«تند می رفتم کنارش اما مأیوس می شدم ! ازش دور می شدم اما دوباره صدام می کرد!
وقتی بهش جواب نمی دادم گریه می کرد و چقدر تلخه که یه مرد،یه جوون با یه چشم گریه کنه و حتی نتونه اشک هایی رو که زیر چشمش می مونه و هر لحظه می خواد دوباره برگرده تو چشم پاک کنه!
برمی گشتم پیشش! با دستم اشک هاشو پاک می کردم و اشک های خودمو!
_تمومش کن مونا جون!
_بس کن پویا!
_تو رو خدا تمومش کن!
_پویا خواهش می کنم!
_این زندگی نیست!
_تو داری گناه می کنی پویا!
_من دارم زجر می کشم!
_من نمی تونم پویا! نمی تونم!
_تو می تونی! تو مونای منی! تو می تونی! من به خاطر اون روح قشنگت عاشقت شدم چون می دونستم با بقیه فرق داری!
_هیچ کس اینکارو نمی کنه!
_من ازت می خوام! خواهش می کنم!
«و بعد گریه می کرد و سرش رو با تموم قدرت تکون می داد!انقدر زیاد که مجبور می شدم با دستام نگرش دارم و صورتم رو روی صورتش میذاشتم و هر دو گریه می کردیم!
_من دیگه خوب نمی شم!خودتم می دونی!
_خدا بزرگه پویا!
_من دیگه خوب نمی شم! آخه ازم چی مونده؟! من این زنده بودن رو نمی خوام! تو منو می شناسی! من دارم زجر می کشم! خواهش می کنم مونا! این برای من روزی هزار بار مردنه؟! تو چقدر خودخواهی! همه تون خودخواه
هستین! حاضرین من زجر و درد بکشم اما مثلا زنده باشم!
مونا دوستت دارم! توام دوستم داشته باش و تمومش کن!
و این تمام حرفاش بود............................................ ..........!
_با اجازه ی شما شاهد اول رو احضار می کنم!
بفرمایین آقای دکتر!
_سلام.
_سلام و عرض خسته نباشین.
_متشکرم.
_خب لطف می فرمایین برای دادگاه بیان کنین که خواسته ی پویا چی بود؟!
_به نام خدا. عرضم به حضورتون که مرتب از ما می خواست که تمومش کنیم!
_شما خودتون با گوش خودتون شنیدین؟!
_از خود من بارها خواست!
_اعتراض دارم حاج آقا! خواستن در اون شرایط بیمار نمی تونه کلام استوار بر منطق باشه!
_خواستن خواستنه دیگه جناب دادستان!خواست بیمار اینه! طرف خودش اینطوری می خواد! بنده و شما چیکاره ایم!
_خانم رفعت ساکت!
_بفرمایین جناب قاضی!اینم از معاون جناب دادستان که می فرمایند در مقابل ما وکلا تنها
هستن! خانم رفعت مُرده و زنده ی ما رو...
_ساکت خانم رفعت وگرنه دستور اخراجتون رو می دم!
_عرض می کردم جناب آقای دکتر! مریض در چه وضعیتی از شما چنین درخواستی می کرد!
_به نظر من وضعیت روحی خوبی نداشت! نه از نظر عدم تعادل روحی !کاملا منطقی صحبت می کرد اما
خب در اون شرایط مأیوس و سرخورده بود ! اما کاملا هوشیار و دقیق! حتی سوالات بسیار دقیقی از بنده می کرد!
_خانم رفعت بنشینین!
_جناب دکتر من از شما عذرخواهس می کنم!لطفا این کلمات زشت رو نشنیده بگیرین!
_من حال ایشون رو درک می کنم! بالاخره یه مادر...
_خانم رفعت تشریف ببرین بیرون! سرکار! خانم رو ببر بیرون!
_خب الحمدلله! حالا می شه به کارمون برسیم!
_شاهد مرخص هستن!......................................... ..................
_هر بار که خودمو کثیف می کنم برام مرگه مونا! تو رو خدا نخواه انقدر خوار و ذلیل بشم! من هیچ وقت محتاج کسی نبودم!
_پویا من دوستت دارم! همین جوری م دوستت دارم و حاضرم تا آخر عمرم...
_من حاضر نیستم ! من نمی بخشمت! ازت متنفرم! تو دروغ می گی که منو دوست داری! دیگه یه کلمه م باهات حرف نمی زنم!
ازت متنفرم مونا!
و من می موندم و سکوت چندین ساعته! و بعدش دوباره انتظار !چشمی که بسته می شد و پر از اشک درون کاسه ش!...................
_حاج آقا شاهد دوم! سرکار خانم پرستار بفرمایین!
_سلام.
_سلام از بنده س .میشه لطفا هر چی می دونین بفرمایین؟!
_والا چی بگم؟!
_همون چیزایی که دیدین و شنیدین!
_خب ایشون از منم می خواستن ! یعنی از همه ی پرسنل ! خب زندگی سختی بود! منم اگه جای ایشون بودم...
_اعتراض دارم حاج آقا!