاماس گاماس راه رفته رو برگشتم اومدم در ماشینو باز کردم بشینم... کنارچشمی دیدم بغل دستیم زیادی اینوره..... گفتم ببخشید میری اونور تر.. و رفت اونطرف تر و من نشستم .. یهو یادم اومد واا !! من که اونوقت داشتم پیاده میشدم کسی پشت ننشسته بود!!! به خود امدم که ای وای سلام نگفتم...بعد کم کم دیدگان را نصفه وا نمودم تا کشف الکشوف کنم و سلامی و احوالی...
    دیدم بعله! کاملا شخص جدیدیست.. حالا خودمو کنترل کردم که خیلی کنجکاو نشون ندم خودمو.. با چهره ای کاملا بی تفاوت ( ولی در درون داشتم میمردم از کنجکاوی ) و لبخندی ملیح به لب ضمن سلام همچنان سر را با احتیاط و نامحسوس چرخانده به سمت صندلی های جلوی ماشین یعنی همون خوااهر و دوست خواهر که یه اشاره ای اشنایی معرفی چیزی خب!!!...


    که لبخندم دیری نپایید و منجمد شد بر لب و روح و روانم که واااااااااااااااا چرا این دوتا مذکور ( مذکر ) شدن؟!!!!! بعد ذهن باهوشم گفت نه مذکور نشدن! اینا دوتا ذَکَرَیِ جدیدن!!! البته راننده کمی اشنا بود سومیشم که این پشت!
    بعد به دفاع ازدوست خواهر و خواهر مفقودیم وجدانم متذکر شد که سونا الان وقته باختن نیست! دور و بر ماشین هم که ادم بود خیالم جمع شد..در همون حال ِخراب و چشمای کاسه خون و داغون و ذهنه.. نه دیگه خدایی ذهنم دیگه مشغول اون موضوع نبود اصن یادم رفته بود..

    خلاصه ....در همه ی این سیر و سفر ِ احوالاتم اون دوتا برگشته بودن جا خورده بودن فقط بمن نگاه میکردن این بغلی، هم نگاه بمن میکرد هم به غذایی که دستم بود

    منم کلا اعصاب محیطیم قطع شده بود و توان هیچ حرکتی نداشتم که اخه خواهرم اینا چی شدن،(چون 11 تا چک هم جدیدا گم شده... گفتم 12 و 13 همین گم شده خواهرم و سمیرا نباشن)عزمم رو جزم کردم و همچنان که بین کمی ترس و تظاهر به نترسیدن رزونانس داشتم گفتم شما ؟ راننده از یخ در اومد و لبخندی زد و خیلی سریع گفت من ...(فلانی) این فلانی اون فلانی
    من جدی تر! : گفتم شما؟
    اونیکی خندید و گفت چه عصبانی! ما که معرفی کردیم.
    من همچنان که پشتم به یاری خدا به رفت و امد ادمای بیرون گرم بود .. بفکر خواهر مفقودیم و عصبانیییییی! از خنده ی ایشون گفتم : احترام خودتون رو حفظ کنین آقا مگه شوخی دارم باشما !


    همگی بهمدیگه نگاه کردن این بغلی یه نگاهی از شیشه جلوی ماشین به دوردست انداخت و یه نیشخندی بمن زد!!!

    آقا چشتون روز بد نبینه!! دنیا رو سرم خراب شد! یهو خندمم گرفت گفتم اوا !!! ببخشید اشتباه سوار شدم


    (هیس!! خودم میدونم خیلی سنگین بود هیچی نگین)


    هیچی دیگه به سرعت نور درو باز کردم پیاده شدم...
    و در مسیر رسیدن به ماشین سفید بعدی..کلی نذر کردم که نیفتم! نخورم به درخت و جدول نگیره به پام نرم توو ماشینای دیگه..

    خلاصه رسیدم به ماشین.. حالا از ترس هی نگاه میکنم... هی خواهرموو صدا میزنم! خواهرم گفت چیه بیا بشین دیگه!

    گفتم اینجا چرا هستین مگه منو اونجا پیاده نکردین؟؟؟
    خواهرم : ماشین تو افتاب بود اینجا خالی شد اومدیم تو سایه

    من: خب یعنی یه نگاه نکردین که من پیداتون میکنم یا نه/ ؟

    خواهرم: خب ماشین سفید به این تابلویی ! نتونستی پیدا کنی! مگه چند تا ماشین سفید هست!
    من: دوتا!!!
    خواهرم خب اون نبود ماییم دیگه!
    من: ...
    هیچی دیگه سوتی سالمو براشون روو نکردم اخه اتفاقی مشابه توو یه گردش خونوادگی افتاده.. و همچنین ساناز( دختر دوست بابام) هم همیشه ماشین ما و ماشین خودشونو اشتباه میگرفت..چقدم من بهشون میخندیدم..

    در نهایت یه نکته ی تستی اینکه فسفرم مشخص بود ته کشیده بود

    حالا موندم ازین به بعد قیافمو چطور شطرنجی کنم.. و هم اکنون دنبال یه رستوران جدیدم

    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من


  8. #2085
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط سونای نمایش پست ها
    قسمتهایی از ماجرای دیروز ( دیشب میخواستم بنویسم یه دلنوشته خوندم..دیگه حسش رفت..برا این الان اومدم)
    دیروز ماشین نداشتیم....اینجام که بیابون...دوست خواهرم مارو قرار شد برسونه خونه... سر راه رفتیم نهارمون رو بگیریم.. من پیاده شدم رفتم داخل رستوران ..اونجا کمی معتل شدم.. چشمامم میسووووووخت
    خلاصه با کلی تاخیر غذاها رو گرفتتم و از رستوران اومدم بیرون خورشید خانوم هم مستقییییییم تو این چشه داغونه من...منم خستهههه...ذهنمم به شدتتت درگیر یه موضوعی..اصن تووو این دنیا نبودم..

    خلاصه دیدگان را تنگ نمودم و گاماس گاماس راه رفته رو برگشتم اومدم در ماشینو باز کردم بشینم... کنارچشمی دیدم بغل دستیم زیادی اینوره..... گفتم ببخشید میری اونور تر.. و رفت اونطرف تر و من نشستم .. یهو یادم اومد واا !! من که اونوقت داشتم پیاده میشدم کسی پشت ننشسته بود!!! به خود امدم که ای وای سلام نگفتم...بعد کم کم دیدگان را نصفه وا نمودم تا کشف الکشوف کنم و سلامی و احوالی...
    دیدم بعله! کاملا شخص جدیدیست.. حالا خودمو کنترل کردم که خیلی کنجکاو نشون ندم خودمو.. با چهره ای کاملا بی تفاوت ( ولی در درون داشتم میمردم از کنجکاوی ) و لبخندی ملیح به لب ضمن سلام همچنان سر را با احتیاط و نامحسوس چرخانده به سمت صندلی های جلوی ماشین یعنی همون خوااهر و دوست خواهر که یه اشاره ای اشنایی معرفی چیزی خب!!!...


    که لبخندم دیری نپایید و منجمد شد بر لب و روح و روانم که واااااااااااااااا چرا این دوتا مذکور ( مذکر ) شدن؟!!!!! بعد ذهن باهوشم گفت نه مذکور نشدن! اینا دوتا ذَکَرَیِ جدیدن!!! البته راننده کمی اشنا بود سومیشم که این پشت!
    بعد به دفاع ازدوست خواهر و خواهر مفقودیم وجدانم متذکر شد که سونا الان وقته باختن نیست! دور و بر ماشین هم که ادم بود خیالم جمع شد..در همون حال ِخراب و چشمای کاسه خون و داغون و ذهنه.. نه دیگه خدایی ذهنم دیگه مشغول اون موضوع نبود اصن یادم رفته بود..

    خلاصه ....در همه ی این سیر و سفر ِ احوالاتم اون دوتا برگشته بودن جا خورده بودن فقط بمن نگاه میکردن این بغلی، هم نگاه بمن میکرد هم به غذایی که دستم بود

    منم کلا اعصاب محیطیم قطع شده بود و توان هیچ حرکتی نداشتم که اخه خواهرم اینا چی شدن،(چون 11 تا چک هم جدیدا گم شده... گفتم 12 و 13 همین گم شده خواهرم و سمیرا نباشن)عزمم رو جزم کردم و همچنان که بین کمی ترس و تظاهر به نترسیدن رزونانس داشتم گفتم شما ؟ راننده از یخ در اومد و لبخندی زد و خیلی سریع گفت من ...(فلانی) این فلانی اون فلانی
    من جدی تر! : گفتم شما؟
    اونیکی خندید و گفت چه عصبانی! ما که معرفی کردیم.
    من همچنان که پشتم به یاری خدا به رفت و امد ادمای بیرون گرم بود .. بفکر خواهر مفقودیم و عصبانیییییی! از خنده ی ایشون گفتم : احترام خودتون رو حفظ کنین آقا مگه شوخی دارم باشما !


    همگی بهمدیگه نگاه کردن این بغلی یه نگاهی از شیشه جلوی ماشین به دوردست انداخت و یه نیشخندی بمن زد!!!

    آقا چشتون روز بد نبینه!! دنیا رو سرم خراب شد! یهو خندمم گرفت گفتم اوا !!! ببخشید اشتباه سوار شدم


    (هیس!! خودم میدونم خیلی سنگین بود هیچی نگین)


    هیچی دیگه به سرعت نور درو باز کردم پیاده شدم...
    و در مسیر رسیدن به ماشین سفید بعدی..کلی نذر کردم که نیفتم! نخورم به درخت و جدول نگیره به پام نرم توو ماشینای دیگه..

    خلاصه رسیدم به ماشین.. حالا از ترس هی نگاه میکنم... هی خواهرموو صدا میزنم! خواهرم گفت چیه بیا بشین دیگه!

    گفتم اینجا چرا هستین مگه منو اونجا پیاده نکردین؟؟؟
    خواهرم : ماشین تو افتاب بود اینجا خالی شد اومدیم تو سایه

    من: خب یعنی یه نگاه نکردین که من پیداتون میکنم یا نه/ ؟

    خواهرم: خب ماشین سفید به این تابلویی ! نتونستی پیدا کنی! مگه چند تا ماشین سفید هست!
    من: دوتا!!!
    خواهرم خب اون نبود ماییم دیگه!
    من: ...
    هیچی دیگه سوتی سالمو براشون روو نکردم اخه اتفاقی مشابه توو یه گردش خونوادگی افتاده.. و همچنین ساناز( دختر دوست بابام) هم همیشه ماشین ما و ماشین خودشونو اشتباه میگرفت..چقدم من بهشون میخندیدم..

    در نهایت یه نکته ی تستی اینکه فسفرم مشخص بود ته کشیده بود

    حالا موندم ازین به بعد قیافمو چطور شطرنجی کنم.. و هم اکنون دنبال یه رستوران جدیدم
    آبجی "ارواحنا فداه"

    احیانا انگشتات سالمن؟!

  9. 4 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


  10. #2086
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24668
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط Team Sar ArTeSh Bod Dadbin نمایش پست ها
    آبجی "ارواحنا فداه"

    احیانا انگشتات سالمن؟!
    جای ستایشی خالی
    بله بله ازونجایی که از خونواده دورم و وایبر و اینا شده گفتگومون... انگشتام سریعتر و راحت تر از زبونم کار میکنه... کلا احساس میکنم صدام داره منقرض میشه

    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من

  11. 5 کاربر از پست مفید سونای سپاس کرده اند .


  12. #2087
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    ...
    نوشته ها
    280
    ارسال تشکر
    514
    دریافت تشکر: 840
    قدرت امتیاز دهی
    369
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط "مهدی" نمایش پست ها
    از کسایی می خوام ببینن که میدونم کورن
    دیگه نیستم
    خب كاري نداره
    از كسايي نخواه ببينن كه ميدوني كورن
    اينطوري نيازي هم نيس بگي ديگه نيستم!!!!!!!
    اگر یقین داری روزی پروانه میشوی بگذار
    روزگار هرچه میخواهد پیله کند
    !!!

  13. 3 کاربر از پست مفید vaniya604 سپاس کرده اند .


  14. #2088
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    ژنتیک مولکولی
    نوشته ها
    851
    ارسال تشکر
    4,332
    دریافت تشکر: 2,765
    قدرت امتیاز دهی
    3819
    Array
    k.ahmadi's: جدید104

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    اومد و رفت...
    خیلی سریع!!!

    و من....


  15. 2 کاربر از پست مفید k.ahmadi سپاس کرده اند .


  16. #2089
    یار همیشگی
    نوشته ها
    4,341
    ارسال تشکر
    10,614
    دریافت تشکر: 19,174
    قدرت امتیاز دهی
    3108
    Array
    تووت فرنگی's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    مهم نیست..
    ویرایش توسط تووت فرنگی : 21st March 2015 در ساعت 04:50 PM
    دلم تنگه پرتقالِ من!


  17. 3 کاربر از پست مفید تووت فرنگی سپاس کرده اند .


  18. #2090
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    جغرافیا
    نوشته ها
    1
    ارسال تشکر
    0
    سپاس شده 1 در 1 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    سلام بچه ها


    ساعت 7:50 صبح

    اینجا چالوس

  19. کاربرانی که از پست مفید xx_sina_xx سپاس کرده اند.


صفحه 209 از 297 نخستنخست ... 109159199200201202203204205206207208209210211212213214215216217218219259 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 29th November 2014, 09:41 PM
  2. خبر: برنامه‌هاي حمايت از دانش‌آموزان نخبه اجرا مي‌شود
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار عمومی نخبگان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th January 2013, 11:24 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th November 2011, 08:42 AM
  4. مقاله: راهبردهاي آموزشي اشاعة مديريت دانش
    توسط MR_Jentelman در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd February 2010, 10:16 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th January 2010, 07:28 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •