همه
لرزش دست و دل ام
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گريزگاهی گردد.

آی عشق آی عشق
چهره ی آبی ات پيدا نيست. ( ا.بامداد)
و از بامداد به مولانائي رسم و او كه به گونه پاسخي به او داد كه سحر شود و بامدادي بماند و عشق را ز بيرون مجويد و چنين فرياد زد
آنان که طلب کار خدایید خو د آیید
بیر و ن ز شما نیست شماید و شمایید ( مو لانا)
کم گو یم از قهر جهان و لیکن جهان که من خو د بر ای خو یشتن سر شتم قهر می کند ز یر ا که من قهر می کنم و نمی دانم که چرا باید این گو نه با شما و به خو د نیایم ؟ بسیار ز مانی ر نجید م که او که عشق است و عاشق به او باقی ماند ه ام چگو نه این گو نه نه با من و نه به خو د که با کل هستی در ستیز است و می پر سم کی قر ار است که به خو د آییم ؟چه ز و د بر ایمان دیر شد و قتی هجر آمد تاز ه به خو د آییم و به دنیا و ز مان ایراد گر فتیم و لی ند انستیم بیر و ن ز ما نبو د و نیست هر چه کشید یم از خو د ما بو د آر ی از خو د ما و باورمان بود
......
دیر و ز از باغ ز ند گی نو شتم از همه باغهای ز ند گی که هر کد ام از ما باغبان آنها هستیم و گفتم بر ای ایجاد آن از ابز ار باغ ز ند گی که صبر و شکیبائی و عشق بود نگاشتم و به همين گونه در اين ره پا نهادم و خو استم از باو ر هایم بگو یم حتما دید ه اید که با غبان پیر و قتی در ختی می کار د نخست با باو ر و اعتقاد خو د سخن می گو ید و سپس در چنگال خاک به د نبال آغاز ز ندگی است پس هر کد ام از ما باو ر ی بر ای کاشته هایمان دار یم به قو ل حافظ
من اگر نیکم و گر بد تو بر و خو د ر ا باش
هر کس آن در و د عاقبت کار که کشت
و من با این باو ر ها کاشتم و بر ای بیان باو ر هایم ثمر ه آنها را شر ح داد م و این ثمر ه ها را بر داشت کر د م
1/ هر گز باو ر نکر د م که برای خو شبختی حتما باید ر نج کشید
2/ هر گز باو ر نکر د م انسانهائی که تفر یح می کنند کو د ک هستند
3/ هر گز باو ر نکر د م که دیگر انی که با تجر به هستند خیر و صلاح ما را می خو اهند
4/ هر گز فکر نکر د ن د نیا جائی بر ای غم خو ر د ن است
5/ هر گز باو ر نکر د م که جام خو شبختی نمی نو شم
6/ هر گز اعتقاد ند اشتم که ما گناهکار یم
7/ هر گز اعتقاد ند اشتم که تر س هشدار است و ما نمی خو اهیم خطر کنیم
8/ هر گز باو ر عشق در یک نگاه را در و غ ند انستم
9/ هر گز با یک دلگیر ی کو چک دو ستی بزر گ را از یاد نبر د م
10/ باو ر کر د م که اگر عشق عشق باشد ز مان مقو له بی معنی است
11/ عشق و ر ز یدن را هر گز بخاطر کس و چیز و مکان و ز مان خطا ند انستم
12/ دانستم که اگر فر ز ند م قر ار است ثمر ه باشد باید به او هنر عشق و شجاعت و هم د لی و پر و از در او ج آسمان هستی بیامو ز یم و گر نه او ثمر ه تنها یک اتفاق است
و... این حکایت همچنان باقی است