دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 29

موضوع: بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

  1. #11
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

    سلام خدمت شما.
    گذشته همیشه جزیی از زندگی ما ادمهاست ما نمی تونیم از اون فرار کنیم ولی چیزی که مهمه اینه که به اون با دید روشنی نگاه شود و نقص های موجود را برطرف کرد چنانچه مشکل از ما بود به اصلاح خود بیاندیشیم و چنانچه اطرافیان باعث مشکل ما بودند به اصلاح محیط پرداخت و می تونیم از اون درس بگیریم ، به نظر من شما تاکنون تاثیر پذیری بالایی داشته اید چرا از این به بعد شما تاثیر گذار نباشید ؟
    علایق خود و اموری که باعث شادی شما و هدفمندیتان می شود و حس مفید بودن را در شما تقویت می کند را در ورقی لیست کنید و با توجه به الویت آنها ، اندک اندک و یکی یکی سعی کنید به آنها برسید یعنی یکی را دنبال کرده وقتی به انجام رسید نوبت دیگری است . در نهایت می بینید که چقدر در زندگی پیشرفت مضاعف داشتین . با توکل به خدا و قدرت اعتماد به نفس رو به جلو حرکت کنید .
    شاد باشید .

  2. 7 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  3. #12
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برنامه ریزی اموزشی نیروی انسانی
    نوشته ها
    2,289
    ارسال تشکر
    6,414
    دریافت تشکر: 9,022
    قدرت امتیاز دهی
    5174
    Array
    ساناز فرهیدوش's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

    ضمن تشکر از نارون عزیزم در ادامه ی فرمایشات این بزرگوار تاکید می کنم برای آینده ی خود هدف داشته یباشید . و برای رسیدن به ان انگیزه داشته باشید ان وقت زمان و زمین زا برای رسیدن بدان کنر یکدیگر می گذارید ..
    ادامه تحصیل یا هر هدف دیگه عالیه ببه شرط اینکخ دوستش داشته باشی و براش بجنگی !
    http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
    وبلاگ خودشکوفایی

  4. 5 کاربر از پست مفید ساناز فرهیدوش سپاس کرده اند .


  5. #13
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برنامه ریزی اموزشی نیروی انسانی
    نوشته ها
    2,289
    ارسال تشکر
    6,414
    دریافت تشکر: 9,022
    قدرت امتیاز دهی
    5174
    Array
    ساناز فرهیدوش's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

    تا حالا به خاطر دیگران از موقعیتی که براتون پیش امده برای مثال مهاجرت یا ازدواج گذشتید ؟

    گذشت به خاطر خودمونه یا دیگران ؟
    http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
    وبلاگ خودشکوفایی

  6. 3 کاربر از پست مفید ساناز فرهیدوش سپاس کرده اند .


  7. #14
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

    با تشکر از تو دوست عزیز :
    در مورد خودم باید بگم ،من امکان داره به خاطر نزدیکترین کسانم از موقعیتم بگذرم . ولی در حقیقت ما باید این حقیقت را بپذیریم که درسته که ما این کار را به دلیل محبت و وابستگی و علایقی که به طرف مقابل داریم انجام می دهیم ولی در اصل موضوع به خاطر خودمان است تا خودمان از استرس و نگرانی که برای به آرامش رسیدن طرف مقابل داریم رها کنیم . روزی کارشناسی صحبتی کرد که قابل پذیرشه ، گفت :مادرانی که شب تا صبح بالای سر کودک مریضشان بیدار می مانند درسته مهر مادری باعث این کار است ولی در حقیقت به خاطر اینه که مادر نمیتونه از استرس و نگرانی به خاطر فرزندش بخوابه و به همین دلیل رهایی از نگرانی و استرس است که بالای سرش تا صبح بیدار می ماند یا نصف شب به کودکش سر میزند .

  8. 4 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  9. #15
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    انسانیت
    نوشته ها
    1,872
    ارسال تشکر
    9,863
    دریافت تشکر: 9,333
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    محسن آزماینده's: جدید21

    پیش فرض پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

    سلام
    اگه یک نفر در مورد شما تفکر غلطی داشته باشه و این تفکر را در بین سایر دوستان شما پخش کنه،چیکار میکنید؟
    ممنون میشم منو راهنمایی کنید

  10. 4 کاربر از پست مفید محسن آزماینده سپاس کرده اند .


  11. #16
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

    سلام :
    من نمیدونم اون تفکر غلط نسبت به شما چیه ، ولی اول از همه مهم اینه که خودتون میدونید که این ویژگی را ندارید . پس بهتره که مسیر و روال عادی خودتون رو در پیش بگیرید و سعی کنید با اعمالتان ثابت کنید این افکار ساخته پرداخته ذهن طرف مقابلتان است . و شما باید همیشه این را در نظر داشته باشید بهترین روش برای مخالفت با کسی جنگیدن متقابل و مستقیم نیست شما که به خودتان شک ندارید تا سعی در قانع کردن کسی داشته باشید یا بخواهید که در رفتارتان تغییری بدهید ، چنانچه کسی روی شما شناخت داشته باشه با یک توضیح ساده و دلیل منطقی می پذیرد که حرف هر کسی را قبول نکند .

  12. 3 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  13. #17
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برنامه ریزی اموزشی نیروی انسانی
    نوشته ها
    2,289
    ارسال تشکر
    6,414
    دریافت تشکر: 9,022
    قدرت امتیاز دهی
    5174
    Array
    ساناز فرهیدوش's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

    تا حالا شده برای اطرافیان خودتون در هر کاری سنگ تمام بگذارید اما وقتی شما کمک نیاز دارید کسی به شما کمک نکنه؟
    به نظر شما چه طور باید واکنش نشون داد ؟
    http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
    وبلاگ خودشکوفایی

  14. 3 کاربر از پست مفید ساناز فرهیدوش سپاس کرده اند .


  15. #18
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    ریاضی فیزیک
    نوشته ها
    433
    ارسال تشکر
    1,441
    دریافت تشکر: 2,320
    قدرت امتیاز دهی
    31
    Array
    sheri khoshgele's: خواهش

    پیش فرض پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

    سلام من سنم کمه و تجربه زیادی ندارم از نظر برنامه ریزی مثل مرد جوانم ولی از نظر خنده اصلا اینطور نیست.همیشه درحال خندیدنم و میتونم بگم اگه بین افراد ی کوچولو محبوبیت دارم ب خاطر اینه ک همیشه خوشحالوخندونم.خنده دلیل نمیخواد تو میتونی ب هر چیزی ب خندی فقط نباید از روی تمسخر باشه.
    سلامتي اوني كه انقدر يادشيم كه اگه ياد خدا بوديم نصف بهشت مالمون بود...

  16. 3 کاربر از پست مفید sheri khoshgele سپاس کرده اند .


  17. #19
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

    برای من پیش نیامده ولی برای مامانم خب پیش اومده ، این یک امر طبیعیه که اولش یکم دلگیر شده ولی اون به این نتیجه رسیده که من باهاش موافقم . اگه ما کاری می کنیم انتظار جبران نداریم ولی از طرفی اگه جبران بشه خوشحال میشیم .به طور مثال اگه ما یک فرد نابینا رو از خیابان رد کنیم آیا باید انتظار داشته باشیم اون برای ما جبران کنه ؟
    ولی من اگه متوجه بشم کسی قراره از رفتارم سوء استفاده کنه و کاری که براش میکنمو وظیفه بدونه خیلی ناراحت میشم حتی ممکنه تو خلوتم گریه کنم ولی با اینحال هیچ وقت حرمت شکنی نمی کنم . ولی سعی می کنم با رفتارم اونو با نیتم همراه کنم ، و در پرده احترام بهش کمک می کنم .چون رضای خدا رو در نظر می گیرم .

  18. 2 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  19. #20
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    عمران
    نوشته ها
    24
    ارسال تشکر
    23
    دریافت تشکر: 70
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید

    سلام.من پسري 23 ساله ام و عضو خانواده اي از قشر متوسط جامعه و كمابيش مشكلي مانند آقاي marde javan دارم. بگذاريد سرگذشتم را براي شما تعريف كنم . راستش تا آنجايي كه يادم مي آيد، در دوران كودكي من هميشه در خانه ما جنگ و دعوا بود. پدرم فردي عصبي بود و با مادرم جر و بحث مي كرد و گاهگداري با كمربند او را مي زد.حتي يك بار دقيقا يادم مي آيد پاي فاميل به اين ماجرا باز شد و من هميشه مي ترسيدم مبادا اتفاق بدي بيفتد .
    من كودكي آرام و خجالتي وسر به زير بودم و هركس مرا مي ديد ميگفت:" چقدر تو معصوم هستي." در دوران راهنمايي و دبيرستان پدرم مدام به من سركوفت ميزد و هيچ وقت اين جمله او كه بارها به من گفته فراموشم نمي شود:"تو، فردا تو جامعه چجوري ميخواي زندگي كني؟". با اينكه مادرم هميشه ياور من بوده و از من حمايت ميكرد ولي هيچ وقت اون چيزي رو كه هميشه لازم داشتم به من نداد.منظورم اعتماد به نفسه.وقتي به اون دوران نگاه ميكنم به وخامتش پي مي برم.من حتي در ساده ترين ارتباطها با دنياي بيرون مشكل داشتم.به طور مثال براي خريد از بقالي محل، بارها جمله اي رو كه بايد به فروشنده بگم تو مسير با خودم تكرار مي كردم كه مبادا به قول معروف سوتي بدم.از اونجايي كه هميشه توخونه ما جنگ و دعوا بود هميشه از هر دعوايي ميترسيدم و وقتي همسايه ها با هم دعوا ميكردن يه جورايي فرار ميكردم كه صداشونو نشنوم.البته هنوز هم از دعوا و درگيري فرار ميكنم.اونقدر حساس بودم كه با هر سرزنشي اشكم در مي اومد.يه بار يادمه با دادي كه ناظم دوره راهنمايي سرم زد خيلي گريه كردم. تو دبيرستان يك نفر بود كه به خاطر روحيه لطيف و حساس من ، من رو با دخترا مقايسه مي كرد و به من متلك مي انداخت. با اينكه اون موقع خيلي عصباني مي شدم و دلم مي خواست سرش رو به ديوار بكوبم ،ولي باز چون از دعوا هراس داشتم اين عصبانيت رو تو خودم مي ريختم.اواسط دوره دبيرستان كم كم خودم رو شناختم و به عيب هام آگاهي نسبي پيدا كردم .به ويژه اينكه يك روز مسئول پايه ما كه به من خيلي لطف داشت ، من رو پيش مشاور مدرسه مون برد و به من گفت ارتباطاتت با سايرين خيلي محدوده و بعدا به مشكل بر مي خوري .اون موقع با دوست شدن با يكي از بچه هاي شر دبيرستان سعي كردم خودم رو از اين انزوا نجات بدم.من كه تا اون موقع يكي از بچه درسخون ها بودم،ديگه تكاليفمو نمي نوشتم، سر كلاس تيكه مي انداختم وحتي چند باري هم از كلاس اخراج شدم.ولي باور كنيد اين اخراج از كلاسها خيلي به من مي چسبيد،احساسم عوض مي شد، احساس ميكردم من هم آدم مهمي هستم . پدر و مادرم از اونجايي كه به ميانسالي رسيده بودند ديگه جنگ فيزيكي نداشتند اما دعواي لفظي هنوز پا بر جا بود.ضمن اينكه دعواي پدر و خواهرم( كه دو سال از من بزرگتره) و مادر و خواهرم و من و خواهرم هم تقريبا خوراك روزانمون بود.متأسفانه دعواي پدر و خواهرم اكثرا فيزيكي بود.
    بعد از دوره دبيرستان وارد دانشگاه شدم و متأسفانه يا خوشبختانه همون اول دانشگاه عاشق يكي از هم كلاسيهام شدم.اون هم كسي كه اكثر بچه ها آرزوي اون رو داشتن ، و همونطوري كه ميشه حدس زد تا مدت دو و نيم سال بعد از تحصيل نتونستم بهش ابراز علاقه كنم.تا اينكه به كمك فناوري اينترنت ازطريق ايميل تونستم عشقمو با اون در ميون بذارم و بهش درخواست دوستي بدم .اون اولش نپذيرفت اما از اون روز به من يه جوري نگاه ميكرد.انگار مي خواست دلم رو به آتيش بكشه. بعد ازاين ابراز علاقه ،چنان فكر و ذهنم مشغول اون شد كه خواب و خوراك نداشتم.ساعتي نبود كه از فكرم خارج بشه.فكر مي كنم چون من تنهايي كشيده بودم و به خاطر كمبود محبتي كه تو زندگي ام احساس مي كردم،به شدت بهش وابسته شده بودم . اين مشكل بعلاوه مشكلاتي كه من با شخصيت خودم داشتم ، من رو به شدت افسرده كرده بود. راستش نمي دونستم براي رهايي از فكر اون چيكار بايد بكنم كه بعد از مشورت با دوستم تصميم گرفتم رو در رو باهاش صحبت كنم. وقتي دوستم بهم اطمينان داد كه با صحبت كردن رودررو با اون آرومتر مي شم،درنگ نكردم و فرداش باهاش صحبت كردم . تا يه هفته احساس خوبي داشتم كه حرفم رو زدم. ولي بعدش دوباره همون حس افسردگي بهم هجوم آورد.
    راستش براي اينكه احساسم عوض بشه خيلي با خودم كلنجار رفتم. سعي كردم يه تغيير تو زندگي ام ايجاد كنم و با حمايت مادرم به كلاس موسيقي رفتم و از اونجايي كه عاشق سازم بودم ، اين تغيير خيلي به من كمك كرد تا لااقل براي مدتي همه مشكلات رو فراموش كنم و بدون دغدغه به صداي سازم گوش بدم و لذت ببرم.
    الان تقريبا يك سال از اين اتفاقات ميگذره و من نسبتا حالم بهتر شده و از اون افسردگي حاد نجات پيدا كردم.ولي گاهگداري دوباره اون حس تمام وجودم رو ميگيره .
    من هم دوست دارم اجتماعي باشم و بيشتر با دوستانم باشم تا از هيچ وقت اين احساس بهم دست نده ، اما فكر كنم چيزي كه باعث شده تا من با هيچ كدوم از دوستانم رابطه نزديكي نداشته باشم اينه كه حس ميكنم بين من و اونها فاصله است.حس ميكنم چند پله از اونها پايينترم.حس ميكنم دغدغه هاي اونها لااقل كمي متفاوت از دغدغه هاي منه.واسه همين در مقابل اونها اون اعتماد به نفسي رو كه ميخوام داشته باشم ندارم. و البته غرورم هم به من اجازه نمي ده از مشكلاتم با اونها صحبت كنم.
    اگه بخوام از بيرون نگاه كنم خانواده ما و بالاخص من هيچ مشكلي نداريم.خدا رو شكر دستمون به دهنمون مي رسه.خدا رو شكر من پدر و مادري دارم كه بالاي سرمن باشن.خدا رو شكر تن سالمي دارم و از ظاهر خودم هم نسبتا راضيم.خدا رو شكر پدر و مادرم آدمهاي متدين و خوبي هستن و باز هم خدا رو شكر من آدم قانعي هستم و انتظار بيجايي از پدر و مادرم ندارم.بنابراين ديگه چه جاي گله و شكايت باقي مي مونه.من هم آدمي نيستم كه بخوام باب گلايه رو باز كنم و از زمين و زمان شاكي باشم. اينهايي كه گفتم بيشتر حكم درددل رو داشت.
    به قول ديل كارنگي هيچ بيماري اي بدتر از بيماري روحي و هيچ درد و رنجي بيشتر از آلام روحي- رواني نيست.كساني كه بيماري جسمي دارند يا دچار معلوليت هستند، چنانچه روح و ذهن سالمي داشته باشند،ميتونن از تك تك لحظات زندگيشون لذت ببرن و تمام اينها قدرت ذهن بشر رو نشون ميده.شايد تعجب كنين چگونه يك نفر از كه دچار ضايعه جسمي شديدي است از زندگي لذت مي برد اما يك انسان سالم كه از لحاظ جسمي هيچ مشكلي نداره، دست به خودكشي ميزنه.اين موضوع البته براي من عجيب نيست.چون من به قدرت ذهن بشر نسبتا آگاهم.جمله اي از دانته در خاطرم هست بدين مضمون كه ذهن بشر چنان قدرتي دارد كه ميتواند در موقع مقتضي بهشت را به جهنم و جهنم را به بهشت تبديل كند.
    بگذريم،اينهايي كه گفتم ، همه بخشي از حرفهايي بود كه من مدتها بود دلم مي خواست به كسي بگم و چون تا به حال شنونده اي پيدا نكرده بودم اين حرفها تو دلم مونده بود و احساس كردم اينجا مكان مناسبي براي اين حرفهاست. و اين رو هم بگم كه من دقيقا مانند آقاي marde javan به مطالعه خيلي علاقه مندم اما مشغوليتهاي ذهني فرصت مطالعه و درس خوندن رو مدت هاست از من گرفته و واسه همينه معدلم در دانشگاه اينقدر پايينه و هيچ وقت به اندازه اي كه تلاش ميكنم نمره نمي گيرم.و البته فكر مي كنم آدم نسبتا شجاعي هستم.نه به اون معني كه از هيچ چيز نترسم. شجاعت براي من به معناي نترسيدن نيست چون همه بالاخره از يه چيزي ميترسند.شجاعت براي من يعني اراده براي غلبه بر ترس .مشكل من اينه كه گاهي اوقات واقعا نمي دونم كار درست چيه و كار غلط كدومه.مثلا اگه دوستم به من نمي گفت كه برم رودررو با معشوقم صحبت كنم، شايدهيچ وقت اين كار رو نمي كردم.و فكر ميكنم اين به دليل اينه كه من آدم ريسك پذيري نيستم و هميشه قبل از انجام كار به عاقبتش فكر ميكنم.اين هم خودش يه عيبه ديگه.و من دقيقا نميدونم براي رفع اين عيب چه بايد كرد.
    و در انتها صحبتم با آقاي marde javan است.دوست عزيز فكر نكن كه شرايطي كه تو داري هيچ كسي نداره وهيچ كس تو رو درك نمي كنه.من به شخصه كاملا حرفهات رو ميفهمم و مطمئن ام افراد مثل من و تو ، تو جامعه كم نيستن.منتها يا اصلا به مشكلشون پي نمي برن يا با مشكلشون كنار ميان يا دنبال راه حل ميگردن.اگه كمكي از دست من برمياد من در خدمتم.به ياد داشته باش كه هيچ وقت براي يك شروع تازه دير نيست.
    هيچ وقت براي شروعي دوباره دير نيست.


  20. 6 کاربر از پست مفید alicowboy سپاس کرده اند .


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زندگينامه و جایگاه حضرت معصومه (س)
    توسط Bad Sector در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 19th February 2011, 11:35 PM
  2. مشاوره و مدیریت
    توسط MR_Jentelman در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 29th October 2010, 08:12 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th September 2010, 05:21 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 26th September 2010, 06:12 PM
  5. چگونه شاد شود اندرون غمگينم؟
    توسط sl-lal-l12okl-l در انجمن روانشناسی موفقیت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd August 2010, 07:29 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •