وباز سعدي
در دومين روز ارديبهشت گان به سعدي مي رسيم
بدرود سهراب قصه روز اول ارديبهشت
و تولد سعدي حكايت روز دوم ارديبهشت است
و اين قصه ها زياد است
قصه هاي ما ايرانيان در نوع خود بسيار جالب است و همواره براي از بين بردن و يا كم ارزش كردن چيزي حمله مستقيم به آن مقوله نمي كنيم بلكه براحتي با تغيير مكان آن مسئله اجتمائي و با استفاده در جاي نادرست ارزش و مفهوم آن را از بين مي بريم بعنوان مثال وقتي خواستند كه شاهنامه اين كتاب بزرگ انسان سازي و جامعه شناسي و روانشناسي را بي مقدار كنند هر گز سعي در جمع آوري آن نكردند بلكه تنها كافي بود آن را در قطعات بزرگ چاپ كنند تا حمل و نقل آن را سخت كنند و بعد در قهوه خانه ها و پاي بساط نقال معتادي آن را رواج دادند حال تصور كنيد كه دلاوري هاي زال و رستم و فريدون و ايرج و.سام و منوچهر و كاوه .. را از زبان نقالي بشنوي كه صداهاي عجيب و غريب از خودش در مي آورد و با لبهاي تيره ناشي از ترياك كشيدن هاي متوالي نشان مي دهد كه بهر مخارج منقل دست به گوهر افشاني در مورد شاهكار ادبيات فارسي ايران زده است آيا آنگاه سراغ شاهنامه مي روي ؟ همين حكايت در مور د بسياري از قصه هاي ديگر هست و به عنوان مثال رسم زيبا تفال را تبديل كرده ايم به مضحكه اي كه امروز شاهديم و حالا پر ندگان غزلهاي خواجه را انتخاب مي كنند و يا چهار بچه و زن بي نواي از همه جا رانده سر چهار راه غزلهاي خواجه را به اسم فال حافظ به ما تحويل مي دهند و تازه جالب اين است كه خود غزل را نمي خوانيم بلكه تحليل و تفسير ؟ان كه معلوم نيست از آن چه كسي است را براي خود پيام حافظ مي دانيم براستي چه كسي حافظ را به عشق حافظ مي خواند ؟ چند نفر از ما در هنگام چيدمان سفره هفت سين ,كتابهاي ملي و افتخار جامعه بشري يعني شاهنامه و حافظ را بر سر آن سفره مي گذاريم و حداقل يك بار در آغاز سال براي خانواده و نسل بعديمان مي خوانيم ؟ چند نفر از ما قصه هاي شاهنامه براي بچه هايمان خوانده ايم ؟ غزل حافظ را كدامين از ما نجوا مي كنيم ؟ و…. امروز داد و فغان داريم كه چرا مولانا را اهل تركيه مي خوانند و يا اين كه ابن سينا را عرب و نظامي را افغاني مي دانند اما خود ما به راحتي مفاخري كه ايراني بودن آنها را دنيا تائيديه فرستاده است بي اعتنائي مي كنيم و قصه سعدي نيز چنين است امروز تولد شاعر بزرگ ما است و از سعدي و قصه ها و بزرگداشت او گفته مي شود براستي چه چيزي از سعدي مي دانيم ؟ خيلي از ما با روشي كه در تخريب و لوث كردن همه چيز يادمان داده اند سعدي را به نامهائي چون ” شيخ اجل ” و يا ” سعدي علي الرحمه ” مي شناسيم و شايد اگر خيلي هم به او علاقمند باشيم مي دانيم كه در سازمان ملل قطعه شعر معروف او ” بني آدم اعضاي يك پيكرند ” وجود دارد اما از خود سعدي چه مي دانيم شايد خيلي از ما سعدي را كسي بشناسيم كه تنها نصيحت گوئي كرده و كتابهاي بوستان و گلستان را نوشته است اما شايد اگر كمي از غيرتي كه در هنگام شنيدن نام مولانا بعنوان يك تبعه تركيه و در مورد عرب بودن ابن سينا به سراغمان مي آيد باز هم مهمان شويم آنگاه به سراغ سعدي مي رويم كه در ايراني بودن او را علي رغم بي توجهي كه به او ما هم وطنانش كرده ايم شكي وجو د ندارد سعدي هفتصد سال پيش به دنيا آمد اما به طور حتم نو شته هاي او به گونه اي است كه از بعد دانش و پختگي و او را در زمره بزرگترين جامعه شناسان معاصر نظير سارتر مي رساند در مورد فلسفه و اخلاق و نظريه هائي كه او بيان مي كند براحتي با امثال منتسكيو هماوردي مي كند و در بعد ظنز و زبان استعاره چيزي از بزرگاني نظير برنارد شاو كم ندارد شايد يكي از خصيصيه هاي جالب سعدي در اين باشد كه او در گلستان با نوعي سيستم ژو رناليستي مسائل را مطرح مي كند و با نقل داستانهاي بسيار كوتاه و به دور از گزافه گوئي از نوشتار مقاله گونه بهره مي گيرد و اين نوع نوشته در هفت صد سال پيش به واقع شاهكار ي است اما سعدي هم چون بسياري از هم رزمان قلم به دستش دادش از مردمان و روزگار به هوا است آن گونه كه مي گويد
سعدي غم نيستي ندارد/جان دادن عاشقان نجات است
زبان اشاره و رند گونه سخن گفتن ها كه باعث شد يك قرن بعد بزرگ مردي از ديار او يعني حافظ راه رندي چون او را بر گزيند را در اين بيت او بخوبي عيان است
سعديا نامت به رندي در جهان افسانه شد /از چه مي ترسي دگر بعد از سياهي رنگ نيست
اما اين كه فكر كنيم كه سعدي شجاعت در قلم و گفتار نداشته به واقع ظلمي است كه به او كرده ايم زيرا او آشكارا به گونه اي سخن مي گويد كه خود در باره اش چنين سروده است
عشق سعدي نه حديث است كه پنهان ماند/داستاني است كه بر سر هر بازاري بماند
اما اين داستاني كه بر سر هر بازاري بماند قصه چه كساني است ؟ بايد گفت سعدي نيز چون جانشين خلفش حافظ اسير بد گوئي هائي كساني است كه از انتقادهاي تند او و روشنگريهايش داد و فغان دارند همان هائي كه هميشه مي انديشند كه خير خواهي خودشان بايد خير خواهي خلق باشد و چنين است كه سعدي گويد
خويشتن را خير خواهي خير خواه خلق باش / زآن كه هرگز بد نباشد نفس نيك انديش را
آدميت رحم بر بيچارگان آوردن است/كه آدمي را تن بلرزد چون ببيند ريش را
راستي كردند و فرمودند مردان خدا/ اي فقيه اول نصيحت گوي نفس خويش را
و چنين سخني بي باكانه به طور حتم بسياري از رياكاران را رنجانده و او را آزار داده اند اما سعدي از مبارزه و عشقي كه براي آگاهي دارد دست بر نمي دارد و گويد
دوستان گويند سعدي دل چرا دادي به عشق/تا ميان خلق كم كردي وقار خويش
ما صلاح خويش در بي صلاحي ديده ايم /هر كس گو مصلحت بيند كار خويش را
و چنين است كه به راه خويش رود با ايماني به درست انديشي و اميد به فردائي كه بهتر از بعد آگاهي خلق باشد همان خلقي كه عشق به آنها دارد علي رغم آن كه همين مردم كه او را درك نكنند حتي دانسته هاي او را بعد از هفت صد سال به درستي نيابند اما او حكايت مرداني چون فردوسي را دارد كه حتي اجازه نداند كه در قبرستان شهرش دفن شود زيرا او را مرتد دانستند و يا مرداني چون حافظ كه بايد به اشاره سخن گويد و همه چيز را به گردن محتسب اندازد اما اگر ايراني ماند و اخلاق و انسانيت و وقاري برايمان هنوز وجود دارد بخاطر مرداني چون سعدي است كه دورانهاي طولاني بوده و همچنان خواهد ماند خود او در اين باره مي گويد
گويند مگو سعدي ديگر سخن از عشق/مي گويم و بعد از من گويند به دورانها
و چنين است كه او را دشنام دهند و سرزنش كنند اما او سعدي است استاد سخن مردي كه مي داند بهر فرهنگ و علبه بر جهل بايد كه مقاومت كند و چنين است كه با صبري شگرف مي سرايد
دشنام گرم كردي و گفتي و شنيدم / خرم دل سعدي كه بر آمد به زبانت
قصه بخشش و صبر و عشق را اين روزها مي شنويم اما گفتنتي چنين در هفت صد سال پيش از زبان مردي بر آيد كه مرد دورانها است حكايت سعدي زياد است و مجال و زبان و قلم ما قاصر وليك در پايان اين مقال تنها مي توانم به روح او درود فرستم و گويم
سعديا مرد نكونام نميرد هرگز/مرده آن است كه نامش به نكوئي نبرند