دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 63 از 297 نخستنخست ... 13535455565758596061626364656667686970717273113163 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 621 تا 630 , از مجموع 2961

موضوع: دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

  1. #621
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24668
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    امروز کلا از دنده چپ بلند شده بودم...

    بیخودی اعصاب ندار بودم.....

    دوشبه خواب بورچومی رو میبینم....دپرسه....نمیدونم چشه....

    تنها دلخوشیم اینجا این تاب پایین بود که الحمدا..... همینم پسرا سند زدن

    همه ی تاب ها رو توو کل مجتمع فتج کردن...... تازه اگه بیان بشینن خوبه خب!!!! از جا بلند میکنن روبرو هم میزارن و میشینن صحبت میکنن!!!!!!!!!!! خب آخه برادر من میز گرد میخواین اینهمه انواع و اقسام میزو صندلی....تابو چیکار دارین آخه
    4تا بچه هم نیست برن اعتراض کنن......

    امروز برگشتنی به اصرار همراهم رفتیم داخل یه پرنده فروشی..... رفتیم داخل که دیدم از پشت سرم صدایی شبیه کلاغ میاد البته با دوز بسیار کمترش..... برگشتم دیدم یه قفس اون پایینه و یه پزنده سیاه اونجاست که انگاری صدامون میزد......
    رفتم نشستم روبروش...اولش ترسیدم نوک بگیره....بعد دیدم که نه انگاری با آدم صحبت میکنه.... انگشتامو بردم جلو که اومد سرشو میمالید به انگشتم..... تا بلند میشدم و میخواستیم بریم جیییییییییغ جیییییییییییییغ میکرد.....میرفتیم مینشستیم سرشو میمالید .....حیوونای خدا توو اون تاریکی و اون وضعیت......میدونست تنها راه بیرون رفتن اینه که خریده بشه.....نمیدونم اینو میدونست که اگه بره بیرون باز هم یه قفس دیگه چشم انتظارشه یا نه.....

    فقط تو دلم بهش گفتم عزیزم ما به خودمون هم رحم نمیکنیم....فکر نکن فقط بشما ظلم میکنیم.....

    خیلی اعصابم بهم ریخت................... شرمنده شدم ازینکه آدمم.......خدایا اینا الان باید توو زیباترین جنگل ها باشن....اینجا...توو این وضعیت چه میکنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    ویرایش توسط سونای : 8th September 2013 در ساعت 11:02 PM

    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من

  2. 11 کاربر از پست مفید سونای سپاس کرده اند .


  3. #622
    دوست آشنا
    نوشته ها
    1,563
    ارسال تشکر
    7,101
    دریافت تشکر: 5,335
    قدرت امتیاز دهی
    24321
    Array
    parnian 80's: جدید85

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    سلاااااااااااااااام!
    من اومدمممممم
    خوش گذشت جاتون خالی بود.
    با چند تا از فامیلامون رفته بودیم.
    روز اول که راه افتادیم شب بود یه یونولیت پر از مرغ و اینام وسط صندلی عقب بود جامون تنگ بود.آقایون وایسادن یه جا خوابیدن بعد فردا عصرش رسیدیم رفتیم توی ویلا مال یه سرهنگ بود اجاره داده بود.معلوم بود توش زندگی می کنن چون لباس و کتابم توش بود!
    اول ما رفتیم قرار شد اون فامیلامونم بیان اونجا همون شب اما دیر وقت رسیدن.
    فرداش قرار بود عصر بریم دریا دختر همون فامیلمونم تو رامسر میخواست یه آزمون قلمچی بده باید اون روز می رفت تاییدیشو می گرفت ما راه افتادیم بریم دریا تو راه گمشون کردیم اونام دیگه رفتن رامسر ولی ما رفتیم ساحل.
    البته فقط در حد قدم زدن دیگه شبش ما و اونا برگشتیم تو ویلا فردا صبحش رفتیم جنگل های دالخانی اینقد خوشگل بود که نمیتونین تصور کنید ناهار کباب کوبیده خوردیم بارونم میومد با یه بدبختی اینا درست شد! تو راه برگشت هم رفتیم دریا حسابی خیس شدیم خیساخیس اومدیم نشستیم تو ماشینا زیر پامونم پلاستیک دیگه رفتیم ویلا دوش گرفتیم.
    فردا صبحش قرار شد زود بیدار شیم بریم تله کابین نمک آبرود مایه کتلت هم اورده بودیم صبح زود مامانم و مادر خانواده اونا ساندویچ گرفتن که رفتیم تله کابین اون بالا بخوریم خلاصه رفتیم تله کابین گفتیم ولش کن اول ناهار می خوریم بعد میریم تله کابین برای هر نفر دو تا ساندویچ قرار بود باشه داداشم گفت من سه تا میخوام بهش گفتیم نه و نمیشه و از این حرفا در همون حین هم میخواستیم غذا هارو بیاریم دیدیم نیستن!جا مونده بودن
    خلاصه دیگه گشنه رفتیم تو تله کابین چیپس خریدیم اون بالا خودمونو با چیپس سیر کردیم.
    بعد اومدیم ویلا اون ساندویچارو واسه شام خوردیم.
    فردا صبحش رفتیم دره دو هزار.رو یه تابلو نوشته بود فندق2000زن یکی از پسرای فامیلمون گفت چقد خوب!رفت پرسید آقا فندقا چند؟گفت یه نوعش شیش تومن یه نوعش یازده تومن.گفت شما که نوشتین 2000گفتن نه بابا این منظور منطقه دو هزار بوده.
    خلاصه رفتیم جلو تر از یکی دیگه فندق خریدیم و رفتیم بالا اصن بالای ابرا بودیم!بعدم برگشتیم ویلا و روز بعدشم برگشتیم!!
    سادگی یعنی فکر کنی کسانی که دورت میزنند،به دورت میگردند....
    حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد....

  4. 11 کاربر از پست مفید parnian 80 سپاس کرده اند .


  5. #623
    همکار تالار شیمی عمومی
    رشته تحصیلی
    ♥♥♥♥
    نوشته ها
    757
    ارسال تشکر
    5,978
    دریافت تشکر: 4,121
    قدرت امتیاز دهی
    9174
    Array
    1=1+1's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    منم که امروز تا باشگاه پیاده راه رفتم . نیم ساعت پیاده رویی اونم تند . هوام گرم بود ولی طاقت اوردم

    تو باشگاه تریپ خفن زدم . بسی با دوستام گفتیم و خندیدیم و دویدیم
    و حرکات انجام دادیم

    فقط این پسرا نوبت عصر موندم چرا همچینن . اینقده وزن دستگاهارو بالا میزنن . حواست نباشه باهاشون حرکت بزنی کل وجودت درد میاد!

    بعد باشگاهم با دوستام یه دوری تو خیابون زدیم و رفتیم بانک

    بعدم تاکسی گرفتم اومدم خونه

    مامان خونه نبود . خودم نهار درست کردم و خوردم .بعدم مامان اومد

  6. 8 کاربر از پست مفید 1=1+1 سپاس کرده اند .


  7. #624
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی معماری
    نوشته ها
    334
    ارسال تشکر
    1,867
    دریافت تشکر: 1,051
    قدرت امتیاز دهی
    2165
    Array
    anael's: جدید19

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    آخه مگه میشه
    چرا آدما انقدر رو هوا حرف میزنن؟!؟!؟
    نمیفهمم واقا، آخه چرا؟!؟!؟ واقعا چرا؟!؟!؟!
    چرا اوضاع اینجوریه؟
    دیگه چیزی برای آروم شدن پیدا نمیشه
    کاش یکم اوضاع فرق کنه
    ای کاش که بشه خدا...!!!
    هیتلربه ناپلئون می گوید:مابرای شرافت می جنگیم وشمابرای پول می جنگید،
    ناپلئون میگوید:انسانهابرای آنچه که ندارن می جنگند.


  8. 6 کاربر از پست مفید anael سپاس کرده اند .


  9. #625
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندس فناوری اطلاعات(it)
    نوشته ها
    1,099
    ارسال تشکر
    2,556
    دریافت تشکر: 3,904
    قدرت امتیاز دهی
    12376
    Array
    maryam kia's: نیشخند

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    سلامی دوباره
    من دوباره برگشتم
    خیلی مسافرته خوبی بود خیلی.عاشقه شیراز شدم وحشتناک
    هیچ شهری مثله شیراز اینقدر پویایی نداره.دختر و پسرایه شادابو سرحالی داره.خوشتیپن خوش سلیقه ن فقط رانندگیشون خیلی بده

    (ببخشیدا)
    هایپر استارشم رفتیم عالی بود کلی لباس خریدم
    حافظیه سعدی شاهچراغ باغ دلگشا باغ ارم پارک بعثت کارتینگ(محله ماشین های مسابقه ای) ارگ کریم خان زند بازار وکیل رفتیم خیلی خوب بود.
    ویلایی هم ک به ما داده بودن برای اقامت عالی بود
    کلا همه چی عالی بود

    تقریبا همه ی شهرارو دیدم ولی هیچ شهری مثله شیراز نمیشهخیلی حال کردم. قدر شهرتونو بدونید
    البته ناگفته نماند اصفهانم خیلی دوست دارم.زیاد میریم اصفهان .خیلی باصفاست
    ویرایش توسط maryam kia : 12th September 2013 در ساعت 02:49 PM
    <a href="http://typeiran.com/r/19340"> تایپایران - مرکز تخصصی تایپ </a>

  10. 6 کاربر از پست مفید maryam kia سپاس کرده اند .


  11. #626
    دوست آشنا
    نوشته ها
    1,563
    ارسال تشکر
    7,101
    دریافت تشکر: 5,335
    قدرت امتیاز دهی
    24321
    Array
    parnian 80's: جدید85

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    سلام.امروز با مامان و خالم رفتیم کیف و کفش خودم و داداشمو خریدیم.
    منم یه کیف دستی دیدم از این کوچولوها خوشم اومد ازش هوسی خریدمش.نتونستم عکسشو آپلود کنم بذارم ولی باحاله.
    سادگی یعنی فکر کنی کسانی که دورت میزنند،به دورت میگردند....
    حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد....

  12. 9 کاربر از پست مفید parnian 80 سپاس کرده اند .


  13. #627
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    شیــــمی
    نوشته ها
    1,250
    ارسال تشکر
    8,284
    دریافت تشکر: 5,345
    قدرت امتیاز دهی
    8028
    Array
    parichehr's: جدید103

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط parnian 80 نمایش پست ها
    سلام.امروز با مامان و خالم رفتیم کیف و کفش خودم و داداشمو خریدیم.
    منم یه کیف دستی دیدم از این کوچولوها خوشم اومد ازش هوسی خریدمش.نتونستم عکسشو آپلود کنم بذارم ولی باحاله.
    سلام خوشگلم
    مبارکت باشه عزیزم
    اخیی حتما خوشگل و باحاله
    یادش بخیر
    پاییز داره میاد و ....


  14. 5 کاربر از پست مفید parichehr سپاس کرده اند .


  15. #628
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    شیــــمی
    نوشته ها
    1,250
    ارسال تشکر
    8,284
    دریافت تشکر: 5,345
    قدرت امتیاز دهی
    8028
    Array
    parichehr's: جدید103

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    دلم بسته به این درختان ، بسته به این دیوار های ترک بسته...


    دلم تنگ، نفسهایم نیز تنگ...


    ترانه ی سوز و سرمای ملایم پاییز بین من و تنهاییم فریاد می کند


    و گوش من سپرده شده است به هر ترانه ای که از دلم بر آید

    گاه ابرها می روند و خورشید می آید،پنجره ی خیس خورده ی اتاقم خشک می شود!



    دلم می خواهد بنویسم چرا که انگار دیگر نمی توان حرفی زد...


    من امیدوارم هنوز...


    نمی دانم چرا چند شب است پشت سر هم باران می آید

    تمام خانه ها و مغازه ها بوی نم می دهد. رهگذران گریزانند! نمی دانم مگر فرار هم دارد؟

    باران می آید، من نمی خواهم آسمان را درک کنم، چرا که من در درک کوچکترین خواهش قلب
    خویش عاجز مانده ام...

    آسمان درک مرا می خواهد چه کند؟

    من دلی دارم که از حسی غریب، بی نام، بی نشان ،گرفته است...

    بند آمد ، تمام شد ، سر رسید، دیگر باران نمی آید !!!

    اما درختها ، درختها رهایم نمی کنند

    و خاطره ی باران هنوز زنده است

    من هنوز امیدوارم...

    من دلم گرفته است...



    ویرایش توسط parichehr : 12th September 2013 در ساعت 03:58 PM


  16. 6 کاربر از پست مفید parichehr سپاس کرده اند .


  17. #629
    همکار تالار مکانیک
    نوشته ها
    600
    ارسال تشکر
    13,417
    دریافت تشکر: 6,562
    قدرت امتیاز دهی
    6221
    Array
    homeyra's: جدید156

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    خستتتم....
    ناراحتم...
    نزدیک سه هفته همه چیو به خودم حروم کردم....تو خونه موندم با بچه ها هیج جا نرفتم...از تفریحام زدم گفتم بذار تمرکز کنم روی این کار...
    اما...باورم نمیشه............

    دلم میخواست با دل خوش برم دانشگاه ولی ...باز کار نیمه تموم....

  18. 8 کاربر از پست مفید homeyra سپاس کرده اند .


  19. #630
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    شیمی
    نوشته ها
    389
    ارسال تشکر
    3,581
    دریافت تشکر: 2,686
    قدرت امتیاز دهی
    1088
    Array
    بحث's: جدید80

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط homeyra نمایش پست ها
    خستتتم....
    ناراحتم...
    نزدیک سه هفته همه چیو به خودم حروم کردم....تو خونه موندم با بچه ها هیج جا نرفتم...از تفریحام زدم گفتم بذار تمرکز کنم روی این کار...
    اما...باورم نمیشه............

    دلم میخواست با دل خوش برم دانشگاه ولی ...باز کار نیمه تموم....
    خسته نباش
    همیشه مشکلات هس
    این مهمه که بتونی باهاشون کنار بیای
    خدا همه ی بنده هأش رو دوست دأره حتی بیشتر از پدر و مادرشون حتی کسایی که مأ دوستشون ندأریم پس سعی کنیم همه رو دوست دأشته بأشیم

  20. 3 کاربر از پست مفید بحث سپاس کرده اند .


صفحه 63 از 297 نخستنخست ... 13535455565758596061626364656667686970717273113163 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 29th November 2014, 09:41 PM
  2. خبر: برنامه‌هاي حمايت از دانش‌آموزان نخبه اجرا مي‌شود
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار عمومی نخبگان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th January 2013, 11:24 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th November 2011, 08:42 AM
  4. مقاله: راهبردهاي آموزشي اشاعة مديريت دانش
    توسط MR_Jentelman در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd February 2010, 10:16 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th January 2010, 07:28 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •