دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: ساحل عاج: سفر به قارۀ سیاه

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر - نرم افزار
    نوشته ها
    2,968
    ارسال تشکر
    5,023
    دریافت تشکر: 4,729
    قدرت امتیاز دهی
    3407
    Array
    Bad Sector's: جدید102

    Arrow ساحل عاج: سفر به قارۀ سیاه

    وقتی به دوستان می گویی می خواهی به آفریقا بروی بدون استثنا هیجان زده می شوند. با اینکه روی نقشه٬ آفریقا خیلی دور نیست اما برای خیلی ها از جمله من تنها چند کلمه بعد از شنیدن اسمش به ذهن می آید: سیاه پوست٬ گرما٬ آدمخوار! و شاید چند چیز کم و بیش مشابه دیگر. اکنون که از سفر به یکی از کشورهای این قارۀ سیاه برگشته ام باید اعتراف کنم تقریبا هیچ چیز در آفریقا با آن چیزهایی که قبلا دیده یا شنیده ام برابری نمی کند. با من در این سفر همراه باشید تا بیشتر با گوشۀ دیگری از دنیا آشنا شوید.






    این بار نیزسفرم به یک دلیل کاری کلید می خورد. شرکت در یک نمایشگاه. جالب آنکه اول فکر می کردم قرار است به شهر "ابوجا" در نیجریه سفر کنم و طبق معمول شروع کردم به تحقیق. همۀ اطلاعاتم در مورد نیجریه را که جمع کردم تازه فهمیدم مقصد٬ تنها یک شباهت اسمی با این شهر بزرگ و معروف نیجریه ای دارد. مقصد من به جای "ابوجا" با آن پارک های ملی حیات وحش و مردم تقریبا پولدارش تبدیل می شود به "ابیجان" در کشوری که ما آن را "ساحل عاج" می خوانیمش (خود این مساله به خودی خود عجیب است. چرا باید نام یک کشور را ترجمه کرد؟ نام اصلی و رسمی این کشور Cote d'Ivoire است که نامی فرانسوی است. در انگلیسی هم البته آن را ترجمه کرده اند به Ivory Coast). بگذریم.
    قرار است برای نخستین بار در غرب آفریقا نمایشگاهی از توانمندیهای صنایع پزشکی و دارویی کشور با نام Africa Health برگزار شود. نمایشگاهی که به ابتکار سفیر ساحل عاج در تهران در آن کشور برگزار خواهد شد. مطابق معمول همیشه می روم سراغ اینترنت و انتظار دارم صدها و هزاران صفحه اطلاعات مختلف دربارۀ کشور مقصدم پیدا کنم اما چیزی که متعجبم می کند اینست که انگار هرچه بیشتر می گردم کمتر پیدا می کنم. ظاهرا اطلاعات چندانی دربارۀ ساحل عاج در دست نیست. علتش را بعدتر می فهمم.
    اطلاعات اولیه اینهاست: ساحل عاج کشوری با بیش از بیست میلیون نفر جمعیت در ناحیه غربی آفریقا همسایه این کشورهاست: غنا٬ بورکینافاسو (بله همان کشور دوست و برادر!)٬ مالی٬ گینه و لیبریا. از جنوب هم وصل می شود به اقیانوس اطلس جنوبی یا همان آتلانتیک. تا سال 1960 مستعمره فرانسه بود و زبان رسمی اش را از آن کشور وام گرفته است. تا حوالی سال 2000 کشور از وضع اقتصادی قابل قبولی در بین کشورهای آفریقایی برخوردار بود اما با دو کودتایی که در سالهای 1999 و 2001 صورت گرفت وضع اقتصادی اش به سرعت افول کرد تا جایی که امروزه بیش از یک چهارم جمعیت آن زیر خط فقر بین المللی (کمتر از 1.25 دلار در روز) قرار دارند.




    بر خلاف کشورهای دیگری که رفته ام اینبار نه خبری از امکانات فرودگاهی و شهری و تفریحی این کشور در اینترنت هست و نه اطلاعاتی راجع به مردم و زندگی آنها. البته کمی توی ذوقم می خورد اما از طرفی با خودم عهد می کنم تا در برگشت این سفرنامه را هرطور که هست بنویسم شاید منبعی شود برای حداقل فارسی زبانان بعدی که به ساحل عاج سفر می کنند.

    یکی از اطلاعات نه چندان دلگرم کننده که در اینترنت هست شیوع بالای مالاریاست و البته سخت ترین و کشنده ترین نوع آن یعنی "مالاریا فالسیپاروم". این نوع بخصوص از مالاریا در افرادی که تا کنون در معرض پشۀ آن نبوده اند در کمتر از بیست و چهار ساعت کشنده است (به شرط عدم درمان سریع). قاعدتا مسافران مناطق مالاریا خیز می بایست پیش از عزیمت درمان پیشگیرانۀ مالاریا را آغاز کرده و در طول سفر ادامه دهند. در ایران به علت شیوع بسیار کم مالاریا٬ توزیع داروهای پیشگیری و درمان مالاریا در انحصار مراکز بهداشت دانشگاهی است و من هم به یکی از این مراکز یعنی مرکز بهداشت غرب تهران معرفی می شوم. البته از آنجا که در ایران زندگی می کنیم مسئول مربوطه به من می گوید فعلا دارو در ایران موجود نیست و بهتر است با توکل و بدون نگرانی به مسافرت بروم!

    سفرمان از فرودگاه امام تا ابیجان بیشتر از بیست ساعت طول می کشد به اینصورت که با پرواز امارات (Emirate) دو ساعت و نیمه می رویم دوبی و هفت ساعت منتظر می مانیم تا پرواز بعدی امارات به مقصد ابیجان در ساحل عاج پرواز کند. البته با یک توقف کوتاه در "آکرا" پایتخت کشور "غنا". از فرصت چند ساعته در فرودگاه دوبی استفاده می کنم تا شانسم را برای پیدا کردن داروی ضد مالاریا امتحان کنم و عجیب اینکه در همان داروخانۀ کوچک فرودگاه داروی مربوطه (Mefloquine) موجود است. با خوشحالی می خرمش و نفس راحتی می کشم. پرواز تا غنا هشت و نیم ساعت طول می کشد و یکساعتی در فرودگاه توقف می کنیم تا مسافران غنایی به مقصد دوبی سوار شوند. از "آکرا" تا ابیجان کمی بیشتر از یکساعت پرواز داریم و با سه و نیم ساعت اختلاف در ساعت رسمی به ابیجان می رسیم.

    از هواپیما که پیاده می شوی اولین چیزی که جلب توجه می کند گرما و رطوبت بالاست که شرشر عرق را از سر و صورتت جاری می کند. کمی که می گذرد متوجه دومین نکته جالب و بسیار مهم ساحل عاج می شوی: زبان فرانسه.
    از آنجا که در هنگام نوشتن این سفرنامه در حال گذراندن ترم نهم فرانسه هستم قند توی دلم آب می شود! اولین باری است که می توانم از زبانی که شاید بدون هیچ انگیزه ای (بجز سرگرمی) شروع به یادگیری آن کرده بودم استفاده کنم . البته انگار همراهان خیلی با زبان فرانسه راحت نیستند (در واقع بجز یکی از شرکتها که یک فوق لیسانس ادبیات فرانسه را استخدام کرده اند و در این سفر همراهشان هست کسی فرانسه بلد نیست).
    فرودگاه کوچک است و انگار پلیسها هم از دیدن این همه ایرانی (یا سفیدپوست) در شهرشان تعجب کرده اند. قبل از سفر به هرکداممان یک سیم کارت MTN البته فقط با 1 دلار شارژ! داده اند. شاید بدانید که MTN یک کنسرسیوم آفریقایی است که ایرانسل یکی از زیر مجموعه های آن محسوب می شود. این سیم کارت با پیش شماره 00225 که مربوط به ساحل عاج است کار می کند و با آن لازم نیست داخل کشور ساحل عاج از سیم کارتهای ایرانی مان (که اینجا هم رومینگ دارد) استفاده کنیم. البته تلاش برای تماس گرفتن به وسیلۀ سیم کارتهای 0912 و 0935 گاهی وقت ها با مشکل مواجه می شد.
    چمدانهایمان را که می گیریم و بیرون می آییم باران به شدت هرچه تمامتر می بارد. باران استوایی! خوانده بودم در این منطقه 9 ماه از سال هوا گرم و بارانی و سه ماه باقیمانده گرم و خشک است و الان تا فصل بارانی یکماهی باقی مانده است! البته فردا دوباره هوا آفتابی می شود و تا پایان سفر هم دیگر از باران خبری نیست.
    پا را که از فرودگاه بیرون می گذارم چشمم برای اولین بار به ماشین های مخصوص سربازان حافظ صلح سازمان ملل می افتد. بارها آنها را در اخبار در جای جای دنیا دیده ام اما این اولین بار است که از نزدیک می بینمشان. نمی دانم چرا اما احساس خوبی به من نمی دهند. انگار بیشتر تاکید می کنند اینجا آتشی زیر خاکستر نهفته است. یک جور هشدار.
    در راه هتل به مناظر که نگاه می کنم اول شبیه شمال خودمان به نظر می رسد اما کم کم وجه تمایز آن بیشتر می شود. جاییکه درختان نخل و نارگیل در دو طرف مسیر فرودگاه تا هتل خودنمایی می کنند و البته آب! به هر طرف که نگاه می کنی کمی آنطرفتر از ساختمانهای نه چندان بلند آب می بینی. ابیجان مخلوطی از خشکی و آب اقیانوس است. مخلوطی در هم امتزاج
    یافته.



    نمای عمومی ابیجان - ساحل عاج
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید


    خودرو ونِ حامل ما از پلی طولانی می گذرد تا به منطقه Plateau که در حقیقت منطقۀ تجاری شهر است می رسد. هتل ما به نام Tiama Hotel در این منطقه قرار دارد. در این تجاری ترین منطقۀ شهر تنها ده دوازده برج نه چندان بلند به چشم می خورد. اتاق من هم در بالاترین طبقۀ هتل قرار دارد: طبقۀ دهم. هتل اسم پنج ستاره را یدک می کشد اما خب قطعا استانداردهای آفریقا چیزیست تقریبا مثل استانداردهای ایران خودمان! هر چه هست با تمام دنیا فرق دارد. هتل هرچند راحت اما از لحاظ ستاره با هتلی سه ستاره در دبی برابری می کند.



    لابی هتل تیاما - ابیجان - ساحل عاج
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    تا وارد اتاق می شوم دستگاه حشره کش برقی (ویپ) را که از تهران خریده ام به برق می زنم و با قرص مخصوص شارژ می کنم! بالاخره باید از جان نازنین محافظت کرد! دو سه روزی طول می کشد تا مطمئن شوم پشه ای در هتل نیست.




    اتاق من در هتل تیاما و آن حشره کش کذایی- ابیجان - ساحل عاج
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    از پنجره طبقه دهم به بیرون نگاه می کنم. در آسمان عصرگاهی ابیجان هزاران هزار پرنده پرواز می کنند. پرنده هایی که تا از نزدیک نمی بینمشان نمی فهمم چیزی جز خفاش های درشت پیکر نیستند. بله. درست خواندید. هزاران هزار خفاش بزرگ تنها بخشی از جاذبه های گردشگری شهر ساحلی ابیجان در کشور آفریقایی ساحل عاج است.




    خفاشها بر فراز شهر! - ابیجان - ساحل عاج
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    در قسمتهای بعدی این سفرنامه با من باشید تا چیزهای جالب تری از سفر به قارۀ سیاه برایتان بازگو کنم.

    ادامه دارد...
    برای داشتن چیزی که تا به حال نداشته اید
    باید کسی باشید که تا به حال نبوده اید

  2. #2
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر - نرم افزار
    نوشته ها
    2,968
    ارسال تشکر
    5,023
    دریافت تشکر: 4,729
    قدرت امتیاز دهی
    3407
    Array
    Bad Sector's: جدید102

    پیش فرض ساحل عاج: سفر به قارۀ سیاه - قسمت دوم

    در قسمت اول سفرنامۀ ساحل عاج گفته بودم چیزهای جالب تری از پرواز هزاران خفاش در پایتخت تجاری این کشور برایتان بازگو می کنم. اما راستش را بخواهید شاید نتوانم به این وعده وفا کنم. براستی چه چیزی می تواند عجیب تر از این باشد که در آفریقا بجای فیل و زرافه و اسب آبی فقط خفاش ببینی و مارمولک های درشت پیکر؟! بگذریم. با من باشید تا در ادامۀ سفر به قارۀ سیاه هر آنچه دیده ام برایتان بازگو کنم.




    از هتل بیرون می زنم. یکشنبه است و شهر تعطیل. این با وجودی است که جمعیت مسلمانان اندکی بیشتر از مسیحیان است. در شهر پرنده پر نمی زند. البته نه... صبر کنید! بهتر است بگویم جز خفاش پرنده ای پر نمی زند. فردا صبح که از هتل بیرون می زنم روی درخت روبروی هتل صدها عدد از آنها را می بینم که برعکس آویزان شده اند و به خواب رفته اند. از دور٬ انگار برگهای همان درختند اما دقت که می کنی می بینیشان. عکس زیر را بزرگ کنید و ببینید چند تا از آنها را می توانید بشمرید؟!



    خفاشهای ابیجان - ساحل عاج
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    امروز دوشنبه است و شهر جنب و جوش خودش را پیدا کرده. تعداد زیاد تاکسی ها که در به در دنبال مسافر می گردند جلب توجه می کند. تاکسی ها همه قرمز رنگ هستند و بدون استثناء "تویوتا" البته از مدل قدیمی. دود غلیظی هم از اگزوزشان بیرون می آید که بعدا می فهمم بخاطر دیزل بودنشان است. ماشینهای شخصی بیشتر از مدلهای بالا هستند و معمولا پژو یا دیگر ماشینهای فرانسوی.



    تاکسی های ابیجان - ساحل عاج
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    تعداد زیادی جوان با اونیفرمهای یکرنگ (آبی یا کِرِم) در شهر حرکت می کنند که با اندکی دقت مشخص می شود نوجوانند و محصٌل (اینجا همه درشت تر از اندازه های معمول دیگر نژادها هستند یعنی نوجوانها به اندازۀ جوانها هستند و بچه ها به اندازۀ نوجوانها!). فکر می کنم همین درشت هیکل بودن آدمها ست که من را محتاط تر می کند. راستش نمی دانم چرا اما از همان لحظات اول ورودم احساس می کنم این مردم در عین آرام بودن آمادۀ انفجار و غیر قابل کنترل شدن هستند و هرلحظه ممکن است عصبانی شوند. این احساس تا روز آخر با من می ماند.

    قرار است به نمایشگاه برویم. نمایشگاهی از توانمندیهای پزشکی ایرانیان. هرچند می شود حدس زد که نمایشگاه آماده نیست! وسایل غرفه ها هنوز نرسیده اند پس فقط افتتاحیه٬ با کوهی از سخنرانی های بی مصرف انجام می شود و تمام! تنها نکتۀ جالبش این است که سفیر ساحل عاج در ایران٬ فارسی را مثل بلبل صحبت می کند و بسیار خاکی و دوست داشتنی است.

    در راه بازگشت٬ کمی مانده به هتل متوجه یکی از عجیب ترین بازارهایی که تا کنون در دنیا دیده ام می شوم. بازار غذا ! چند لحظه ای همانطور که توصیفم را می خوانید موقعیت را تصور کنید:
    تعداد زیادی دکٌۀ فقیرانه و فشردۀ در هم با انبوهی از آدمهای مفلوک که در هم می لولند. در این دکٌه ها غذا می فروشند. قابلمه های بزرگ پر از روغن که معلوم است روزها مانده اند و در آنها تکه های ماهی یا میوه (بله٬ میوه!) در حال سرخ شدنند. بشقاب ها در ازاء چند سکه پر می شوند و ظرف دقایقی دوباره در همان بشقابها٬ نوبت نفر بعدی است. نوعی موز مخصوص غذای غالب در این بازار است. موزی که کباب یا سرخ می شود و اندازه اش دوبرابر یک موز معمولی است. فقر از سر و روی مردم می بارد و بچه های چند ماهه زیر دست و پای بزرگتر ها می لولند. با ترس و لرز یک عکس می گیرم و از زیر نگاه کنجکاو رهگذران از بازار غذا بیرون می آیم.



    بازار غذای ابیجان - ساحل عاج
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    در حاشیه اما بازار دیگری برپاست که جالبتر است! بازار انواع سی دی و دی وی دی که بیشترشان تصاویر ناجوری دارند و برخی هم جدیدترین فیلمهای روز هالیوود هستند بعلاوۀ انواع قرصهای تقویتی مخصوص! با عکسهایی که از دی وی دی ها هم ناجورتر هستند!



    بازار فیلمهای هالیوودی - ابیجان - ساحل عاج
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    به هتل برمی گردم و عصر از پذیرش هتل سراغ یک فروشگاه بزرگ و خوب را می گیرم. روی تکه کاغذی می نویسد Cap Sud و می دهد دستم. من هم تاکسی می گیرم و با حدود چهار هزار تومان کرایه (که کرایۀ معمول تاکسی ها در این شهر است) به کپ سود می روم. فروشگاهی تقریبا بزرگ و مدرن به سبک Carrefour یا همین شهروند خودمان. در قسمت ارزاق و لوازم فروشگاه تقریبا همه چیز هست. بیشتر کالاها از فرانسه وارد شده اند و قیمت همه چیز بسیار گران است( به عنوان نمونه اینها را داشته باشید: مرغ هر کیلو 6000 تومان٬ گوجه فرنگی هر کیلو 4000 تومان و آب معدنی بزرگ هر عدد هزار تومان). انواع میوه های گرمسیری و غیر گرمسیری هم هست.



    میوه های گرمسیری در Cap Sud - ابیجان - ساحل عاج
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    در طبقۀ بالای فروشگاه٬ بهشت موعود خودم را می یابم. یک کتابفروشی بزرگ به سبک فروشگاههای Virgin Megastores اما اغلب یه زبان فرانسه. البته دقیقا مانند فروشگاه های ویرجین در آن انواع دی وی دی و سایر محصولات فرهنگی هم موجود است. از آنجا به آن بهشت می گویم که یافتن کتابهای اصلی (اریژینال) فرانسه در ایران بسیار مشکل است. البته محصولات فرهنگی هم به سیاق باقی کالاها بسیار گران هستند. با خرید دوعدد دیکشنری Larousse سر و تهش را هم می آورم و با حسرت بیرون می آیم. ارزش پولمان حتی در این گوشۀ مفلوک دنیا هم بسیار پایین است.

    واحد پول ساحل عاج (Franc CFA) که "فرانک سیفا" خوانده می شود واحد پول مشترک 14 کشور غرب آفریقاست که مستعمرۀ فرانسه بوده اند. هر فرانک سیفا 2.2 تومان است یعنی حتی اگر واحد پولمان را تومان (ونه ریال) فرض کنیم باز هم ارزش پول آنها دو برابر پول ماست!



    اسکناسهای رایج در ساحل عاج و کشورهای غرب آفریقا
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    در بازگشت به هتل با ما هماهنگ می کنند راس ساعت هشت شب در لابی هتل منتظر بمانیم تا به دیدار بانوی اول (همسر رییس جمهور) ساحل عاج برویم. ظاهرا امشب شام مهمان رئیس جمهور ساحل عاجیم.
    از آنجا که ساحل عاج وضعیت سیاسی شکننده ای دارد و هنوز امنیت چندانی ندارد اتوبوس حامل ما با دو کامیون کوچک ارتشی پر از سربازان مسلح و تعدادی موتور سوار که راه را باز می کنند محافظت می شود. فاصلۀ زیادی را طی می کنیم تا به منطقۀ خوش آب و هوا و بسیار زیبا و اعیان نشین شهر می رسیم. بسیار شبیه شهرکهای ساحلی شمال خودمان است با خانه هایی بزرگ و زیبا. دم درب کاخ ریاست جمهوری (که البته خیلی بزرگ هم نیست) ما را به صف می کنند و بعد از جستجویی مختصر به داخل سالنی هدایت می شویم.



    درختی عجیب در حیاط کاخ رییس جمهور - ابیجان - ساحل عاج
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    لحظاتی بعد بانوی اول ساحل عاج وارد می شود. باز هم چند سخنرانی از جنس همانهایی که در افتتاحیه ایراد شد و به هیچ دردی هم نمی خورد. بانو هم سخنرانی تقریبا مفصلی می کند به زبان فرانسه البته با لهجۀ بسیار زیاد. تا یادم نرفته بگویم ساحل عاجی ها (و ظاهرا همۀ فرانسه زبانان غیر فرانسوی) لهجۀ بسیار متفاوتی دارند که مثلا آن صدای "خ" معروف را "ر" تلفظ می کنند یا صداها را به هم می چسبانند طوری که نمی توانی حدس بزنی حروف اصلی چه هستند. در کل خیلی دهاتی وار صحبت می کنند.



    بانوی اول ساحل عاج - همسر رییس جمهور
    برای دیدن عکس بزرگتر کلیک کنید

    باری به هر حال سخنرانی تمام می شود و برای پذیرایی کوچکی به حیاط سرسبز کاخ ریاست جمهوری (که بیشتر شبیه یک ویلای بزرگ است) هدایت می شویم. آنجا علاوه بر نوشیدنی٬ اسنک هایی هم شبیه فلافل خودمان گذاشته اند که خیلی از لحاظ مزه تعریفی ندارند. بعد هم دوباره سوار اتوبوسمان می کنند و دوباره اسکورت و یک راه طولانی تا رستورانی در آن سر شهر که آنهم غذای جالبی ندارد. چیزی شبیه به فیلۀ مرغ سرخ کرده که اکثرا نصفش را دست نخورده رها کردند. همانجاست که سفیر ساحل عاج در ایران با شعف زیاد اعلام می کند با تلاشهای بی شائبه اش بالاخره محمولۀ وسایلمان که برای نمایشگاه آورده ایم از گمرک ابیجان ترخیص شده است! خسته و کوفته به هتل بر می گردیم تا برای نمایشگاه فردا آماده شویم.

    ادامه دارد...
    برای داشتن چیزی که تا به حال نداشته اید
    باید کسی باشید که تا به حال نبوده اید

  3. #3
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر - نرم افزار
    نوشته ها
    2,968
    ارسال تشکر
    5,023
    دریافت تشکر: 4,729
    قدرت امتیاز دهی
    3407
    Array
    Bad Sector's: جدید102

    پیش فرض ساحل عاج: سفر به قارۀ سیاه - قسمت سوم

    صبح می شود و غرفه آرایی مختصری می کنیم. کم کم سروکلۀ بازدیدکننده ها هم پیدا می شود. بازدیدکننده هایی که به ندرت می توانند چند کلمه ای انگلیسی صحبت کنند و حسابی هم شاکی اند که چرا در این گروه شصت و یک نفری فقط دو نفر فرانسه صحبت می کنند! البته بعد از چند ساعت بودن در غرفه و صحبت با آنها می فهمم زبان فرانسه درد زیادی از آنها دوا نمی کند. در ادامۀ سفرنامه ساحل عاج با من باشید تا بدانید چرا؟!







    در بین نمایشگاه های زیادی که در آنها شرکت داشتم این یکی واقعا نمونۀ عجیبی است. انگار در کنار همۀ تفاوتهایی که قارۀ آفریقا با باقی نقاط جهان دارد، درد و مرض هایشان هم متفاوت است. این را در دوران دانشجویی بارها خوانده بودم اما تنها دیدنش از نزدیک توانست به من بفهماند بیماریهای مناطق گرمسیری چیست. در حالی که داروهای تولیدی ایرانی تا پیچیده ترین نمونه ها را در بر می گیرند این بندگان خدا انگار فقط از چهار بیماری رنج می برند: مالاریا، گواتر، بیماریهای انگلی چشمی و فیل پایی. این آخری را اگر نمی شناسید باید بگویم یک نوع بیماری انگلی است که در کنار علایم بسیار دیگری که دارد مهمترین تظاهر بالینی آن بزرگ شدن پا (یا شاید بهتر باشد بگویم خیلی بزرگ شدن پا) در اثر یک انگل است.
    ناگفته پیداست داروی هیچ کدام از دردهای فوق الذکر در ایران تولید نمی شود!
    ظهر که می شود در مسیر کوتاه تا هتل، کنار همان بازار فقیرانۀ غذا جمع زیادی تجمع کرده اند و یک سخنران با شور و هیجان زیاد برایشان سخنرانی می کند. فکر می کنم یک تجمع ضد دولتی است چون همه هیجان زده و عصبانی به نظر می رسند اما از مسئول هتل که می پرسم می بینم که اشتباه کرده ام. آنها گروه جوانان حامی رئیس جمهور هستند! به اتاقم در طبقۀ دهم که می رسم عکسی از آنها می گیرم و می گذرم.





    برای دیدن تصویر بزرگتر کلیک کنید

    اگر به نقشه جنوب غربی آفریقا نگاهی بیندازید می بینید که ساحل عاج در کنار اقیانوس اطلس جنوبی واقع شده. در واقع این کشور از پیشروی خشکی در آب اقیانوس ساخته شده.





    جای جای شهر ابیجان می توان کانالهای عظیم طبیعی را دید که با حاشیۀ سبزشان چشم را نوازش می دهند اما خود اقیانوس کجاست؟





    به دنبال یافتن پاسخ این سوال بود که توصیه های امنیتی قبلا خوانده شده ام را کنار گذاشتم و دل به دریا زدم تا به اقیانوس برسم!

    برای رسیدن به اقیانوس باید از شهر بیرون رفت. منطقه ساحلی (ساحل واقعی) ابیجان، بسّام (Bassam) نام دارد و در حقیقت شهرکی است که زمانی پایتخت استعمار فرانسه بوده. تاکسی می گیریم (کرایه را حدود سی هزار تومان طی می کنیم) و راه می افتیم(چهار نفریم). مسیری 40 یا 50 دقیقه ای در پیش است. کم کم از شهر دور می شویم و انگار به جهان دیگری قدم می گذاریم. زاغه نشین هایی در اطراف جاده با مسجد هایی راه به راه. نمی دانم مسجدها را خودشان ساخته اند (که بعید می دانم) یا ساخت کشور دوست و برادر است. هرچه از شهر دور می شویم انگار از تمدن هم دور می شویم. کلبه هایی روستایی با کپه های آشغال در اطراف. بدون برق و بدون آب. و همۀ اینها تنها چند کیلومتر بیرون ابیجان.



    بیست دقیقه ای که از شهر بیرون می رویم به یک ایست بازرسی می رسیم. پلیس نیستند یا هستند و لباس نظامی ها را پوشیده اند. اکثر وسایل نقلیه را نگاه می دارند و بازرسی می کنند هرچند معلوم است بیشتر دنبال رشوه اند تا چیز دیگر. تاکسی ما را هم نگاه می دارند و راننده را پیاده می کنند. چیزی در گوششان می گوید و نمی بینیم چقدر می دهد و دوباره سوار می شود. چندصد متری که می رود ماشین را نگاه می دارد. پیاده می شود و دستمالی روی آرم تاکسی اش می بندد و غر می زند و دوباره راه می افتد. کم کم فضا عوض می شود. طبیعت زیبای مناطق حارٌه. هنوز فقر توی ذوق می زند اما حداقل تمیز تر است. به بسٌام که می رسیم به اتفاق آراء تصمیم میگیریم ریسک نکنیم و راننده را نگاه داریم تا برمان گرداند. هرچند کمی بعدتر می فهمیم تا همینجا هم زیادی ریسک کرده ایم!




    برای دیدن تصویر بزرگتر کلیک کنید

    تا به کنار اقیانوس برسیم تعداد زیادی بچه، دوره مان می کنند و سعی می کنند متقاعدمان کنند آناناسهایی را که روی سینی های بزرگی روی سرشان گذاشته اند بخریم. تعدادشان لحظه به لحظه زیادتر می شود. دستی به شکمشان می کشند و به دهانشان اشاره می کنند که یعنی گرسنه ایم. دلمان می سوزد. طفلکی ها واقعا گرسنه به نظر می رسند و تنها کاری که می توانیم بکنیم خرید یکی دو تا از همان آناناس هاست. آناناس را با چاقوهای برگ تیزی که دارند پوست می کنند و می دهند دستمان. دانه ای پانصد تومان اما عجب طعمی دارند این آناناس ها. واقعا با این به اصطلاح آناناس هایی که در تهران می فروشند فرق دارند.
    و اما ساحل اقیانوس، زیبا و پهناور روبروی ماست. محو تماشای موج های بلند اقیانوس می شویم. عظمت در صدای موجها احساس می شود.





    ساحل اما خلوت است. تعداد کمی توریست سفید پوست (احتمالا فرانسوی) که تعدادشان از انگشتان دست بیشتر نیست و تک و توکی توریست سیاه پوست. چند پلاژ هم هست که پرچم برزیل و فرانسه سر درشان خودنمایی می کند. حیف چنین ساحلی که خالی از توریست و بازدید کننده باشد. اینها هم انگار به درد ایرانی ها دچارند.





    برای دیدن تصویر بزرگتر کلیک کنید

    خورشید که به سمت اقیانوس پایین می آید به سمت تاکسی مان راه می افتیم. در راه بازگشت، تعداد زیادی مغازۀ کوچک کنار هم صنایع دستی می فروشند. در اصل خانه هایشان (یا بهتر بگویم زاغه هایشان) به مغازۀ کوچکی وصل می شود که حاصل کار دست و عرق جبینشان را برای توریستی که گاه هیچوقت نمی آید به فروش گذاشته اند. برق ندارند و هوا کم کمک تاریک می شود اما دل کندن از آن همه زیبایی و استادی در ساخت اشیاء تزئینی مشکل است. مجسمه های کوچک ساخته شده از آبنوس (که خودشان به آن "ایبن" با سکون "ب"می گویند) که چوبی با وزن (چگالی) زیاد است. بیشتر به شکل حیواناتی چون شیر، ببر، فیل و زرافه. مجسمه های کوچک ساخته شده از عاج که با ظرافت هرچه تمام تر تراشیده شده اند. و نقاشی: این نقاشی ها روی بوم انگار با رنگ هایی فرازمینی رنگ آمیزی شده اند. زنده و درخشان. با طرح هایی گوناگون و اکثرا انتزاعی. رنگهایشان گویا با تو حرف می زند. برای خرید باید حسابی چانه زد. برای چانه زدن هم باید فرانسه بلد بود. حسابی چانه می زنیم غافل از اینکه هوا رفته رفته تاریک می شود...

    اشتباه بزرگ را مرتکب شده ایم. در تاکسی نشسته ایم و به سمت ابیجان در حرکتیم. لامپی در کنار جاده روشن نیست و اگر تاکسی هم چراغش را خاموش کند حتی اگر 200 سیاه پوست کنارمان باشند چیزی نمی بینیم. رنگ پوستشان در شب مخلوط می شود و جز سیاهی چیزی دیده نمی شود. تقریبا زاغه ها را پشت سر گذاشته ایم که از دور ایست بازرسی را می بینیم. تا می خواهیم نفسی به راحتی بکشیم نگاهمان می دارند.

    همان پلیس های با لباس نظامی هستند. یکیشان با راننده چند کلمه ای صحبت می کند و بعد به ما می گوید پاسپورتمان را بدهیم. کمی ترسیده ام اما به روی خودم نمی آورم و می گویم پاسپورتهایمان در هتل مانده و هیچ برگ شناسایی هم نداریم. می خواهد نگهمان دارد. می گویم مهمان رییس جمهورتان هستیم اما انگار اوضاع را بدتر می کند. نخیر. می گوید باید بازداشت شویم. به ناچار دست بکار می شوم. اسکناسی را در دستش می گذارم. تقریبا چهار هزار تومان ما می شود. کمی دورتر می رود و زیر کورسوی چراغ نگاهی به آن می اندازد. بر می گردد و می گوید: اگر می خواهی لطفی به من کنی لطف بزرگتری کن. حداقل ادب دارد! اسکناس دیگری از همان جنس به او می دهم و اجازه مرخصی می گیرم. کم مانده اسکورتمان هم بکند!
    باری به هرجهت ترسان و تقریبا لرزان به آبادی (ابیجان) می رسیم و تازه فرداست که می فهمیم چه خطری از بیخ گوشمان گذشته است.

    روز دوم نمایشگاه است. سفیر فارسی دانِ ساحل عاج یکی یکی به سراغ غرفه ها می آید و سلام و احوالپرسی می کند. به حق روابط عمومی قوی و خوبی دارد. دو خبرنگار سیما را می بینم که به اصرار از او می خواهند نامه ای (درستش امان نامه است البته!) به آنها بدهد تا بتوانند از ابیجان بیرون بروند. سفیر چیزی می گوید که عمق فاجعه را نشان می دهد. می گوید هرچند تا که نامه بخواهند به آنها می دهد اما اگر بیرون شهر گیر پلیس یا مردم بیفتند حتی جناب رئیس جمهور هم نمی تواند نجاتشان بدهد! آنها هم از خیرش می گذرند. اینجاست که واقعیت این همه سوت و کوری این کشور زیبا و رویایی برایم آشکار می شود: نبودِ امنیت. و تازه می فهمم دیشب چه شانسی آوردیم.
    بعد از نمایشگاه برای آخرین خریدها به یک بازار صنایع دستی در همان ابیجان می رویم(Centre d'artisan) که آن هم بدک نیست اما به ارزانی بیرون شهر نیست، البته خطر جانی کمتری دارد! فردا و پیش از برگشت، یک گشت دریایی در خلیج گینه برایمان تدارک دیده اند که در نوع خود بسیار جالب است. داستان آن را در قسمت بعدی خواهید خواند.

    منبع
    برای داشتن چیزی که تا به حال نداشته اید
    باید کسی باشید که تا به حال نبوده اید

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بيماري درختان ميوه
    توسط nafise sadeghi در انجمن بیماریهای گیاهی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: 7th June 2011, 12:28 AM
  2. آزادى معنوى
    توسط ریپورتر در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: 4th December 2010, 11:23 AM
  3. Maestro Ezio Returns | Assassin's Creed: Brotherhood Preview
    توسط PiXiE در انجمن نقد و بررسی بازی های کامپیوتری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th October 2010, 08:36 PM
  4. نظریه‏ى اندیشه‏ى مدوّن در اسلام
    توسط ریپورتر در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th October 2010, 06:08 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •