دوش در میکده زاهدی دیدم مست/تسبیح به گردن وصراحی در دست
گفتم :زچه در میکده جا کردی توگفت/در میکده هم به سوی حق راهی هست
دوش در میکده زاهدی دیدم مست/تسبیح به گردن وصراحی در دست
گفتم :زچه در میکده جا کردی توگفت/در میکده هم به سوی حق راهی هست
دست از طلب ندارم تا کام دل برآید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید
یکی از بزرگان اهل خرد
برای خرش ساندویچ می خرد
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
ویرایش توسط farshadghasemi : 15th May 2013 در ساعت 04:20 PM
از پاسخ من معلمان آشفتند/از حنجره شان هرچه در آمد گفتند/اما به خدا هنوز هم معتقدم/از جاذبه تو سیب ها می افتند پوریا دیارکجوری
بر درت می آمدم هر شب مرا وا می زدی
گفتمت نا مهربانی دم ز حاشا می زدی
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز خوب رویان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
از پاسخ من معلمان آشفتند/از حنجره شان هرچه در آمد گفتند/اما به خدا هنوز هم معتقدم/از جاذبه تو سیب ها می افتند پوریا دیارکجوری
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان با مردمان سخت کوش
سرخوشانند ، ستایشگر خورشید و زمین
همه مهر است و محبت ، نه جدال است و نه کین
هوای تو در سر دارم دمی از کنارم گذر کن
و از شکستن این دل ای بی وفا حذر کن
(من درآوردی خودم بود)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)